🤔 روزه مسافری که به وطن رسیده!!!
❓ اگــر
مسـافــــر
پیـش از ظهــر
یـا بعــــد از ظهـــــر
بـــه وطــــــن برســـــــــد،
مــیتـوانــــــد روزه بـگیــــــرد؟
✅ اگر مسـافر در مـاه رمضان چه آن که
قبل ازفجر در سفر بوده و چه آن که
روزه بوده وسفر نماید،چنانچه پیش
از ظهر به وطنش برسـد، یا به جائی
برسد که می خواهد ده روز در آنجـا
بماند،چنانچه کاری که روزه را باطل
می کندانجام نداده ـ بنابر احتیاط ـ
باید آن روز روزه را بگیـرد و در ایـن
صورت قضا ندارد. و اگر انجام داده،
روزه آن روز بر واجـب نیست و باید
آن را قضا کند. اگر مسافر بعدازظهر
به وطنش برسد،یابه جائی برسد که
می خـواهـد ده روز در آن جـا بمـاند
ـ بنـــابر احتیــاط ـ روزهــاش بــاطل
اســـت، و بـایـــد آن را قـضـــا کنـــد.
✍ نظر آیت الله "#سیستانی"، رساله، م۱۶۹۲
╭─═ঊঈ🔻🔻ঊঈ═─╮
╰─═ঊঈ🔺🔺ঊঈ═─╯
🤔 روزه مسافری که به وطن رسیده!!!
❓ اگــر
مسـافــــر
پیـش از ظهــر
یـا بعـــد از ظهــــر
بـــه وطـــــن برســــــد،
مــیتـوانـــد روزه بـگیــــرد؟
✅ اگر مسافر پيش از ظهر به وطنش
برســـد، يـا بـه جـــايى بـرســد كه
میخواهد ده روز در آن جا بمـاند،
چنانـچه كــارى كـه روزه را بــاطل
میكند انجام نـداده، بايـد آن روز
را روزه بگيـرد، و اگـر انجــام داده
روزه آن روز بر او واجـب نيــست.
اگر مسـافر بعد از ظهر به وطنـش
برســد، يـا بـه جـــايى برســــد كه
میخواهد ده روز در آن جا بمانـد،
نبــايــــد آن روز را روزه بگيـــــرد.
✍ نظر آیت الله "#خامنه_ای"، leader.ir
╭─═ঊঈ🔻🔻ঊঈ═─╮
╰─═ঊঈ🔺🔺ঊঈ═─╯
🍀 #برگ_سبز
🌹 ستارالعیوب
🍃 عباسقلی خان در مشهد بازار معروفی دارد. مسجد- مدرسه- آب انبار- پل و دارالایتام و اقدامات خیریه دیگری هم از این دست داشته است. واقف بر خیر، و واقف در خیر.
🍃 به او خبر داده بودند در حوزه علمیهای که با پول او ساخته شده، طلبهای شراب میخورد!!!
ناگهان همهمهای در مدرسه پیچید. طلاب صدا میزدند حاج عباسقلی است. در این وقت روز چه کار دارد؟ از بازار به مدرسه آمده است.
🍃 عباسقلی خان یکسره به حجرهی من آمد و بقیه دنبالش.
داخل حجره همه نشستند. ناگهان عباسقلی خان به تنهایی از جایش بلند شد و کتابخانه کوچک من را نشانه رفت. رو به من کرد و گفت: لطفاً بفرمایید نام این کتاب قطور چیست؟ گفتم: شاهنامه فردوسی.
🍃 دلم در سینه بدجوری میزد. سنگی سنگین گویی به تار مویی آویخته شده است. بدنم میلرزید.
اگر پشت آن کتاب را نگاه کند، چه خاکی باید بر سرم بریزم؟ عباسقلی خان دستش را آرام به سوی کتابهای دیگر دراز کرد…
🍃 ببخشید، نام این کتاب چیست؟
– بحارالانوار. عجب…! این یکی چطور؟ گلستان سعدی. چه خوب…! این یکی چیست؟ حلیه المتقین و این یکی؟! …
🍃 لحظاتی بعد، آن چه نباید بشود، به وقوع پیوست. عباسقلی خان، آن چه را که نباید ببیند، با چشمان خودش دید. کتاب حجیمی را نشان داد و با دستش آن را لمس کرد. سپس با چشمانی از حدقه درآمده به پشت کتاب اشاره کرد و با لحنی خاص گفت:
🍃 این چه نوع کتابی است، اسمش چیست؟ معلوم بود. عباسقلی خان پی برده بود و آن شیشه لعنتی پنهان شده در پشت همان کتاب را هدف قرار داده بود.
