eitaa logo
سلامتکده نون و نمک 🥖🧂(شعبه مرکزی)
2.1هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
424 ویدیو
18 فایل
نون‌و نمک‌ در قم و شهرکرد فروشگاه حضوری دارد. آدرس سلامتکده شعبه مرکزی: قم،بلوار شهید کریمی، خیابان حضرت ابوالفضل(ع)، پلاک ۱۶۱ ساعت کاری ۹ الی ۱۷ 🛍سفارش @nonvanamakQom ☎️فروشگاه قم: 02532915077 📱مشاوره: 09368338983 https://www.instagram.com/nonvanamak
مشاهده در ایتا
دانلود
📛😳📃😢📛 گفتم: هادی حجره کوچک است. گفت برای تو کوچک است، به آمدن بزرگان بزرگ می‌شود. ناگهان وارد شدند با چه صورتهای نورانی 🌟و چه جلال و بزرگواری، و هر یک در مرتبه خود نشستند و مقدم بر همه اباالفضل علیه السلام و علی اکبر علیه السلام بودند و هر دو بر روی یک تخت بزرگی نشستند، ولی هر دو نفر با لباس جنگ بودند و من تعجب داشتم از این لباس در این عالمی که ذره ای تزاحم و تعاندی(عناد و دشمنی) در او نیست.🤔 من و هادی و بعضی از همراهان آنان سرپا ایستاده و محو جمال و جلال آنان بودیم و نگاه‌مان را منحصر کرده بودیم به صدرنشینان بارگاه جلال.😍 ابوالفضل علیه السلام از هادی پرسید که تذکره عبور از پدرم گرفته ای؟ عرض نمود: بلی و این آیه شریفه را تلاوت فرمودند: «يَا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَنْفُذُوا مِنْ أَقْطَارِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ فَانْفُذُوا لَا تَنْفُذُونَ إِلَّا بِسُلْطَانٍ؛ ای گروه جنّ و انس، اگر می‌توانید از اطراف آسمانها و زمین (و از قبضه قدرت الهی) بیرون شوید، بیرون شوید (ولی این خیال محالی است زیرا) هرگز خارج از ملک و سلطنت خدا نتوانید شد /سوره الرحمن، » و توجهی به من فرموده و فرمودند: سلطان ولایت پدرم و همین تذکره، نجات توست، «ابشرّک بالفلاح؛ تو را به رستگاری بشارت می‌دهم.» و من از باب شکر و امتنان زمین را بوسیدم و ایستادم و از شوق حاصل‌شدن ملاقات و خوشحالی، اشکهایم جاری بود. 😍حبیب بن مظاهر که پهلوی من ایستاده بود، به طور نجوی می‌گفت: تو از خطرات این راه که در پیش داری، از رستگاری خود مأیوس نشو؛ زیرا که این بزرگواران و پدران معصوم‌شان تو را فراموش نخواهند کرد و آمدن این‌ها نیز به اشاره پدرانشان بوده و دادرسی آنها از شیعیان و محبین، فقط در آن آخر کار است و این دیدن، محض اطمینان و قدلگرمی تو بود. 😍حضرت زینب علیه السلام نیز به تو سلام می‌رساند و فرمودند که ما پیاده‌روی‌های تو را در راه زیارت برادرم و آن صدمات و گرسنگی و تشنگی و گریه‌های تو را در بین راه ها، فراموش نمی‌کنیم. گفتم: علیک و علیها السلام منی و من الله و رحمة الله و برکاته؛ سلام بر تو و بر ایشان از جانب من و از جانب خداوند، و رحمت و برکات خداوند بر شما باد. پرسیدم: چرا از میان این جمع، آن دو آقازاده لباس جنگ پوشیده اند و حال آنکه در اینجا جنگی نیست؟ 😳دیدم رنگ حبیب تغییر یافت و چشمها پر اشک گردید و گفت: آن عزم و اراده‌ای که این دو نفر در کربلا داشتند که به تنهایی آن دریای لشگر را تار و مار و به دارالبوار رهسپار نماید، اسباب و تقدیر الهی طوری پیش آمد که نشد آن اراده آهنین خود را به منصه‌ی ظهور برسانند و همان در سینه‌هایشان گره شده و عقده کرده و تا به حال ثابت مانده و انتظار زمان «رجعت» را دارند که عقده دل‌هایشان گشوده شود و همان عقده است که به صورت لباس جنگ در آمده و محسوس تو شده است. دیدم که رفتند و من و هادی تنها ماندیم و حجره مثل اول کوچک و بی‌دستگاه سلطنتی شد. 😔 به هادی گفتم: من دوباره به نزد اولاد و اهل بیت خود نمی‌روم زیرا که از خیرخواهی آنها مأیوسم و اگر چه به اسم، کارهایی می‌کنند ولی فقط همان اسم است و روح کارهایشان برای دنیای خودشان است و غیر از آنکه بر غصه و اندوه من بیفزاید، حاصلی ندارد😞 . به آنچه خود دارم قناعت می‌کنم و به هر خطری که برسم پس به امیدواری مراحم این بزرگواران صبر می‌کنم و بر خود سهل و آسان می‌گیرم. 🆔 @barzakhe 💀🔥🔥👹🔥🔥💀
