#قسمت_سوم
دیگه نایی برام نمونده بود
کلید انداختم و درو باز کردم
نبود مامان بابا رو غنیمت دونستم و خیلی تند پریدم تو حموم
__________________
تو آینه یه نگاه ب صورت زخمیم انداختم و آروم روشو با کرم پوشوندم
رفتمسمت تخت و خواستم خودمو پرت کنم روش که درد عجیبی رو تو پهلوم حس کردم
از درد زیادش صورتم جمع شد
دوباره رفتم جلوی آینه وایستادم و لباسمو کشیدم بالا
با دیدن کبودی پهلوم دلم یجوری شد
خواستم بیخیالش شم
ولی انقدر دردش زیاد بود که حتی نمیتونستم درست و حسابی رو تختم دراز بکشم
چشامو بستمو سعی کردم به چیزی فکر نکنم ....
______________
با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم
یه نگا به ساعت انداختم
ای وای ۱۲ ساعت خوابیده بودم
با عجله از رخت خواب بلند شدم واز اتاق زدم بیرون
بابامو نزدیک اتاقم دیدم بهش سلام کردم
ولی ازش جوابی نشنیدم
مث اینکه هنوز از دستم عصبانی بود
بیخیالش شدم و رفتم تو دستشویی.
از دستشویی که برگشتم یه راست رفتم تو اتاقمو چادر سفیدمو برداشتم تا نماز بخونم
بعد نمازم رفتم جلو آینه و یه خورده کرم زدم به صورتم تا زخماش مشخص نشه بعدشم خیلی تند لباسای مدرسمو پوشیدمو حاضر شدم .
رفتم پایین و یه سلام گرم به مامانم کردم
پریدم بغلشو لپشو بوسیدم و نشستیم تا باهم صبحانه بخوریم
همینجوری که لقمه رو میزاشتم تو دهنم رو به مامان گفتم
+ینی چی اخه ؟؟ چرا بیدارم نکردی مامان خانوووممم
چرا گذاشتی انقدر بخوابم کلی از کارام عقب موندم
مامان یه نگاه معنی داری کرد و گف
_اولا که با دهن پر حرف نزن
دوما صدبار صدات زدم خانم
شما هوش نبودی
دوتا لقمه گذاشتم تو دهنمو با چایی قورتش دادم
مامان با کنایه گف
_نه که وقتی بیداری خیلی درس میخونی
با چشای از کاسه بیرون زدم بش خیره شدم و گفتم
+خدایی من درس نمیخونم؟
ن خدایی نمیخونم؟
اخه چرا انقده نامردی؟؟؟
با شنیدن صدای بوق سرویسم از جا پریدم و گفتم
دیگه اینجوری نگو دلم میگیره
مامان با خنده گف
_خب حالا توعم
مواظب خودت باش
براش دست تکون دادم و ازش خدافظی کردم
کیفمو برداشتمو رفتم تو حیاط خم شدم تا کفشمو بپوشم که نگام به کفش خاکیم افتاد و همه ی اتفاقات دیروز مث یه خواب از جلو چشام گذشت ...
کفشمو پام کردم از راهروی حیاطمون گذشتم نگاه به بوته های گل رز صورتی و قرمز سمت راست باغچه افتاد
یدونشو چیدم و گذاشتم تو جیب مانتو مدرسم
از حیاط بیرون رفتم در ماشینو باز کردمو توش نشستم
به راننده سلام کردم .کتاب زیستمو از تو کیفم در اوردم که یه نگاه بهش بندازم
این اواخر از بس که این کتابا رو خوندم حالم داش بهم میخورد از همه چی
هر کاری کردم که بتونم تمرکز کنم نشد
هر خطی که میخوندم از اتفاقای دیروز یادم میومد
از پرت شدن خودم رو آسفالت تا رسیدن امدادای غیبی خدا
از لحظاتی که ترس و دلهره همه ی وجودمو فرا گرفته بود زمانیکه دیگه فکر کردم همه چی تموم شده و دیگه بایدبا همه چی خداحافظی کنم
خیلی لحظات بدی بود
اگه اونایی که کمکم کردن نبودن قطعا الان من اینجا نبودم
تو اون کوچه ی تاریک که پرنده پر نمیزد احتمال زنده بودنم 0 درصد بود .
