eitaa logo
✨🌈دنیای نورا🌈✨🇸🇩
128 دنبال‌کننده
311 عکس
48 ویدیو
4 فایل
سلام اینجا دنیای نووراست من حدیثم و به شدت علاقه مند به اسم نورا 🥺 این جا روز مرگیم آموزش و پروفایل های گوگولی مگولی یه عالمه چیر دیگه داریم پس لفت نده پیشمون بمون🙃 کپی ؟ نه ممنون ! ارسال قشنگ تره :) من اینجام🙋‍♀️ @Hadiseagmd
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام ببخشید روزه نبودم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وقتی گرسنه ای یه لقمه نون خوشبختیه🌯 وقتی تشنه ای یه قطره آب خوشبختیه🧊 وقتی خوابت میاد یه چرت کوچیک خوشبختیه🛌 خوشبختی یه مشتی از لحظاته⏰ یه مشت از نقطه‌های ریز که وقتی کنار هم قرار می‌گیرن یه خط رو می سازن به اسم زندگی🌾🪵🦋 قدر خوشبختی‌هاتونو بدونید🥰••• @SevimMah
@SevimMah نی‌نی 🫀🌈
همونطور که ۸ میلیارد آدم تو دنیا هست و هر انسانی بی همتاس💎 دلیلی نیست که تو بخوای شبیه کس دیگه ای باشی و اخلاقت و رفتارتو مثل اون کنی... مثل خودت باش، مثل خودت بپوش و بخواب و برو و بیا و خوشحالی کن و مثل خودت رفتار کن نقاب دیگران رو نزن😅 باور کن وقتی خودت باشی قشنگتر از همیشه ای :)🪴🦦 @SevimMah
راستی تو این چند روزه هیچکی سراغ ناحله نگرفت
ی صدایی از پشت سرش بلند شد (صبر منم خیلی کمه) با شنیدن این صدا دلم اروم شد ولی اشکام بی اختیار رو گونه ام جاری بود ولم کرد ی نگاه ب پشت سرش انداخت وقتی کنار رفت تازه متوجه شدم صدای کی بود صاحب صدا قبل اینکه این آشغال فرار کنه یقش و گرفت و کوبید زمین دستش درد نکنه تا جون داش زدتش.‌‌. اون پسری هم که باهاش بود یه قدم اومد جلو ... ترسیدم ...خودمو کشیدم عقب ی دستمال گرفت سمتم با تعجب به زاویه دیدش نگاه میکردم سرشو گرفته بود اون سمت خیابون دستاش از عصبانیت میلرزید مزه ی شورِ خون و رو لبم حس کردم لبم بخاطر ضربه ای که زده بود پاره شده بودو خونریزی میکرد. دستمالو ازش گرفتمو تشکر کردم. ازم دور شد. اون یکی دوستش اومد جلو ... جلو حرف زدنمو گرف _نامرد در رفت وگرنه میکشتمش ... بابا مگه ناموس ندارین خودتون ... رو کرد به منو ادامه داد شما خوبین ؟ جاییتون که آسیب ندید ...؟ ازش تشکر کردمو گفتم که نه تقریبا سالمم چیزیم نشده ... هنوز به خاطر شوکی که بم وارد شد از چشام‌اشک میومد انگار کنترلشون دست خودم نبود دستمال و گذاشتم رو جای دستای کثیفش... اه چقدر از خودم بدم اومد پسره ادامه داد _ما میتونیم برسونیمتون سعی کردم آروم باشم +نه ممنون مزاحمتون نمیشم خودم میرم _تعارف میکنین ؟ +نه ! پسره باشه ای گفت و رفت سمت دوستش ... همین طور که کتاباو وسایلامو از رو زمین جمع میکردم به زور پاشدم که لباسامو که پر از خاک شده بود بتکونم به خودم لعنت فرستادم که چرا گذاشتم برن ... وای حالا چجوری دوباره این همه راهو برم اگه دوباره ... حتی فکرشم وحشتناکه .... اه اخه تو چرا بیشتر اصرار نکردی که من قبول کنم . مشغول کلنجار رفتن با خودم بودم که دیدم یهو یه اِل نود وایستاده جلوم توشو نگاه کردم دیدم دیدم همونایین که بهم کمک کردن .‌‌ کاش از خدا یه چی دیگه میخواسم ... همون پسره دوباره گف میرسونیمتون ... بدون اینکه دیگه چیزی بگه پریدم تو ماشین ... تنم میلرزید خون خشکیده رو لبمو با دستمال پاک کردم . چند بار دیگه دست به سر و روم کشیدم که عادی به نظر برسم. وای حالا نمیدونم اگه مامان اینا رو ببینم چی بگم دوباره همون پسره روشو کرد سمت صندلی عقب و ازم ادرس خونمونو پرسید . اصلا نمیدونم چی گفتم بهش فقط لای حرفام فهمیدم گفتم شریعتی اگه میشه منو پیاده کنین ... با تعجب داشت به من نگاه میکرد که اون دوستش که در حال رانندگی بود یقه لباسشو کشید و روشو کرد سمت خودش. کل راه تو سکوت گذشت... وقتی رسیدیم شریعتی تشکر کردمو پیاده شدم ... حتی بدون اینکه چیزی تعارف کنم ...اصلا حالم خوب نبود . دائم سرم گیج میرفت . همش حالت تهوع داشتم . به هر زوری شده بود خودمو رسوندم خونه...
راستی نگرااان نباشیدا این رمان خفن با اجازه نویسنده(با بد بختی پیداش کردم😂)تو کانال گذاشته شده
میشه؟! ‌ ‌ ‌
😂😂😂😂
ترسم‌که‌بیایۍومن‌آن‌روزنباشم:)❤️‍🩹!