eitaa logo
کانون فرهنگی تبلیغی نورالهدی
2.1هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
82 فایل
ارتباط با ادمین: @yaemamhasaan تبادل و تبلیغات: @sadrjahad رزرو بلیط: @yarafegh هماهنگی و رزرو اجرای شهرستانها: 09176827420 سایت مجموعه نورالهدی: noorolhodaeeha.ir صفحه آپارات: aparat.com/noorolhodaa_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
صدای در اونوقت شب! جابرم کلید داره! نکنه انقد حالش بده که نمیتونه درو باز کنه! دویدم سمت در - خانم سعیدی صدای رفیق جابر ، علی بود! سرجام خشکم زد، ۴ صبح! یعنی حال جابرم خیلی بد شده رفتم چادر سرم کردم ، درو که باز کردم با علی اقایی روبرو‌شدم که انگار نمیشناختمش - خانم سعیدی حال جابر خیلی بد شد بردیمش بیمارستان + علی اقا جابرم بیمارستانه؟ - حالش از صبح بدتر شد انگار داروها اثر نکرد + جابر بیمارستانه؟؟ - بله.... + چرا شما لباسات خونیِ علی اقا؟؟!!! دیگه من و من کردنش فایده نداشت نفهمیدم کی و چجور رسیدم پایگاه، صدای مداحی و گریه ها میخواست بمن این باور رو بده که جابرم پر کشیده به اقا مصطفی گفتم قبل غسل و کفن اجازه بدن ببینمش... گفتن سخته، باید ببریمش پزشکی قانونی😭 گفتم من اجازه نمیدم😭 بچمو میبرن تیکه پاره میکنن😭 اقامصطفی سعی میکرد با منطق و استدلال قانعم کنه و من به هیچ وجه نمیتونستم بپذیرم با اصرار زیاد من ، یسری پیگیری انجام دادن و قرار شد فقط بچه های باشگاه و حلقه صالحین و ماخانوادش قبل غسل و‌کفن باجابرم وداع کنیم همه ی این حرفها زده شده بود و من هنوز باور نکرده بودم😭 رسیدم تو درگاه اتاق، بخدا قسم بوی عطرش میومد، پاهام سست شد، نمیدونستم زینب رو بگیرم که نیفته😭 زهرا رو بلند کنم که زانوهاش دیگه توان ایستادن نداشت و دم در نشست رو زمین😭جمیله رو‌حرکت بدم که مبهوت ایستاده بود و وحشت داشت به تابوت نزدیک بشه😭 و یا به جابرم جواب بدم که صدای سلام مامانش تو گوشم میپیچید❤️😭 چطور باور کنم تو جابر منی؟؟؟ یادم نمیاد وارد اتاق بشم از جات پا نشی مامان😭 چقدر اروم خوابیدی😭 صدای گریه خواهرات و همسرت بند دلمو پاره پاره میکرد زینب مامان، ارومتر صداتو نامحرم میشنوه یادت نرفته داداشت چقدر روتون غیرت داشت ،اخه عاشقتون بود جمیله کم بی تابی کن داداشت طاقت غم و غصه هاتو نداشتا زهرا ،زهرا الهی خدا صبرت بده عروس نازنینم،۲ ماه نامزدیتون ، رویای صادقه ای بود که زود به اخر رسید چجوری ارومت کنم دخترم؟؟صورتت کبود شد بسکه زدی تو صورتت، بسه مامان بسه😭😭فکر مارو نمیکنی به جابرت فکر کن که داره میبیندت چی میگم برای خودم؟!!! چطور صبر کنه؟؟؟😭 دلمو زدم به دریا نگاه انداختم تو تابوت صورت ماهش غرق خون بود، موهاش پر از خاک بود و پریشون شده بود،خاک و خون و کبودی و شکستگی..... دور مچ دستات چقدر کبود شده مامان، نکنه دستای شیر بچه ی منو بستن؟؟؟!!!