📛😳📃😢📛 🌸هادی گفت: حال تو احتیاج به چیزی نداری. این سه منزلِ اول که گزارشات سه سال اول تکلیف را می‌خواهی، خطراتی ندارد . چون از سال پانزدهم که اولِ تکلیف است تا هیجده سالگی که زمان رشد و استحکام قوه‌ی عقلی است، در مخالفت واجبات و محرّمات عقوبت معتنابهی (جزای قابل ملاحظه‌ای) ندارد؛ به واسطه‌ی ضعف عقل و قوه‌ی شهرت و هوس‌های او.🤔 🌸حضرت حق در اولِ ایجاد عقل فرمود: «بِكَ أُثِيبُ وَ بِكَ أُعاقِبُ؛ با تو (عقل) پاداش می‌دهم به تو عقوبت می‌کنم » که ثواب و عقاب را دائرمدار عقل گرفته و به این واسطه این سه منزل اولِ مسافرت این جهان مطابق مسامحه در اوایل تکلیف در اراضی (سرزمین‌های) مسامحه خواهد بود که خطراتی چندان ندارد. و اگر هم باشد، به زودی خلاص می‌شوی؛ پس احتیاج به همراهی من نداری.🙂 من زودتر باید به منزل چهارم بروم و در آنجا به انتظار تو خواهم بود. تو فردا توبره پشتی خود را به پشت می‌بندی و به این شاهراه که رو به طرف قبله است، حرکت می‌کنی تا به من برسی. گفتم: ای هادی تو خود می‌دانی که مفارقت (جدایی) تو بر من سخت است و هزار که این شاهراه، راست و وسیع باشد و خطری هم چندان نباشد، 😟خودِ تنهایی و نابلدیِ راه دردی است بی‌درمان و پیغمبر(ص) فرمود: «اَلرَّفیقَ ثُمَّ الطَّریقَ؛ نخست همراه و رفیق، سپس راه و طریق»👌 گفت: از تنها بودن تو در این سه منزل، چاره‌ای نیست؛ چون در دنیا هم من در آن سه سال با تو نبوده‌ام و بعد از آن در تو متولد شده‌ و وجود گرفته‌ام. چو طینت و سرشتِ من از عِلیّین (یالاترین جایگاه بهشت) و صِرف رشد و هدایت است و این قصور از ناحیه خود تو است فَلُم نَفسَک وَ لا تَلُمنِي؛ پس خودت را ملامت کن و مرا ملامت نکن» و او (هادی) از نزد من پرید و من تنها ماندم😔 🆔 @barzakhe 💀🔥🔥👹🔥🔥💀
📛😳📃😢📛 من تنها ماندم و در سخنان او فکر نمودم , دیدم که همه بجا و حکیمانه بوده و در سه سال اول بلوغ آنچه فعلیت پیدا نموده, عقل حیوانی‌ست و عقل آدمی به اندازه شعاعی است و به قول حکما می‌توان گفت که عقل هیولانی و بذر عقل است.🤔 البته بی‌هادی بوده‌ام پس به قول و عهود خود بی‌اعتنا بوده و بیوفا بوده‌ام. نخوت و خیلا در من مستحکم بود و به خصوص که طلبه و داخل شبر اول از علم شده بودم و گفته شده است که: «العلم ثلاثة اشبار, الشبر الاول یوجب التکبر؛🍃 علم سه وجب و بخش است و بخش اول این تکبر در پی دارد.🍃» پس نه هادی بوده و نه ابوالوفاء ابوتراب، تنها بوده ام و تنها باید بروم، «سُنة الله التی لن تجد لسنة الله تبدیلاً؛🍃 سنت خداست که تبدیل و تغییری در آن نیست.»🍃 عوالم همه رونوشت یکدیگرند؛ یکی را فهمیدی, دیگری هم چنین است و چون و چرا, دلیل نافهمی است. برخاستم و توبره پشتی را به پشت بستم و مجدّانه به راه افتادم. راه صاف و بدون سنگلاخ بود و هوا چون هوای بهار و من هم با قوّت و تازه کار و با شوق بسیار به دیدار محبوب گلعذار، هادی وفادار. تا نصف روز به سرعت می‌رفتم. 🤕 کم کم خسته و هوا هم گرم بود، تشنه شدم. راه باریک و پرخار و خاشاک از دامنه کوهی بالا می‌رفت و از تنهایی خود نیز در وحشت بودم، به عقب سر نگاه کردم دیدم کسی به طرف من می‌آید. 🙂 خوشحال شدم که الحمدالله تنها نمانده ام تا آنکه به من رسید. دیدم شخص سیاه و دراز بالایی، لبها کلفت، دندانها بزرگ و نمایان و بینی پهن و مهیب (ترسناک) و متعفن. 😨 سلامی به من داد ولی حرف لام را اظهار نکرد و گفت سام علیک (مرگ بر تو) و من به شک افتادم که اظهار عداوت نمود. چنانچه قیافه نحسش نیز شهادت می‌داد و یا آنکه زبانش در ادای لام سستی نموده است و من در جواب، محض احتیاط به همان علیک (بر تو) تنها اکتفا نمودم.🤨 پرسیدم: کجا قصد داری؟ گفت با تو هستم. و من هیچ راضی نبودم که با من باشد چون از او در خوف و وحشت بودم.🙁 پرسیدم: اسمت چیست؟ گفت همزاد تو و اسمم جهالت، لقبم کجرو، کنیه ابوالهول و شغلم افساد(فاسد کننده) و تفنین و هر یک از این عناوین موحشه (ترسناک) باعث وحشت من شد.😣 🆔 @barzakhe 💀🔥🔥👹🔥🔥💀
