✅هنگام ورود مسلم به کوفه، حاکم این شهر نعمان بن بشیر بود که منابع تاریخی او را فردی نرم خو و صلح طلب معرفی کردهاند.
بر اساس برخی روایات نعمان دل خوشی از یزید نداشت.
هنگامی که خبر بیعت مردم با مسلم بن عقیل در کوفه پیچید، نعمان بن بشیر، مردم را جمع کرد و آنان را به دوری از تفرقه توصیه کرد، اما گفت تا کسی با من پیکار نکند، با او نخواهم جنگید.
هنگامی که طرفداران حکومت اموی به این روش نعمان اعتراض کردند و او را ضعیف خواندند، او گفت برای من این خوشتر از آن است که قوی باشم اما از فرمان خدا سرپیچی کنم.
طرفداران و عاملان یزید، از جمله عمر بن سعد بن ابی وقاص و محمد بن اشعث کندی نامهای به یزید نوشتند و به او گزارش دادند که اگر کوفه را میخواهی، شتاب کن که حاکم فعلی کوفه، نعمان بن بشیر، ضعیف است یا خود را به ناتوانی زده است.
به همین جهت یزید، عبیدالله بن زیاد را که در آن هنگام حاکم بصره بود، به حکومت کوفه نیز منصوب کرد.
بنا بر قول مورخین معاویه ضمن وصیتی که نزد غلام او بود و بعدها به یزید داده شد، ابن زیاد را برای مقابله با شورش احتمالی تعیین کرده بود.
عبیدالله بن زیاد و نیز پدرش زیاد بن ابیه سابقه خشنی نزد مردم داشتند. خلفای پیشین غالبا برای سرکوب برخی شورشها از این خاندان استفاده میکردند.
پیش از این عبیدالله شورش خوارج را در بصره به نحو بسیار خشونت بار و شگفتآوری سرکوب کرده بود.
با ورود او به کوفه به نظر میرسد که اوضاع ناگهان علیه مسلم بن عقیل برگشت و بسیاری از مردم کوفه که قصد قیام علیه حکومت یزید را داشتند، از ترس جان، پراکنده شدند.
عبیدالله پس از ورود به کوفه به جستجوی پیوند یافتگان با مسلم بن عقیل پرداخت و سران قبایل را تهدید کرد که نام و نشان بیعت کنندگان از قبیله خود را در اختیار او قرار دهند و یا متعهد شوند که کسی از قبیله ایشان، مخالفت امویان نخواهد کرد وگرنه خونشان را خواهد ریخت و اموالشان را مصادره خواهد کرد.
با آمدن عبیدالله بن زیاد به کوفه، و پخش خبر تهدیدها و اقدامات او، فضای کوفه نا امن شده بود و مسلم بن عقیل برای حفظ امنیت خود، از خانه مختار خارج شد و به خانه هانی بن عروه از بزرگان کوفه رفت و از او خواست تا به او پناه دهد.
هانی بن عروه با اینکه از خطر پذیرش این مسئولیت نگران بود، به مسلم پناه داد و از آن پس، شیعیان برای دیدار با مسلم به خانه هانی میرفتند.
📚منابع :
۱)تاریخ طبری ،ج۵، صص۳۶۹-۳۷۱
۲)الارشاد شیخ مفید، ج۲، صص۵۳-۶۳
@nooralzahra5
✅ارتباط مسلم با شیعیان تا زمانی که در خانه هانی بود، مخفیانه بود، اما عبیدالله بن زیاد با گماردن جاسوسی به نام معقل که خود را از طرفداران مسلم بن عقیل و علاقهمند به دیدار او نشان میداد از مخفیگاه مسلم، آگاه شد.
بعد از اینکه عبیدالله بن زیاد از مخفیگاه مسلم آگاه شد، هانی بن عروة را به قصر فراخواند و از او خواست مسلم را به وی تحویل دهد. چون هانی زیر بار چنین کاری نرفت بازداشت شد.
هنگامی که خبر دستگیری هانی به مسلم رسید، مسلم از خانه هانی فاصله گرفت و به همراه اصحاب خود شبانه، که جز سى نفر با او كسى نمانده بود، به سمت درهاى كِنده به راه افتاد و وقتى به آن درها رسيد، ده نفر باقى مانده بودند و از مسجد كه خارج شد، توجه کرد، دید ديگر كسى با او نبود.