🍃 برای چند لحظه تمام خانه به دور سرم چرخید، چشمهایم سیاهی رفت، زانوهایم سست شد، آبرو و حیثیتم در معرض گردباد قرار گرفته بود. چرا این کار را کردم؟! چرا توی مدرسه؟! خدایا! کمکم کن، نفهمیدم، اشتباه کردم… خوشبختانه همراهان عباسقلی خان هنوز روی زمین نشسته بودند و نمیدیدند، اما با خود او که آن را در اینجا دیده بود چه باید کرد؟
🍃 بالاخره نگفتی اسم این کتاب چیست؟
– چرا آقا; الآن میگم. داشتم آب میشدم. خدایا! دستم به دامنت. در همین حال ناگهان فکری به مغزم خطور کرد و ناخودآگاه بر زبان راندم: یا ستارالعیوب، و گفتم: نام این کتاب، «ستارالعیوب» است آقا! فاصله سؤال آمرانه عباسقلی خان و جواب التماسآمیز من چند لحظه بیشتر نبود.
✨ شاید اصلاً انتظار این پاسخ را نداشت. دلم بدجوری شکسته بود و خدای شکسته دلان و متنبه شدگان این پاسخ را بر زبانم نهاده بود. حالا دیگر نوبت عباسقلی خان بود. احساس کردم در یک لحظه لرزید و خشک شد. طوری که انگار برق گرفته باشدش ✨
🍃 شاید انتظار این پاسخ را نداشت. چشمهایش را بر هم نهاد. چند قطره اشک از لابهلای پلکهایش چکید.
ایستاد و سکوت کرد. ساکت و صامت و یکباره کتاب ستارالعیوب (!) را سر جایش گذاشت و از حجره بیرون رفت. همراهانش نیز در پی او بیرون رفتند، حتی آنها هم از این موضوع سر درنیاوردند، و هیچگاه به روی خودش هم نیاورد که چه دیده است...
✨ اما محصل آن مدرسه، هماندم عادت را به عبادت مبدل کرد. سر بر خاک نهاد و اشک ریخت. سالیانی چند از آن داستان شگفت گذشت، محصل آن روز، بعدها معلم و مدرس شد و روزی در زمره بزرگان علم، قصه زندگیاش را برای شاگردانش تعریف کرد. «زندگی من معجزه ستارالعیوب است»
✨ ستارالعیوب یکی از نامهای احیاگر و معجزه آفرین خدا است و من آزادشده و تربیتیافته همان یک لحظه رازپوشی و جوانمردی عباسقلی خانم که باعث تغییر و تحول سازندهام شد.
📚 «اخلاق پیامبر و اخلاق ما»؛ نوشته استاد جلال رفیع انتشارات اطلاعات صفحه ۳۳۲
33.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 لحظاتی از قرائت دعای کمیل توسط سپهبد #قاسم_سلیمانی در جوار گلزار شهدای کرمان
AUD-20200501-WA0005.mp3
19.12M
📻 شـب هفـتـم مـاه مبارک رمضـان
☑️ مــداح: #حاج_محمود_کریمی
🕌 حرم مطهرامام رضاعلیه السلام
✅ التماس دعا
!
و ما،
باز هم بی تو شب زنده داری می کنیم....
می بــینی ؛
درد یتیمی، به قلبمان هیــچ تلنگری نزده...!
و بي تابي هاي صبح و شبت،
یک ساعت نیز،
از آرامشمان را سلب نکرده است!
می بــینی؛
به نمازی دلخوش کردیم و روزه ای!
دریـــغ
که اگر دستمان به تو نرسد،
هیچ عبادتی،
راهِمان را به بهشت باز نکرده است...!
دریغ
که اگر درد نداشتنت،
به استخوانمان نرسد،نه نمازمان
پروازمان میدهد،
و نه روزه های روزهای تابستانی مان...!
حضرت صاحب دلم
قصه غصه های تو را،
هــزار بار شنیدیم و یک بار هم زلیخایی زار نزدیم.
می بــینی؛
هنوز، زنجیرهای زمین،
در قلبمان، از تو محبوب ترند...!
سحر است... دعا میکنی... می دانم!
دعا کن،
قلبمان برایت درد بگیرد!
دعا کن...
دستهایمان،
از قنوت گرفتن برای تو ، درد بگیرند!
دعا کن ...
دعایمان، بوی درد بگیرد؛
درد انتظار....
درد عاشقی...
درد دویدن برای لحظه درآغوش کشیدنت!
فقط همین درد؛
دَرمان همه دردهای ماست...!
سحر هفتم را،
بدنبال درد #انتظار، قنوت گرفته ايم !
ما دعا می کنیـــم؛ آمینش با تــو....
#براي_دل_تنگ_بايد_خواند_أَمَّـن_يُجيبُ_المُضطَر_إِذا_دُعا_و_يَكشِفْ_السوء
💟 @nooralzahra5
شب جمعه و حَــرم....
تمام دنیابهکناروشب جمعههای حرم بهکنار!
آقاجان ؛
دنیا حالش خوب نیست ...
دارد میمیرد !
چند شبجمعه، بی حَرم تاب میآورد مگر؟
شیعه بی حرم میمیرد!
بی شب جمعه میمیرد!
بی هیئت و حسینیه میمیرد
به فریاد دلمان برسید!
نفسهای قلبمان به مو بند شـــده ...
حــرم میخواهد....
دریای آغــوش شما را میخواهد!
شیعه بی حرم میمیرد..؛ آقا
#شب_زیارتی