📛😳📃😢📛 😢با خود گفتم عجب رفیقی پیدا شد صد رحمت به آن تنهایی. 🤔پرسیدم: اگر به دو راهی رسیدیم راه منزل را می‌دانی؟ گفت: نمی‌دانم. گفتم: من تشنه شده ام در این نزدیکی‌ها آب هست؟ گفت نمی‌دانم. گفتم منزل دور است یا نزدیک؟ گفت نمی‌دانم. گفتم هستی، با دانایی یکی است، پس چرا نمی‌دانی؟ گفت همین قدر می‌دانم که همچون سایه‌ی تو از اول عمر ملازم(همراه) تو بوده ام و از تو جدایی ندارم مگر آنکه به توفیق خدا تو از من جدا شوی. با خود گفتم گویی این همان شیطان است که به وسوسه‌های او در دنیا گاهی به خطا افتاده‌ام، به عجب دشمنی گرفتار شده ام. خدایا رحمی! 😟 من جلو افتادم و او به فاصله ده قدمی از دنبال می‌آمد و راه کتل و سر بالایی بود. رسیدم به سر کوه، جهت رفع خستگی نشستم و آقای جهالت به من رسید، گفت معلوم می‌شود خسته شده ای، الساعه پنج فرسخ راه را برای تو یک فرسخ می‌کنم که زودتر به منزل برسی. گفتم معلوم می‌شود معجزه هم داری با این نادانی!😏 گفت بیا تماشا کن به سفیدی راه که چطور قوسی و کمانه شده است که به قدر پنج فرسخ طول دارد. و تو این قوس را که به منزله زه کمان است ملاحظه کن که چقدر مختصر و کوتاه است. در علم هندسه روشن است که قوس هر چه از نصف دایره بزرگتر باشد وتر او کوتاهتر گردد و ما اگر بیراهه را از خط وتر این قوس برویم تا داخل شاهراه به قدر یک فرسخ بیش نیست ولکن خود شاهراه قریب پنج فرسخ است و عاقل، راه دراز را بر کوتاه اختیار نمی‌کند. گفتم شاهراه با کثرت عابران شاهراه می‌شود، پس آن همه دیوانه بوده اند که راه دراز را اختیار کرده اند و حال آنکه عقلاً گفته اند ره چنان رو که رهروان رفتند. گفت عجب بیشعور بوده ای تو، شاعر یاوه گو را از عقلاً پنداشته و خود را بر تبعیت او گماشته و حال آنکه بالعیان خلاف او را می‌بینی. و کثرت عابران که از آن را رفته، البته مال داشته، قبل و منقل داشته، بار داشته، زن و بچه داشته، ماشین داشته و و و... و این دره که در اول این وتر است مانع بوده که از این خط بروند و اما مثل من و تو، دو پیاده آسمان جل را چه مانع می‌شود که این راه مختصر و مفید را ترک کنیم. من احمق شده، او را خیرخواه دانسته از آن دره سرازیر شدیم و از طرف دیگر بالا آمدیم. چیزی در همواری نرفته بودیم که دره دیگری عمیق تر پیدا شد و هینطور از آن دره به آن دره، همه پر از خار و سنگلاخ و درنده و خزنده، هوا به شدت گرم و زبان خشکیده و از خستگی از دهان آویخته، پاها همه مجروح و دل از وحشت لرزان و شماتت دشمن، چون آقای جهالت با استهزاء (تمسخر) به حال من می‌خندید.🤕 🆔 @barzakhe 💀🔥🔥👹🔥🔥💀
📛😳📃😢📛 😒پس از جان کندن‌ها، خود را پس از زمان طولانی به شاهراه رساندیم که ده فرسخ راه رفتیم و در هر قدمی به هزاران بلا گرفتار بودیم. 😩 نشستم خستگی گرفتم و تنفّر تمامی از آقای جهالت پیدا نمودم و گفتم: «يَا لَيْتَ بَيْنِي وَبَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ؛ ای کاش میان من و تو فاصله‌ای به دوری مشرق و مغرب بود. / سوره زخرف،38» و او هم از من دور ایستاد. 