eitaa logo
هیئت نورالزهرا(س)
5.7هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
1.1هزار ویدیو
13 فایل
اطلاع رسانی زمان و مکان مراسم هیئت نورالزهرا(س) @Adnooralzahra
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰 لوح | نیروی قدس بزرگ‌ترین عامل مؤثّر در جلوگیری از دیپلماسی انفعالی در منطقه‌ی غرب آسیا است.
شش سحـرگاه به پایان ضیافت مانده حق شش ماهه ی ارباب الهی العفو 🍃 ▒•••✾🍃🌸🍃✾•••▒    
✧✾════✾✰✾════✾✧ ‌ سحر بیست و چهارم... ✍ به خط پایان... که نزدیک می شویم..؛ تعارضی عظیم، قلبمان را گرفتار می کند...؛ 🔻"شوق" تجربه قنوت هايي که هر کدامشان سفری بلند، به آسمان تو را رقم می زند... 🔻یا "غم" از دست دادن سحر هايي که، بی نظیرترين فرصتهای هم آغوشی با تو...بوده اند... ❄️دلم برایت تنگ می شود.... خدا برای لحظه هايي که هیییچ صدایی، جز نجوای دعای سحر، از خانه های اهل زمین، بالا نمی رفت... ❄️برای لحظه هايي که چراغ های روشن خانه های همسایه، شوق بیدار ماندن را در دلم، بیشتر می کرد... ❄️برای لحظه هايي که، با هر کدام از نامهای تو، قنوت می گرفتم و با تکرار مکررشان... بوسه های مداوم تو را احساس می کردم... ❄️دلم برایت تنگ می شود خدا... تو.... همان لذت شیرین لحظه افطارم بوده ای، که در اولین جرعه آب، تجربه اش می کردم... ❄️تو... همان احساس خالی شدنم، در لابلاي العفو های شبانه ام بودی...که تمام جان مرا... با آرامشی عظیم، احاطه می کردی... ❣دلم برایت تنگ می شود... خدا نميدانم تا رمضان دیگر... چه برایم مقدر کرده ای... اما... بگذار.... سهم من از این رمضان.. همین سجاده خیسی باشد... که در همه طول سال، نمناک باقی بماند... ❄️بگذار...تمام ارثیه ام از سحر هایش، همین قنوت هایی باشد... که تا رمضان دیگر... حتی یک سحر نیز، از ادراکش... جا نمانم... بگذار ... خالی شدنم را تا رمضان دیگر .. به کوله باری سیاه تبدیل نکنم.. ❄️تصور جمع شدن سفره ات، دلم را می لرزاند... رمضان می رود .... و....من.....می مانم...... یک دنیای شلوغ.... می ترسم... دوباره دستان تو را در شلوغ_بازار دنیا گم کنم.... ❣واااااای.... دلم برایت تنگ می شود... خدا می شود... در میان دلم... چنان لانه کنی، که ترس نداشتنت... پشتم را نلرزاند ؟؟ میشود ... بمانی...خدااااااا @nooralzahra5 ✧✾════✾✰✾════✾✧
سحر بیست و چهارم خورده رقم تقدیرم آخـرش حاجت خود را ز تو من میگیرم 🍃🌸 فرق ندارد حرم ڪرب و بلا،یاڪه دمشق در ره عشق تو و خواهـر تو میمیرم 🍃🌸 بہ حق زینب (س) الهـی العفو @nooralzahra5
🌹🌹 آخـــر شبا🕊️ وقتی ڪاراتون تموم میشه🕊️ یه دفتر بردارید و گزارش ڪار بنویسید🕊️ و حرف بزنید با امام‌زمان‌عج🕊️ مثلا مثل جنگ‌وجبهه، اول هرگزارش بنویسید : از ..... به‌فرمانده‌ی‌ڪل‌ امام‌مهدی‌عج گزارش شماره‌ۍ ... یه حس قدرت به آدم میده ! یه حس نزدیكی ، يه جوردلخوشی این ڪه بابت ڪارهاۍ روزتون به امام زمانتون توضیح میدید... متعهد تون میڪنه!!! جدی‌بگیریمش ازهمین‌امشب‌شروع‌ڪن بسم‌الله
4_5926851458828861517.mp3
3.94M
🔰تلاوت روزانه 🔰جزءبیست و چهارم 🔰کانال 🌙نورالزهرا(س) @nooralzahra5 ✨✨✨✨✨✨✨✨
8.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺توصیه شیخ حسین انصاریان درباره یاد امام حسین (ع) 🔹 آخرین شب جمعه ماه مبارک رمضان ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ 🌸
4_5911342435002231388.mp3
2.64M
بطلب شبایِ جمعه نوکرت رو حرمی که میده بویِ مادرت رو 😭 🎤با نوای حاج عبدالرضا هلالی
10.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸 چطوری راهپیمایی روز قدس رو در منزل برگزار کنیم؟ @nooralzahra5
📌 کلید رمزآلود ظهور 🇯🇴 نمی‌دانم چه رازی در عظمت و تقدس بیت المقدس نهفته است که خداوند سرنوشت انبیاء اولوالعزمش را با آن پیوند زده و آن‌ها را به حقیقتِ آن رهنمون شده است. اما می‌دانم ظهور جز با پاک شدنِ ارض مقدس از وجود دشمنان مهدی فاطمه کامل نمی‌شود. 🔆 آری! فلسطین، کلید رمزآلود ظهور و ارض موعود مؤمنان است. کسی چه می‌داند، شاید قبله‌گاهِ اول مسلمین، آخرین خرمشهر ما باشد. 🕊 ویژهٔ
🌷 🌷 قسمت تلقین با یک روز تاخیر ... مراسم تشییع جنازه انجام شد تا همه برسن ... بی بی رو بردیم حرم و از اونجا مستقیم بهشت رضا ... همه سر خاک منتظر بودن ... چشمم که به قبر افتاد ... یاد آخرین شب افتادم ... و زیارت عاشورایی که برای بی بی می خوندم ... لعن آخرش مونده بود ... با اون سر و وضع خاکی و داغون ... پریدم توی قبر ... بسم الله الرحمن الرحیم ... اللّٰهُمَّ خُصَّ اَنْتَ اَوَّلَ ظالِمٍ بِاللَّعْنِ مِنّی و ... پدرم با عصبانیت اومد جلو تا من رو بکشه بیرون ... که دایی محمد جلوش رو گرفت ... لعن تموم شد ... رفتم سجده ... - اَللّهُمَّ لَکَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشّاکِرینَ لَکَ عَلٰی مُصابِهِمْ ... اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ عَلٰی عَظیمِ رَزِیَّتی ... اَللّهُمَّ ارْزُقْنی شَفاعَةَ الْحُسَیْنِ یَوْمَ الْوُرُودِ ... صورت خیس از اشک ... از سجده بلند شدم ... می خواستم بیام بیرون که دایی محمد هم پرید توی قبر ... دستم رو گرفت ... و به دایی محسن اشاره کرد ... - مادر رو بده ... با هم دیگه بی بی رو گذاشتیم توی قبر ... دستش رو گذاشت روی شونه ام ... من میگم تو تکرار کن ... تلقین بخون ... یکی از بین جمع صداش رو بلند کرد ... بچه است ... دفن میت شوخی بردار نیست ... و دایی خیلی محکم گفت ... بچه نیست ... لحنش هم کامل و صحیحه ... و با محبت توی چشم هام نگاه کرد ... میگم تو تکرار کن ... فقط صورتت رو پاک کن ... اشک روی میت نریزه ... ادامه دارد... 🌸نويسنده:سيدطاها ايمانی🌸