كسى نبود تا به او راه را نشان دهد و او را به خانه اى ببرد و اگر دشمن بر او حمله كرد، با او همدردى نمايد و از او دفاع كند.
و از طرفی هم راهی برای خروج از کوفه نیافت.
تا اینکه مسلم شبانه بی یار و یاور در کوچه های کوفه مورد تحت تعقیب قرار گرفت.
مسلم خسته و تشنه تکیه بر دیوار خانه ای زد که صاحب خانه، زنی به نام طوعه بود.
آن زن، كنيز اشعث بن قيس بود و چون از او بچّه دار شده بود، او را آزاد كرده بود.
آن گاه اسَيدِ حضرمى، با او ازدواج كرد و فرزندى به نام بلال از او داشت.
بلال به همراه مردم، بيرون رفته بود و مادرش بر در ايستاده بود و انتظارش را مى كشيد.
مسلم بر زن، سلام كرد و زن، جواب داد. مسلم به زن گفت :
بنده خدا! به من، قدرى آب بده.
زن رفت و برايش آب آورد.
مسلم، همان جا نشست.
زن، ظرف آب را بُرد و باز گشت و گفت : مگر آب نخوردى؟
مسلم گفت: چرا!
زن گفت :
▪️《فَاذهَب إلى أهلِكَ!》
پس نزد خانوادهات باز گرد.
مسلم، سكوت كرد. زن، دو مرتبه حرفهايش را تكرار كرد.
باز مسلم، سكوت كرد.
آن گاه زن گفت : به خاطر خدا باز گرد، سبحان الله! اى بنده خدا! خدا، سلامتت بدارد!
نزد خانواده ات باز گرد.
▪️《فَإِنَّهُ لا يَصلُحُ لَكَ الجُلوسُ عَلى بابي، ولا احِلُّهُ لَكَ》
شايسته نيست بر درِ خانه من بنشينى و من، اين كار را روا نمى دارم.
مسلم برخاست و گفت :
اى بنده خدا! من در اين شهر، خانه و خانواده اى ندارم.
آيا مى خواهى پاداشى ببرى و كار نيكى انجام دهى؟
شايد در آينده بتوانم جبران كنم.
زن گفت : اى بنده خدا! جريان چيست؟
مسلم گفت :
▪️《أنَا مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ، كَذَبَني هؤُلاءِ القَومُ وغَرّوني》
من، مسلم بن عقيل هستم. اين مردم به من دروغ گفتند و مرا فريفتند.
زن گفت : تو مسلم هستى؟
گفت : آرى!
زن گفت : داخل خانه شو.
و او را داخل اتاقى غير از اتاق نشيمن خود كرد و فرشى برايش انداخت و برايش شام برد.
اما پسر طوعه، صبح روز بعد، مطلع شد که مسلم در خانه مادر اوست.
پس خبر را به عوامل حکومت رساند و ابن زیاد گروهی ۷۰ نفره را به محمد بن اشعث داد که مسلم را دستگیر کند و به قصر بیاورند.
📚منابع :
۱)تاريخ طبری، ج۵، ص۳۷۱
۲)الإرشاد شیخ مفید، ج۲، ص۵۴
۳)اللهوف سید بن طاووس، ص۱۲۰
@nooralzahra5
✅محل اختفای مسلم افشاء شد و خانه طوعه توسط سربازان عبیدالله محاصره شد.
سپاهيان، خانه را سنگباران مى كردند و با نى هاى آتش گرفته، آتش مى افكندند.
مسلم چاره را در جنگ با آنان دید پس آن گاه به زن گفت :
خدا، تو را رحمت كند و به تو پاداش خير دهد! بدان كه من از جانب پسرت، گرفتار شدم.
درِ خانه را بگشا!
زن، در را گشود و مسلم مانند شير خشمگين در برابر سپاهيان، قرار گرفت و با شمشير بر آنان حمله بُرد و گروهى را كُشت.
تا اینکه به او امان دادند و او را دستگیر کردند و به سمت دارالعماره بردند.
در این حین مسلم همواره آیه استرجاع می خواند و می گریست.
عبیدالله سُلَمی با کنایه به او گفت :
کسی که در طلب چیزی مثل آنچه تو به دنبال آن بودی باشد، چنین اتفاقی که بر تو افتاد اگر برایش بیفتد، نباید بگرید!