🚶‍♂برخاستم و به راه افتادم، تشنه شدم و جهالت هم از عقب دورادور می‌آمد. در کنار راه سبزه زاری دیدم، ربع فرسخ از راه دور بود و در این هنگام که چنگال حیله‌ی جهالت به ما بند می‌شد، دیدم دوان دوان خود را به من رسانید و گفت در آن محل آب موجود است اگر تشنه‌ای برویم آب بخوریم. خواستم گوش به حرفش ندهم، ولی چون زیاد تشنه و خسته بودم و چمن سبز هم البته بی‌آب نمی‌روید، رفتیم به نزدیک سبزه‌ها ولی ابداً آب وجود نداشت و زمین هم سنگلاخی بود که راه رفتن در آن هم صعوبت داشت و مارهای زیادی در آن سنگلاخ می‌لولیدند🐍 و آن سبزی‌ها از درختان جنگلی بود که در همه فصول سبز است. مأیوسانه رو به راه بازگشت نمودم، به زمین همواری رسیدیم پر از هندوانه،🍉 جهالت یکی را کند و مشغول خوردن شد و به من گفت این هندوانه‌ها بخور و عطش خود را رفع کن. گفتم: حتماً مال کسی است و خوردن مال دیگری بدون رضایت روا نیست. او همان طوری که مشغول خوردن بود، آب آن به روی ریش و سینه‌اش و از گوشه‌های لبش جاری بود سری تکان داده گفت: بوالعجب وِردی به دست آورده‌ای لیک سوراخ دعا گم کرده‌ای 👹مقدّس! اولاً احتمال قوی می‌رود که خودرو باشد و مِلک کسی نباشد و بر فرض که مال کسی باشد، حق مارّه (حق عابر از میوه در مسیر) حقی است که مالک حقیقی و شارع مقدس، قرار داده و ثانیاً از تشنگی حال تو به هلاکت و اضطرار رسیده، «فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بَاغٍ وَلَا عَادٍ فَلَا إِثْمَ عَلَيْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ؛ هرکس که به خوردن آنها محتاج و مضطر شود در صورتی که به آن تمایل نداشته و (از اندازه رمق) تجاوز نکند گناهی بر او نخواهد بود (که به قدر احتیاج صرف کند که) محققاً خدا آمرزنده و مهربان است. /سوره بقره، 173» و ثالثاً اینجا که دار تکلیف نیست که مقدّسین کاسه‌ی از آش داغتر شد،ه حکم غیرِ ما اَنزَل الله (غیر آنچه خدا نازل کرده) می‌دهند. 🤭کم کم من هم احمق شده، یکی را کندم. خواستم بخورم که دیدم مثل زهر هلاهل تلخ و کامم مجروح شد. او را انداختم گفتم: اینها که هندوانه ابوجهل است🤮. گفت: نخیر شاید همان یکی این طور بوده، یکی دیگر را چشیدم که همه تلخ مثل زهرمار بود. او همان‌طور مشغول خوردن بود و می‌گفت که خیلی شیرین است. رفتم از او یک حبّ گرفتم به دهان نزدیک کردم، از همه تلخ تر بود. 🤢 گفتم: خانه‌ات بسوزد، چطور می‌خوری و می‌گویی شیرین است و حال آنکه از زهر مار بدتر است؟ گفت: راست می‌گویم به مذاق من که خیلی شیرین است، چون اسم من جهالت است و این هم هندوانه ابوجهل است و با من مناسب است. 🐕ناگهان سگی به ما حمله نمود و شخصی چوبی به دست گرفته با دهان پر فحش، دنبال سگ می‌آمد که ما را بزند😱. سیاهک به یک جستن خود را به راه رسانید ولی من چندی که گریختم، سگ رسیده و من از وحشت به زمین خوردم، تا آن‌که صاحبش رسید، مفصلاً مرا چوب‌کاری نمود. هرچه داد زدم که من هندوانه نخوردم. می‌گفت: بعد از دست تجاوز به مال غیر دراز نمودن، بین خوردن یا به میدان ریختن چه فرق می‌کند؟😡 به هزار جان کندن و چوب خوردن، از دست او خلاص شدم، خود را به میان راه کشیدم و از جراحت دهان و خردشدن اعضا، خستگی، تشنگی و از فراق هادی، ناله و گریه می‌کردم...😭😭 🆔 @barzakhe 💀🔥🔥👹🔥🔥💀
📛😳📃😢📛 سیاهک که کار خود را نموده و به آمال خود رسیده، دور از من نشسته و به من لبخند می‌زد و می‌گفت: آن هادیِ تو چه از دستش بر می‌آید، بعد از اینکه تخم اذیت‌ها را در دنیا به کمک من کاشته‌ای؟😀 ✨ «أَلدُّنيَا مَزرَعَةُ الآخِرَة؛ دنیا، مزرعه آخرت است» «والآخرة یومُ الحِصَاد؛ آخرت، روز برداشت محصول است.» 😁مگر تو قرآن نخوانده ای که «فَمَنْ یعمَل مِثقالَ ذَرةٍ شَراً یرَهُ؛پس هرکه به اندازه ذرّه‌ای بدی انجام دهد آن را می بیند۷./سوره زلزال،7» و عُقلا گفته‌اند که: «هر چه کنی به خود کنی - گر همه نیک و بد کنی.» مگر هادی بر خلاف این حجت‌های قوی و آیات کریمه قرآنی، کاری از دستش می‌آید؟ ان‌شاءالله در آن منازلی که هادی با تو باشد، من هستم. 😜 خواهی دید که چه بلایی به سرت می‌آید که هادی نمی‌تواند نفس بکشد. مگر خودش نگفت که هر وقت معصیت کرده‌ای، من از تو گریخته‌ام و چون توبه نمودی همنشین تو بوده‌ام؟ چنانکه پیغمبر فرمود: «لاَ يَزْنِي اَلزَّانِي وَ هُوَ مُؤْمِنٌ ...؛ زناکار هنگامی که مرتکب عمل زنا می‌شود، ایمان ندارد. / الکافی،ج2، ص284» حال بگو همراهی هادی چه فایده‌ای دارد؟ دیدم این ملعون پناه (لعنتی) عجب بلا و بااطلاع بوده است.😤 و از «هادی گفتن» هم ساکت شدم. سیبی از توبره پشتی بیرون آوردم و خوردم، زخم‌های دستم خوب شد و قوّتی گرفتم، برخاستم و به راه افتادم.🚶‍♂ به سر دو راهی رسیدم، راه سمت راست چون به شهر معموری (آبادی) می‌رفت، از آن راه رفتم. دیگری به ده خرابه‌ای می‌رسید. به کسی که در آنجا موکّل راه (راهبان) بود گفتم: اگر ممکن است سیاهی که از عقب من می‌آید، نگذار بیاید که امروز مرا بسیار اذیت نموده است. 😖 گفت: او مثل سایه از تو جدایی ندارد ولی امشب با تو نیست و آنها در آن ده خرابه دستِ چپ منزل می‌کنند و بعدها ممکن است کمتر اذیت کنند. داخل شهر شدیم، در آنجا عمارات عالیه (ساختمان‌های بلند و سر به فلک کشیده) بود و نهرهای جاری و سبزه‌های رائقه (خوشایند و شگفت‌انگیز) و اشجار مثمره (درختان میوه‌دار) و خدمه‌ی ملیحه (خادمان نمکین) و سخن گویان فصیح و نغَمات رحیمه (آهنگ‌های دلنشین) و اَطعمه طیّبه (خوراکیهای پاکیزه) و اَشربه هنیئه (نوشیدنی‌های گوارا). و من که در آن بیابان‌های قَفرِ (بی‌آب و علف) ناامن از اذیت‌های آن سیاهک تباهک به مضیقه و سختی افتاده بودم، الحال این مقامِ امن چون بهشتِ عنبرسرشت، نمایش داشت که اگر نبود جذبه‌ی محبت هادی، از اینجا بیرون نمی‌شدم. مقام امن و میِ‌ بی‌غش و رفیقِ شفیق - گرت مدام میّسر شود زهی توفیق ...🌸 🆔 @barzakhe 💀🔥🔥👹🔥🔥💀
📛😳📃😢📛 👌در اینجا با چند نفر از طلاب علوم دینی که سابقه آشنایی با آنان داشتم، ملاقات کردم. شب استراحت نموده صبح قدم زنان در خارج این شهر ـ که هوای او از شکوفه نارنج معطّر شده بود ـ با هم بودیم و سرگذشت روز خود را برای هم نقل می‌نمودیم؛ چه مسافرین این راه فقط در همان منازل، جویای حال یکدیگر می‌شوند و الا در حال حرکت کمتر اتفاق می‌افتد که به حال یکدیگر برسند. «لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَأْنٌ يُغْنِيهِ؛ در آن روز هر کس چنان گرفتار شأن و کار خود است که به هیچ کس نتواند پرداخت. /سوره عبس،37» از خلاصی از دست سیاهان شکرگزار بودیم « وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلهِ رَبِّ الْعالَمينَ؛ و آخرین سخن‌ آنان (بهشتیان) این است که: 🙏حمد، مخصوص پروردگار عالمیان است. /سوره یونس،10» سخن کوتاه، تمام مُدرکات (حواس ظاهری و قوای باطنی) ما در این شهر به لذایذ خود رسیدند، ذائقه (چشایی) به خوراکی‌های لذیذ، بویایی به بوهای خوش، بینایی به شمایل نیکو و شنوایی به آهنگ‌های خوشایند و صداهای محبت‌آمیز، خیال ایمن از تصاویر زشت و قلب پر از شادی و همین‌طور الی آخر. ««و لِمِثْلِ هذا فَلْيَعْمَلِ الْعامِلُونَ؛ برای مثل اين نعمت‌ها بايد عمل‌كنندگان عمل كنند. / سوره صافّات،61» زنگ حركت زده شد. به مضمون «حَيَّ علَی خَيرِ العَمَل؛ بشتاب برای انجام بهترين عمل» توبره پشتي‌ها به پشت بستيم و رفتيم تا رسيديم به جمع الطّريقين (سر دو راهی) كه راه آن ده كوره به اين متّصل می‌شد و سياهان چون دود سياه از دور نمايان شدند. از مُوكّل (نگهبان) آنجا پرسيدم: «ممكن است اين سياهان با ما نباشند؟» گفت: «اين‌ها صورت‌های نفوس حيوانی شماست كه دارای دو قوّه شهوت و غضب هستند و ممكن نيست از شما جدا شوند؛😳 ولی اينها صاحب تلوّن (رنگارنگ) هستند: سياه خالص، سفيد و سياه، و سفيد خالص؛ و اسم‌هایشان نيز مختلف می‌شود: «اَمّاره، لَوّامه، مطمئنّه». 