😭😭امکان نداره!! وقتی بازی کردن رو یاد گرفتی برات قصه ی عاشورا و غیرت امام حسین(ع) و وفا و شجاعت ابالفضل(ع) رو میگفتم بهت میگفتم تو سرباز اقایی ، چقدر ذوق میکردی کمی که بزرگتر شدی میگفتی من افسر جنگ نرمم، اقام گفته ارامشت این بود که یه کلام رهبری رو محقق کنی😭 خواب و خوراکت ..... جابرم دلم برات تنگ شده مامان برای زمزمه های نیمه شبت برای صوت قرانت برای صدای ورق زدن کتابات😭 که شب و روزت رو فراموش میکردی برای خنده هات مامان ولی دلم نمیلرزه چون میدونم اهل وفایی پسرم، حتما کنارمونی جابرم هروقت نگرانت میشدم تکه کلامت بود ، برام دعاکنید اعتقادعجیبی به دعای من داشتی میگفتی دنیا و اخرتم رو دعای مادرم ضمانت میکنه شیطنتت گل میکرد بزور انقد دورم میچرخیدی تا دستامو ببوسی ، جمعه ها که رسمت بود😭 میدونستی مانع میشم، سختمه کلی سربه سرم میذاشتی و اینکارو میکردی دستامو میذاشتی رو صورتت میگفتی چقدر بهم قدرت و امنیت میده😭 وقتی خسته میشم و به بن بست میرسم دست بوسی شما عجب گره گشایی میکنه❤️ ته دلم کلی ذوق میکردم که پسرم تویی جابرم😭❤️ خدا امانتشو پس گرفت خوشحالم که روسفیدم کردی مامان به خداسپردمت پسر باغیرت و با وفام
سلام و ممنون فقط یک نکته که لازم هست که بگم توی مصاحبه یکی از مخاطبین نمایش ماهی در خاک را با تئاتر شما مقایسه کرده اند نمایش ماهی در خاک بلیط کلا رایگان بوده و این بلیط در تمام مساجد ، ارگان های فرهنگی و هر روز تبلیغ در صدا سیما را داشته و چون برگزار کننده تئاتر کنگره ۶۵۰۰ شهید استان کرمان بوده و هزینه برگزاری این نمایش علاوه بر دیگر کارهای کنگره به تنهایی حرف از بیش از ۲ میلیارد هزینه بوده گفتم شرایط اون نمایش را براتون توضیح بدم که بدونید اصلا قابل مقایسه با تئاتر نبوده نه از لحاظ اسپانسر که از کل استان بوده و نه از لحاظ قیمت بلیط باز هم شرمنده به خاطر سختی های این چند روزه
هدایت شده از استاد مهدوی‌ ارفع
8.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 شرح حدیثی از امام صادق علیه‌السلام درباره‌ی جایگاه حیا توسط رهبر انقلاب اسلامی. بیانات در ابتدای درس خارج فقه ۱۳۹۷/۱۲/۱۳ 🌹حیا، بالاترین خصلت نیک است. 💠 آن كس كه لباس حيا بپوشد، كسی عيب او را نبيند. 📚 #نهج_البلاغه،حکمت۲۲۳ #نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی #مهدوی_ارفع 🆔 @mahdavi_arfae
با صدای در زدن از خواب بیدار می شوم... زمان را گم کرده ام... از پنجره به آسمان نگاه می کنم هوای تاریک اطرافم داد میزند که شب است اما ساعت گواه چهار صبح است!... آن وقت شب و صدای در زدن؟... اهل خانه هنوز خوابند و این سرعتم را بیشتر می کند برای باز کردن در... در را که باز می کنم سلام در دهانم خشک می شود... محمد جواد؟... دهان باز می کند تا چیزی بگوید اما اشک هایش از حرفایش پیشی می گیرند حس می کنم الان است که بیفتد دستش را به دیوار تکیه میدهد با گنگی نگاهش می کنم انقدر ماتم برده که توان هیچ حرکتی ندارم محمد جواد به سختی لب میزند... حاضر شو بریم پایگاه... فقط مشکی بپوش... جابر... دیوار هم نمیتواند نگهش دارد سر میخورد روی زمین و صدای هق هقش بلند می شود... انقدر ماتم برده که هیچ حرکتی از خودم نشان نمی دهم... عقلم از کار افتاده... در کمد را باز میکنم که برگه ای کنار پاهایم می افتد خم می شوم که برش دارم دست خط اقا جابر است... کنار یکی از جزوه های حلقه جمله رفیقش را نوشته بود "و سعی کن یه جوری زندگی کنی که خدا عاشقت بشه... اگه خدا عاشقت بشه خوب تو رو خریداری میکنه..." من هم زرنگی کردم و آن را برای خودم برداشتم... نمیدانم چقدر به دست خطش خیره می شوم ان را بر میدارم و پیش محمد جواد میروم دستش را میگیرم و بلندش می کنم با گنگی میپرسم: -چرا داری گریه میکنی؟ جمله ام گریه اش را تشدید می دهد... خودم هم نمیفهمم چی می گویم فقط به کلماتی که از دهانم خارج می شود گوش می کنم... -بسه بابا الان اقا جابر میاد نمیخوای که اینجوری ببینتت؟ به پایگاه که میرسیم صدای گریه و ضجه گوشم را پر میکند... حتما روضه گرفتند... چشمم را میان جمعیت میگردانم اینجا که کسی روضه نمیخواند این ها چرا دارند گریه میکنند؟... علی سرگردان به این طرف و ان طرف میرود جلویش را میگیرم... -اینجا چه خبره علی؟... اقا جابر کجاست؟ علی مدت طولانی به چشمم خیره می ماند  دهان باز میکند تا حرفی بزند... نمیتواند... با صدای یا زهرای اقا مصطفی همه به سمت در پایگاه می دوند... حتما اقا جابر امد بین بچه ها دعواست که چه کسی زودتر خودش را به استاد برساند... همه رفتند اما پاهایم قفل زمین شده تابوت را که میبینم انگار کسی من را سمت تابوت می کشاند می خواهم مثل همیشه از بچه ها جلو بزنم برای سلام کردن به روی ماهت... اما پاهایم همراهی نمیکنند وسط راه می افتم... بلند می شوم... دوباره می افتم... بالاخره خودم را به تو رساندم... یکی میخواند و بقیه با گریه سینه می زنند ای اهل حرم میر و علمدار نیامد... حرف اقا مصطفی اتش می زند به دل همه پاشو علمدارم... پاشو قوت قلبم هیبت لشگرم پاشو مصطفی بدون تو چیکار کنه؟... فرمانده درمانده دیدی... پاشو جابر پاشو بی تابی کن... عادت ندارم افتاده ببینمت... من این بین فقط خیره به پرچم بودم... نه اشکی راه خود را باز کرده بود نه صدایی از گلویم خارج می شد اصلا...چرا باید گریه کنم وقتی باور نکردم نبودنت را؟... اقا مصطفی می خواهد پرچم را کنار بزند بچه ها جلویش را گرفتند حق دارند... یعنی انقدر صبور شدند که صورت غرق در خونت را ببینند و دم نزنند؟ من انقدر صبور نیستم اقا... اقا مصطفی می گوید بذارین ببینم چه بلایی سرش اوردن ... پرچم را کنار می زند برای تحمل داغت هر کسی متوسل به نامی می شود... یا زهرا... یا حسین... یا امام حسن... اخ...جابر خیلی امام حسنیه... و من هنوز هم خیره مانده ام به خون های سرت... دست می کشم روی صورتت... لبانم باز می شود... اما هیچ کس صدایم را نمی شنود... جز خودم و اقا جابر... - اقا...یادتونه چقدر همه اصرار داشتند فقط چند دقیقه بخوابید انقدر که بی خوابی می کشیدید... چه اروم خوابیدید... بچه ها اروم تر گریه کنید... بیدار می شن... تازه خوابشون برده... اقا... شما میدونید اینا چی میگن؟... میگن بعد شما چیکار کنیم؟... مگه قرار کجا برین؟... من تازه پیداتون کردم... فقط شش ماهه... میدونید چقدر چیز مونده که ازتون یاد بگیرم؟... قول بدید بدون من نمیرید... ... به پیشانیت بوسه می زنم... حالا نوبت دستانت است... این دست ها قد یک عمر برای من زحمت کشیده اند... سرم را روی سینه ات قرار می دهم... صدای تپش قلبت به گوشم نمیرسد... اما من به گوش هایم اعتماد ندارم... دروغ می گویند... یکی به زور میخواهد بلندم کند... وقتی می ایستم برگه ای از جیبم می افتدداخل تابوت... خم می شوم که برش دارم... همان جمله رفیقت... "و سعی کن یه جوری زندگی کنید که خدا عاشقت بشه...اگه خدا عاشقت بشه خوب تو رو خریداری می کنه..." پشیمان می شوم... این جا جایش بهتر است... تو برایم به تصویر کشیدی این جمله را... گفته بودم مگر کسی روضه می خواند که بچه ها اینطور بر سر و صورت می زنند!... فهمیدم اقا... روضه خوانشان تو هستی جابر... چقدر قشنگ روضه میخوانی...!
بسم رب الشهدا و الصدیقین من از تهران برای دیدن تئاتر جابر به قم اومدم با تمام شرایطی که به اومدنم نه می گفت اما شهدا دعوت ناممو امضا کردن. واقعا این دعوت نیست که تو بعد از حدود یک ماه آشنایی با تئاتر جابر دقیقا روز تولد شهید حججی و شب میلاد ولایت عشق به دیدن این تئاتر بیای؟؟ من با دید انتقادی و ریزی اومده بودم برای دیدن تئاتر جابر و همچنین یاد گرفتن چون به میزان کمی در این زمینه فعالیت دارم. اما با تمام دقتی که حتی روی ریز ترین دیالوگ ها و حرکت ها داشتم و در لحظه داشتم آنالیز می کردم اما واقعا تحت تاثیر قرار گرفتم. بنظرم هدف تئاتر جابر بیداری بود ولی بیداری فقط با گریه کردن و حال خوب پیدا کردن و افتخار به چنین جوونایی بدست نمیاد در عین حال که در لحظه لحظه ی این تئاتر تمام این حس ها رو داشتم اما من بعد از دیدن جابر حالم بد بود و لحظه لحظه داشتم به خودم می گفتم تو هیچ غلطی برای جامعه و اسلام و امام زمانت نکردی .زمانی حس می کنم که جابر بیدارم کرده که صبح که چشمامو باز می کنم قلبم درد بگیره از این همه بیخیالی خودم. حالم مثل جابر خراب باشه برای جنگیدن توی زندگیم . بنظرم گروه جابر دهن هر منتقدی رو می بنده با کار تشکیلاتیش،با بچه هایی که روی اون صحنه زندگی می کنن با شهدا و خودشونو سپردن بهشون. بچه های جابر خدا قوتتون بده و لذت ببرید از تمام خستگی های بعد اجراهاتون که تو همون لحظه هاست که خدا می خردتون. زیاد حرف زدم و زیاد حرف دارم اما وقتی یه جوون طراز انقلابم که مثل جابر حالم خراب باشه برای انقلاب و امام زمانم و این حال خرابم کمک کنه که بهتر از قبل عمل کنم. بچه های جابر با تمام لطافت دخترونتون خیلی مردید که جلوی سختیا و کسایی که جلوتون وایستادن و من به میزان کمی می دونم وایستادید و دارید عشق می زارید پای رهبر و انقلابتون. افتخار آفرینید با تمام سادگی و نجابتتون. توی اون خستگیا ما رو هم دعا کنید 🌸☘🌸☘❤️
کولاک کردین با تاترتون...... افتخار میکنم که یکی بینندگان تاترتون بودم چند وقت پیش براتون پیام گذاشتم به خاطر دیدن تاتر واقعا زیباتون...... اما وقتی نظرات افرادو تو کانال میخونم تازه به زیبایی و اثرگذاریش بیشتر پی میبرم و بیشتر میشینم دقیقتر به تاتری که دیدم فکر میکنم و تو ذهنم حلاجی میکنم......واقعا دستمریزاد..... حالا که قدم در این راه برداشتین خدا بیشتر و بیشتر توفیقتون بده و کمکتون کنه...... و من الله توفبق موفق باشین... سلام خدمت خانوم فاطمی برسونین
✖️این حجم از وقاحت رو تا حالا دیدین؟! شش سال از عمر این مردم و کشور رو هدر دادند ۱۹۰۰۰ سانتریفیوژ رو به باد دادند ۱۹۰هزار سو ظرفیت تولید برق رو به باد فنا دادند دانشمندان هسته ای رو فرستادن تو آب و فاضلاب و کشاورزی تو قلب رآکتور اراک بتن ریختند. دلار رو ۱۹ هزار تومان کردند پیاز رو میوه کردند پراید رو لاکچری کردند و... حالا افتخار می‌کنند که میلیمتری دارن به عقب برمیگردن تا شاید اینایی که به باد فنا دادن رو برگردونن.. اگر هم همه قبلی ها رو برگردونند، تازه میرسیم به ۶ سال قبل با پراید ۵۰ تومنی و دلاره ۱۳ تومنی و خونه های سر به فلک کشیده و... بهتر نیست شما حرف نزنید. بدون سانسور 🆘 @Roshangari_ir
سلام عزیز برادرم /سلام عزیز پرپرم/ غریب گیر آوردنت... چقدر اون بازیگری که نقش نیروی موساد رو بازی میکرد نقشش رو خووووب بد بازی میکرد. دیروز تمام مدتی که لحظات آخر زندگی زیبایت را به تماشا نشسته بودم در حال احتضار بودم گاه می نشستم گاه می ایستادم گاه .... جانم را گرفتی عزیز پرپرم. دعایم کن اعمال و رفتارم چنان مهدی پسند باشد که لحظات آخر زندگی من هم اینقدر زیبا شود.🙏 پرده ی آخر زندگی ات پرده ی آخر زندگی داداش محسن را برایم زنده کرد پرده ی آخر زندگی تمام شهیدان را زنده کرد بهتر بگویم پرده ی آخر زندگی حضرت عشق الحسین را برایم به تصویر کشید.
سلام داداش جابرم من چادر ی شدم مثل حوری های خانه ی شما مثل خواهرت زینب و جمیله من بعد از دیدنت قسم خوردم برایت خواهری کنم تو که برادری را تمام کردی فدای غیرتت بشوم که همین یک جمله دیوانه ام کرد که خلاصه ی عشق و علاقه ی مرد به ناموسش غیرت اوست تو عاشق خواهرانت بودی و هستی و این در غیرتت بود من در زندگیم این مدل عاشقی را از مردهایی که ناموسشان هستم ندیدم تو مردترین مرد دورو بر من هستی به عشق نگاه دوستداشتنی ات من هم چادری شدم❤️❤️❤️ بیننده ی پرند💝