[از جان خویش می ترسی؟]
مسلم جواب داد :
▪️《وَ اللهِ إنِّي مَا لِنَفْسِي بَكَيْتُ وَ لَا لَهَا مِنَ القَتْلِ أرْثِي وَ إنْ كُنْتُ لَمْ أُحِبُّ لَهَا طَرْفَةَ عَيْنٍ تَلَفاً》
به خدا قسم برای خود نمی گریم و برای جان خودم سوگوار نیستم اگر چه به اندازه چشم به هم زدنی دوست ندارم جانم تلف شود!
▪️《وَ لَكِنِّي أبْكِي لِأَهْلِيَ الْمُقْبِلِينَ، إنِّي أبْكِي لِلْحُسَيْنِ(ع) وَ آلِ الْحُسَيْنِ(ع)》
ولی برای خاندانم می گریم که به این سو می آیند.
من برای حسین(علیه السلام) و برای بچّه های حسین(ع) گریه میکنم.
سپس خطاب به محمد بن اشعث گفت :
آیا می توانی مردی را بفرستی که از زبانم پیامی برای حسین(علیه السلام) ببرد و بگوید :
▪️《ارْجِعْ فِدَاكَ أَبِي وَ أُمِّي بِأَهْلِ بَيْتِكَ وَ لَا يَغُرُّكَ أَهْلُ الْكُوفَةِ فَإِنَّهُمْ أَصْحَابُ أَبِيكَ الَّذِي كَانَ يَتَمَنَّى فِرَاقَهُمْ بِالْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ إِنَّ أَهْلَ الْكُوفَةِ قَدْ كَذَبُوكَ وَ لَيْسَ لِمَكْذُوبٍ رَأْيٌ》
با اهل بیت خود برگرد!
اهل کوفه تو را نفریبند که آنها همان اصحاب پدر تو هستند که آرزوی مرگ یا شهادت می کرد تا از دست آنها راحت شود.
بدان که اهل کوفه به تو و من دروغ گفتند و کسی که به او دروغ گفته شده رایی ندارد.(۱)
سپس مسلم را کشتند و سر از تنش جدا کردند و سرش را به دمشق نزد یزید فرستادند.
در تاریخ درباره مسلم آمده است که؛
▪️《وَ هَذَا أَوَّلُ قَتِیلِِ صُلِبَت جُثَّتُهُ مِن بَنِیِّ هَاشِمِِ وَ أَوَّلُ رَأسِِ حُمِلَ مِن رُوُوسِهِم اِلَی دِمَشقَ》
مسلم اولین شهیدی بود که جسدش به صلیب کشیده شد و سرش اولین سری بود که از بنی هاشم به دمشق فرستاده شد.(۲)
📚منابع :
۱)الارشاد شیخ مفید، ج۲، صص۵۹-۶۰
۲)مروج الذهب مسعودی، ج۳، ص۶۰
@nooralzahra5
✅شیخ صدوق روایتی در امالی نقل می کند که روزی امیرالمؤمنین(ع)، به حضرت رسول اکرم(ص) عرضه داشت :
▪️《یَا رَسُولَ اللهِ(ص)! إنَّکَ لَتُحِبُّ عَقِیلاً؟》
آیا شما عقیل را دوست دارید؟
حضرت(ص) فرمود :
▪️《اِی وَاللهِ!》
به خدا قسم، عقیل را دوست دارم.
سپس فرمود:
▪️《إنِّی لَاُحِبُّهُ حُبَّینِ، حُبَّاً لَه و حُبَّاً لِحُبِّ أَبِی طَالِبِِ لَه》
من دو محبت به عقیل دارم.
یکی این که؛ خود عقیل را دوست دارم و یکی این که؛ عقیل محبوب پدرش حضرت ابوطالب(ع) بود!
▪️《وَ إنَّ وَلَدَهُ لَمَقتُولٌ فِی مَحَبَّةِ وَلَدِکَ》
علی جان! فرزند عقیل در راه عشق و محبت فرزند تو حسین، شهید می شود.
▪️《فَتَدمَعُ عَلَیهِ عُیُونُ المُؤمِنینَ》
و بر او ،چشم همه ی اهل ایمان اشک می ریزد.