😢 اگر سفيد و مطمئنّه شدند، برای شما بسيار مفيد است و درجات عاليه را ادراك می‌كنيد؛ بلكه گاهی سروَر ملائكه می‌شويد و اين در حقيقت، نعمتی است كه حقّ متعال به شما داده؛ ولی شما كفران نموده او را به صورت نقمت درآورده‌ايد. هر كاری كرده‌ايد، در جهان مادّی كرده‌ايد و هر تخمی كاشته‌ايد، در آن‌جا كاشته‌ايد و روئيدن در اين فصل بهار به اختيار شما نيست. 🤔 از مکافات عمل غافل مشو ـ گندم از گندم بروید جو ز جو. «ءَاَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ اَمْ نَحْنُ الزّارِعُونَ؛ آيا شما آن را می‌رويانيد يا ما می‌رويانيم. سوره واقعه،64» و هر كه می‌نالد، از خود می‌نالد نه از غير. عرب می‌گويد: «فِي الصَّيفِ ضَيَّعْتِ اللَّبَنَ؛ در فصل تابستان، شير را فاسد كردی و از دست دادی.» 🆔 @barzakhe 💀🔥🔥👹🔥🔥💀
📛😳📃😢📛 🧟‍♂سیاهان به ما رسیدند و هرکدام با سیاه خود به راه افتادیم و از هم جدا شدیم. یک دو نفر با سیاهان خود عقب ماندند و یک دو نفر جلو افتادند و من با سیاه خود می‌رفتم به دامنه کوهی رسیدیم. راه باریک و پرسنگلاخ بود و در پایین کوه، درّه‌ی عمیقی بود ولی تهِ درّه هموار بود. من دلم خواست از بالای کوه بروم، از جهت آنکه هوای ته درّه، حبس است. سیاه به من رسید و خیال مرا تأیید کرد که علاوه بر حبسیِ ته درّه، درّنده و خزنده نیز هست و در بلندی، تماشای اطراف نیز می‌شود. و چون در اوائل طلبگی در جهان مادّی، طالب بلندآوازگی و برتری بر اَقران (نزدیکان) بودیم رو به بالای کوه رفتیم. به قلّه‌ی کوه راه نبود. از بغل کوه راه می‌رفتیم ولی آنجا هم راه درستی نبود . دو سه مرتبه ریگ‌ها از زیر پاها خزیده، افتادیم، 😩دو سه زرعی (زرع: نیم متر) رو به پایین غلطیدیم و نزدیک بود به ته درّه بیفتیم، ولی به خارها و سنگها، چنگ می‌زدیم و خود را نگاه می‌داشتیم. دست و پا و پهلو، همه مجروح گردید؛ خصوصاً بینی به سنگی خورد وشکست. به سیاهک گفتم: عجب تماشا و سیاحتی نمودیم در بلندی! و کاش از ته درّه رفته بودیم.🧐 سیاه به من می‌خندید و می‌گفت: «مَن استکبَرَ وَضعه الله و مَن استعلی اَرغَم اللَّه أنفَه؛ هر کس تکبّر کند، خداوند او را خوار می‌کند و هر کس برتری جوید، خداوند دماغ او را به خاک می‌مالد.) اینها را خواندید و عمل نکردید. «ذُقْ اِنَّكَ أَنْتَ الْعَزیزُ الْكَریمُ؛ بچش که (به خیال باطل خود) بسیار قدرتمند و عزیز و مورد احترام بودی. /سوره دخان،49» و من به هر سختی که بود خود را از آن دامنه و بیراهه خلاص نمودم؛ با بدنی مجروح و دل پر درد. ولی بیچاره‌ای که در جلوی ما می‌رفت، از آن دامنه پرت شد و افتاد به پایین درّه و صدای ناله‌اش بلند بود و سیاهش پهلویش نشسته بر او می‌خندید و او همانجا ماند.🤕 🆔 @barzakhe 💀🔥🔥👹🔥🔥💀
📛😳📃😢📛 👌سخن کوتاه، بعد از مشقّات و سختی‌های زیاد، به همواری رسیدیم و سختی و مشقّتی دیگر روی نداد، مگر خستگی و تشنگی و سوزش همان جراحت‌ها. 🤕 سیاهک چند مرتبه خواست مرا به مُرَجّحاتی (دلیل‌هایی) از راه بیرون کند، گوش نکردم، ولو دلم می‌خواست. و چون دید اطاعت او نکردم، عقب ماند. رسیدیم به باغی كه راه هم از میان آن باغ بود. دیدم چند نفری در كنار حوض نشسته، 🍒🍇🍌میوه‌های گوارا در جلوشان است. تا مرا دیدند احترام نمودند و خواهش نشستن و میوه‌خوردن كردند و گفتند: «ما روزه دار، از دارالغرور (دنیا) بیرون شدیم و این افطاری است كه به ما داده‌اند و چنان می‌پنداریم كه تو هم از اینها حقّ داری و البتّه تو روزه‌داری را افطار داده‌ای.» نشستم و از آنها خوردم، تشنگی و هر درد و اَلَمی داشتم رفع شد. پرسیدند: در این راه بر تو چه گذشت؟