وای خدایا ممنونتم بابت همه ی لطفی که در حق من کردی
تا اینکه برسیم هزار بار خدارو شکر کردم و یادم افتاد
من تو اون شرایط حتی ازشون تشکرم نکردم
کل راه به همین منوال گذشت و همش تو فکر اونا بودم و حتی یک کلمه درس نخوندم
دریغ از یه خط ...
وقتی رسیدم مدرسه سوییشرتمو در آوردم و رو آویز آویزون کردم و نشستم رو صندلیم
کیفمم گذاشتم رو شوفآژ ، کنار دستم .
عادت نداشتم با کسی حرف بزنم
از ارتباط با بچه ها خوشم نمیومد مخصوصا که همشون از خانواده های جانباز و شهید و شیمیایی بودن یا خیلی لات و بی فرهنگ یا خیلی خشک و متحجر یا ازین ور بوم افتاده یا از اون ور بوم افتاده
ولی خب من معمولا خیلی متعادل بودم نه بدون تحقیق چیزیو میپذیرفتم و نه تعصب خاصی رو چیزی داشتم ترجیح هم میدادم راجع به چیزایی که نمیدونم بدون ادعا بخونم و اطلاعات بدست بیارم برا همینم اکثر معلما تو قانع کردن من مونده بودن .
خب دیگه تکدختر قاضی بودن این مشکلاتم داره
کتابمو گرفتم دستم و مشغول مطالعه شدم که ریحانه رسید
بغل دستی خوش ذوق و خوش اخلاقم بود با اینکه چادری واز خانواده مذهبی بود ولی خیلی شیطون بود یه جورایی ازش خوشم میومد میشه گفت تو بچه های کلاس بیشتر با اون راحت بودم
همینکه وارد کلاس شد و سلام علیک کردیممتوجه زخم روی صورتم شد
زخمی که حتی مامانمم اول صبح متوجهش نشده بود
چشاش و گرد کرد و گفت
_وایییی وایییی وایییی دختر این چیههه رو صورتت ؟
خندیدم و سعی کردم بپیچونمش
دستشو زد زیر چونش و با شوخی گف
+ای کلک!!!
شیطون نگام کرد و گفت
شوهرت زدت ؟دسش بشکنه الهی ذلیل شده
با این حرفش باهم زدیم زیر خنده...
@NAHELEH_ORG
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بچه ها ابجیم داشت پاستیل درست میکرد منم سو استفاده کامل کردم براتون 😂برید حال کنید
🥺✨🫀
@SevimMah
هدایت شده از |حــٰـاܩیـــܔ|🏴
مادلتنگکسیهستیمکه؛
خودمانباعثوبانینیامدنشهستیم!
بسکهسربـاربودیمنهسربـاز💔:)
#منتظرانه
#امامزمانعج
✨🌈دنیای نورا🌈✨🇸🇩
مادلتنگکسیهستیمکه؛ خودمانباعثوبانینیامدنشهستیم! بسکهسربـاربودیمنهسربـاز💔:
وای این کانالو دیدید 😃
ندیدید ؟
نصف عمرتون بر فنا رفته 😂😂😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وااای دقیقا همینه 😂
لا بد مِن خیالِ واسعِ، في عالمِ ضیق.
باید در دنیایی کوچک، رویایی بزرگ داشت.
-حسینالبرغوثي
•
🥺
سلااااام
چطورید ؟
بچه از اونجایی که اکثراً دختر خانومیم😌نظرتونه یه کانال بزنم داخلشم یه عالمه مدل لباسای قشنگ بزارم
از اونجایی که خودم پر مدل لباس گوشیم 🤣
🔹١١ مناسبت جدید به تقویم رسمی کشور اضافه میشود
🔻شورای عالی انقلاب فرهنگی یازده مناسبت جدید را تصویب کرد که توسط رییس جمهوری برای درج در تقویم رسمی به شورای فرهنگ عمومی کشور ابلاغ شده است.