▪️《وَ تُصَلَّی عَلَیهِ المَلائِکةُ المُقَرَّبُونَ》
و فرشتگان مقرب پروردگار، بر فرزند عقیل، مسلم، صلوات و درود می فرستند.
▪️《ثُمُّ بَکَی النَّبیُ(ص) حَتَّی جَرَت دُمُوعُهُ عَلَی صَدرِهِ》
با نام بردن از حضرت مسلم(ع)، پیغمبر اکرم(ص) گریه کردند تا جایی که اشک های مبارک پیغمبر(ص) برای مصیبت مسلم بر صورتشان جاری شد.(۱)
📚منبع:
۱)امالی شیخ صدوق، مجلس ۲۷، ص۱۲۹
@nooralzahra5
🔹هانی بن عروه، رییس طایفه بنی مراد بود، که در کوفه می زیست.
🔹پس از رحلت پیامبر اکرم(ص)، او از دوستداران امام علی(ع) بود.
🔹در سه جنگ امام(جمل، صفین ونهروان) شرکت داشت.
🔹وی همراه حجربن عدی، علیه معاویه قیام کرد. پس از دستگیری، معاویه خواست همراه حجر، عروه را بکشد، ولی با شفاعت زیاد بن ابیه از کشتن هانی صرف نظر و او را آزاد کرد.
🔹مسلم بن عقیل، سفیر امام حسین(ع) در ابتدای ورود به کوفه به منزل مختار ثقفی وارد شد.
🔹پس از ورود عبیدالله به کوفه، مسلم برای ادامه فعالیت هایش، منزل مختار را ترک کرد و وارد منزل هانی شد، هانی هم او را پذیرفت و او را از عبیدالله بن زیاد مخفی نگاه میداشت.
🔹عبیدالله پسر زیاد که در آن زمان حاکم بصره و کوفه بود، برای عیادت هانی به خانهاش رفت و هانی مسلم را به کشتن عبيدالله ترغیب کرد، اما مسلم نپذیرفت.
ابن زیاد، معقل کوفی را برای جاسوسی به خانه هانی فرستاد.
معقل کوفی محل اختفای مسلم را به ابن زیاد گزارش داد و هانی دستگیر و زندانی شد.
🔹از آنجا که هانی حاضر نشد مسلم بن عقیل را به عبیدالله تسلیم کند، شکنجه شد، به طوری که بینی او را شکستند و وی را در زندان شکنجه کردند.
🔹بعد از شهادت مسلم، به دستور ابن زیاد، هانی را بر بام دارالاماره کوفه گردن زدند.
🔹سر هانی به همراه سر مسلم بدای یزید به شام فرستاده شدند.
🔹خبر شهادت هانی و مسلم در میانهٔ راه کوفه، در منزلی به نام ثعلبیه به امام حسین(ع) رسید.
🔹امام بر مرگ آن دو گریست و آیه استرجاع را خواند و چندین مرتبه از خداوند برای آنان طلب رحمت کرد.
📚منبع:
۱)تاریخ طبری، ج۵، ص۳۶۲
۲)الکامل ابن اثیر ج۴، ص۲۵
۳)منتهی الآمال قمی، ج۱، ص۴۳۵
@nooralzahra5
✅شایعه شهادت هانی در شهر کوفه پیچید، جنگجویان قبیله مذحج به فرماندهی عمرو بن حجّاج، قصر عبیدالله را به محاصره در آوردند.
عبیدالله بن زیاد که وحشت کرده بود، به شریح قاضی گفت :
«برو و هانی بن عروه را ببین و بعد بر بام قصر برو و خبر سلامتی هانی را به آنها بده.»
شریخ نزد هانی آمد، هانی وقتی چشمش به شریح افتاد گفت :
«می بینی که با من چه کرد؟»
شریح گفت:
«تو که زنده ای!»
هانی گفت :
«با این وضع زنده ام! به قوم من بگو اگر بروند مرا می کشد.»
شریح قاضی به مردم که قصر را محاصره کرده بودند، گفت :
«این حماقت چیست؟ مرد زنده است و با امیر گفتگو می کند.»
مردم هم که این سخن را از قاضیِ بزرگ کوفه، شریح شنیدند، پراکنده شدند.
📚منبع:
منتهی الآمال محدث قمی، ج۱، ص۵۷۹
@nooralzahra5