🤔 گفتم: الحمد للَّه بدی‌ها كه گذشت، گذشت و به دیدن شما رفع گردید؛ ولیكن چند نفر عقب ماندند و سیاهان آنها را نگه داشتند و مرا هم وسوسه نمودند. اخیراً گوش به حرفهای سیاه ندادم و عقب ماند، اُمید كه به من نرسد. گفتند: چنین نیست! آنها از ما دست‌بردار نیستند و در این اراضیِ مسامحه، به زبان مكر و دروغ، ما را اذيّت می‌کنند. ولی بعدها مثل قطّاع الطّریق (راهزنان)، شاید با ما بجنگند. گفتم: پس ما بدون اسلحه با آنها چه كنیم؟🙁 گفتند: اگر در دارالغرور(دنیا) اسلحه تهيّه نموده‌ایم، در آن منازل بعدی به ما خواهد رسید، چنانكه حقّ فرموده است: «وَاَعِدُّوا لَهُمْ مَااسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَمِنْ رِباطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّكُمْ؛ و با هر نیرویی كه در قدرت دارید برای مقابله با آنها (دشمنان) آماده سازید! 🐴و (همچنین) اسبهای ورزیده (برای میدان نبرد) تا بوسیله آن، دشمن خدا و دشمن خویش را بترسانید. / سوره انفال،60» گفتم: من از اين آيه شريفه، فقط تهيّه اسباب جهاد دنيوی را مي فهميدم.👌 🆔 @barzakhe 💀🔥🔥👹🔥🔥💀
📛😳📃😢📛 👌گفتم: «من از اين آيه شريفه، فقط تهيّه اسباب جهاد دنيوي را می‌فهميدم.» گفتند: «قرآن و آيات آن، دستورات تمام عوالم و منازل ومقامات است و جامع همه آنها است و مجموعه تمام مراتب وجوديّه است و اگر نه چنين بود، ناقص بود و حال آن‌كه [قرآن] خاتم الكتب و آورنده‌ی او خاتم الانبياء است. در پس پرده هرچه بود آمد.» «وَ لَيسَ وَراءَ العَبّادانِ قَريَة؛ یعنی بالاتر از اين حرف، حرفی نيست.» ☺️همه برخاستيم و رفتيم. راه از زير درختان پرميوه و در نهرهای جاري و نسيم فضا، با روح و ريحان، قلوب مملوّ از فرح و خوشی، كأنّه جمال خداوندی تجلّي نموده بود. رسيديم به منزلگاه و هر كدام در حجره‌ای از قصرهای عالی كه از خشتهای طلا و نقره ساخته بودند، منزل نموديم. 😍 اثاثيه هر منزلی از هر حيث کامل بود و نظافت و نقوش و ظرافت آنها، چشم‌ها را خيره و عقل‌ها را حيران می‌ساخت. خدمه‌ای كه داشت، بسيار خوش صورت و خوش اندام و خوش لباس، و در اطراف، برای خدمتگزاری در گردش و طواف بودند.😇 «وَ يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ اِذا رَأَيْتَهُمْ حَسِبْتَهُمْ لُؤْلُؤاً مَنْثُوراً وَ اِذا رَأَيْتَ ثُمَّ رَأَيْتَ نَعيماً وَ مُلْكاً كَبيراً؛ و بر گِردشان (براي پذيرايی)، نوجوانانی جاودانی می‌گردند كه هرگاه آنها را ببينی، گمان می‌كنی مرواريد پراكنده‌اند و هنگامی كه آنجا را ببينی نعمتها و مُلك عظيمی را می‌بينی. / سوره انسان، 19-20 » و من خجالت داشتم از آنها كه خدمت مرا می‌كردند. نظرم به آئينه بزرگی افتاد، خود را به مراتب اَجمَل (زيباتر) و اَبهی (با اُبهّت‌تر) و اَجَلّ (جليل‌تر) از آنها ديدم. در آن هنگام سكينه و وقار و بزرگواری مرا فرا گرفت و به جلال خود متّكی شدم. گويا شب شد. چراغِ برق‌های هزار شمعی از سرشاخه‌های درخت‌ها روشن شد و از ميان برگهای درخت‌ها، چراغ برق به قدری روشن گرديد كه حدّ و حصر نداشت و تمام باغات قصرهای عالی را از روز روشن‌تر كرده بود. 😳از روي تعجّب با خود گفتم: «خدايا! اين چه كارخانه‌ای است كه اين همه چراغ روشن نموده است.» كه شنيدم كسی تلاوت نمود: «مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكوةٍ فيها مِصْباحٌ اَلْمِصْباحُ في زُجاجَةٍ اَلزُّجاجَةُ كَأَنَّها كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لاشَرْقِيَّةٍ وَ لاغَرْبِيَّةٍ يَكادُ زَيْتُها يُضيئُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نوُرٌ عَلي نُورٍ؛ مَثَل نور خداوند همانند چراغدانی است كه در آن چراغي پُرفروغ باشد، آن چراغ در حُبابي قرار دارد، حُبابي شفّاف و درخشنده همچون يك ستاره فروزان. 