🔻۱۵ مهر؛ «روز جهانی حماسه فلسطین-طوفان الاقصی»
🔻۲۵ مهر؛ «روز نسل کشی کودکان و زنان فلسطینی»
🔻۱۲ دی؛ «روز علوم انسانی اسلامی - بزرگداشت علامه مصباح یزدی»
🔻۵ آوریل؛ «روز جهانی کودک فلسطینی»
🔻۲۵ فروردین ؛ «روز گندم و نان»
🔻۲۰ اردیبهشت؛ «روز گل محمدی و گلاب»
🔻۳۱ مرداد؛ «روز عسل»
🔻۲۵ شهریور؛ «روز خرما»
🔻۵ آبان؛ «روز زعفران»
🔻۷ آبان؛ «روز انار»
🔻۴ آذر؛ «روز زیتون»
🔻۲۹ دی ؛ که پیش از این با عنوان «روز غزه» مصوب شده بود با «روز جهانی فلسطین ـ طوفان الاقصی» ادغام شد
🔻٩ مهر؛ با عنوان «روز همبستگی و همدردی با کودکان و نوجوانان فلسطینی» نیز با پنجم آوریل با عنوان «روز جهانی کودک فلسطینی» ادغام و در ضمیمه تقویم ثبت شد.
✨🌈دنیای نورا🌈✨🇸🇩
🔹١١ مناسبت جدید به تقویم رسمی کشور اضافه میشود 🔻شورای عالی انقلاب فرهنگی یازده مناسبت جدید را تص
جالبه که زیتونم روز داره ولی پسر روز نداره 😂😂😂😂
حاجحسینیکتا میگفت:
درعالمرویا؛بهشھیدگفتم!
چرابرایمادعانمیکنیدکهشھیدبشیم...!؟
میگفتمادعامیکنیم
براتونشھادتمینویسن ..
ولیگناهمیکنید.
پاکمیشه💔 .!!
#شاید_تلنگر
آقاے امام رضا . . .
بہ اندازهے تمام نبودنها
نشدنها و نرسیدنها؛
مرا در آغوش بگیر
بہ اندازه تمام ابرها اشك دارم:)🩵🥺
#شـٰاهخراسآن
گفٺ:مࢪاقبنگـٰاهتبـٰاش،
العَینبَریدُالقَلب
ݘشمݒیغـٰامرسـٰاندِݪاسٺ!🫀👀
- شہیداحـمدمشلـب -🖇
هدایت شده از |حــٰـاܩیـــܔ|🏴
|•عاشـق آن اسـتْ
ڪہ فڪرش همہ خدمـت باشـدْ . . .
صبـحها در عطـشْ
عـرض ارادتـ باشـدْ . . .
بـهترازحضـرت اربـابْ
ندیـدم شاهے؛
ڪهـ چـنین باخـبراز حـال رعـیت باشـد•|
#السلام_علیڪ_یا_ابا_عبدالݪہ |🌿
میگفت..
هیچ زمان آدمهایی که تو را به خُدا
نزدیک میکنند رها نکن،
بودنِ آن ها یعنی خدا هنوزحواسش
بهت هست...
-شهیدعمادمغنیه-
آقاامامحسینقلبِمن
برایپیادهرویتوهوایگرم؛
برایخستگیتوراه؛
برایتاولپاهام؛
برایچفیهخیسروسرم؛
برایتماشایگنبدطلاییحرمت؛
برایاشکرویگونههام؛
برایچایتلخعراقی؛
برایگمشدنبینجمعیت؛
برایموکبهایبینراه؛
برایمردممهموننوازنجف؛
برایحرمتحرمتحرمت؛
تنگشدهچارهایبیندیشبرایقلبم💔(:
هدایت شده از |حــٰـاܩیـــܔ|🏴
کاش منم اهل عراق بودم.mp3
4.11M
کاش منم اهل عراق بودم
یه ذره بیشتر با شما ایاق بودم🥺یه خونه پشت حرم داشتم
باهر اذون پاموتوی حرم میذاشتم
❤️🩹#کربلا #امام_حسین ┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄ @haamin_313 حـــߊܩیـــܔ