🕯اين چراغ با روغنی افروخته می‌شود كه از درخت پُربركت زيتونی گرفته شده كه نه شرقی و نه غربی؛ (روغنش آنچنان صاف و خالص است كه) نزديك است بدون تماس با آتش شعله‌ور شود، نوری است بر فراز نوری./ سوره نور،35» فهميدم كه اين انوار از شجره‌ی آل محمّد (ص) است و اين شهر و منزلگاهِ مسافرين را، می‌گفتند و محبّين اهل بيت علیهم السلام، آن‌هايی كه محبّتشان به سرحدّ عشق رسيده، اينجا منزل می‌كنند و سَكَنه و مسافرين، در اين شهر و قصرهای عالي، ضاحِكَةٌ مُستَبشِرة (خندان و شادمان) و به ذكر حمدِ حقّ و درود و مدحِ وليّ مطلق اشتغال داشتند و اصوات آنها بسيار جاذب و دلربا بود و ما با حال امنيّت و كمال مسرّت بوديم.😍😊 در سردر اين شهر به خطّ جليّ نوشته بودند: «حُبُّ عليّ حَسَنَةٌ لا يَضُرّ مَعَهُ سَيّئَةٌ؛ محبّت علی(ع) حسنه‌ای است كه با وجود آن، گناه ضرر نمی‌رساند.»👌 🆔 @barzakhe 💀🔥🔥👹🔥🔥💀
📛😳📃😢📛 🚶‍♂صبح حركت نموده، رفتیم. شاهراه واضح بود و در دو طرف راه، همه سبزه و گل و ریاحین و آب‌های جاری بود و هوا چنان معطّر و مفرّح بود كه به وصف نمی‌آمد.🌸🍃🌼🌱🌻🌿 تمام راه به همین اوصاف بود تا از حدود حومه‌ی شهر خارج شدیم؛ كأنّه خوبی‌های شهر ما را تا آنجا مشایعت نموده بودند. پس از آن، راه باریك و پرسنگلاخ و از میان درّه می‌گذشت و آن درّه به طرف یمین و یسار (راست و چپ) پیچ می‌خورد و اگر از مسافرین، در جلو ما نمی‌بودند، راه را گم می‌كردیم، زیرا كه راه‌هایی به طرف دست چپ، از این راه جدا می‌شد. در یكی از پیچ‌های درّه، رو به طرف چپ، سیاهان وارد راه ما شدند. 🧟‍♂ چشم من كه به سیاه افتاد بس كه دیدارش شوم بود، پایم به سنگی خورد و مجروح شد و من با لنگش پا، به سختی راه می‌رفتم.🤕 مسافرینی كه در راه بودند، جلو افتادند و دور شدند و من عقب ماندم و سیاه در طرف یسار (چپ) راه، حركت می‌كرد تا رسیدیم به سر دوراهی كه یك راه به دست چپ جدا می‌شد و من متحيّر ماندم كه از كدام راه بروم كه سیاهك خود را به من رسانید و گفت: «چرا ایستاده‌ای؟» به دست چپ اشاره كرد و گفت: «راه این است.» و خودش چند قدمی به آن راه رفت. به من گفت: «بیا.»👹 من نرفتم، بلكه از آن راه دیگر رفتم و خواندم: «فَاِنَّ الرّشد فِی خلافِهِم؛ همانا نجات و رشد در مخالفت آنهاست» و سیاه هرچه اصرار نمود با او نرفتم، زیرا كه تجربه ها كرده بودم. «مَن جَرَّبَ المُجَرَّب حَلَّت بِهِ النَّدَامَة؛ هركس چیز تجربه شده را دوباره تجربه كند، نادم و پشیمان می‌شود.»👌 چیزی نگذشت كه آن درّه تمام شد و زمین مسطّح و چمن زار بود و سیاهی باغات و منزل سوّم پیدا شد. وعده وصل چون شود نزدیك آتش شوق شعله ور گردد حسب الوعده، «هادی» باید در اینجا به انتظار من باشد. در رفتن سرعت نمودم. آقای جهالت هم از من مأیوس شده، به من نرسید. 🤔چیزی نگذشت كه رسیدم به در دروازه شهر. هادی را كه فی‌الحقیقه روح من بود، در آنجا ملاقات نمودم. سلام كردم و مصافحه و معانقه شنمودیم(دست دادن و گردن بهم زدن)، حیات تازه‌ای به من روی داد.ض داخل شدیم به قصری كه برای من مهيّا شده بود و در او تمام اسباب تجمّلات جمع بود. پس از استراحت و اَكل و شُرب (خوردن و آشامیدن)، هادی پرسید: «در این سه منزل چطور بر تو گذشت؟» گفتم: «الحمدللَّه علی كلّ حال!؛ در تمام احوالات، حمد و سپاس مخصوص خداوند است» خطراتی كه بود از طرف جهالت بود، آن هم بالأخره از ناحیه خودم بود كه بی‌تو بودم و اگر تو بودی با من، او هم اینطورها گردن كلفتی نمی‌كرد و هرچه بود بالأخره به سلامتی گذشت و تو را كه دیدم همه دردها دوا شد و همه غم‌ها زایل گردید.😍👌 🆔 @barzakhe 💀🔥🔥👹🔥🔥💀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا