قدیمترها مه سرما سرما بود و باران میزد و برف میزد و هوا این طور مه سرب نبود، ما بودیم و یک کُرسیِ گرم در خانه عزیز و یک دیگ آش گرم.دور تا دور مینشستیم و میگفتیم و میخندیدیم و بزرگترها تعریف میکردند…
قدیمترها دور آن کُرسیِ، زیر لحاف چهل تیکه که هر تکهاش قصهای داشت و فقط عزیز بلد هر قصهاش بود.
کوچیکترها بازیهایی میکردند که هنوز در خاطرمان مانده.بیرونِ کرسی سرمای سخت بودو زیر کرسی آن امنیتی به تو برمیگشت که سالهاست دریغ شده.
شمارا نمیدانم اما من هربار کرسی میبینم احساس امنیت میکنم.کرسی به نوعی معکب زندگی بود،بگذار حالا فراتر بروم:هربار کرسی میبینم حس میکنم آدم هنوز زنده است.
@nostalzhi60
این صندوقچه ها یادتونه مامان بزرگا یه قفل بزرگ میزدن بهش که کسی نتونه درشو باز کنه
@nostalzhi60
بقچه گلدوزی ،کاسه های گل دار، دیس گرد، خلاصه همش قدیمیه و پر از خاطره
@nostalzhi60
دروغه که میگن بهشت زیر پای مادراست...
من دقت کردم، زیر پای همه مادرا آرزوهایی بوده که بخاطر ما ازشون گذشتن🥺💔
@nostalzhi60
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«قدیما یادش بهخیر»؛
همین جملهی کوتاه، یه آه بلند میشونه وسط سینههامون! چی شد که اینقد دور شدیم از هم، حتی وقتی که دور همیم! شايد «قدیم»، چیزی بود که نابود شد، اما ما برای ادامه، محتاجیم به خوشگل شدن افکارمون تا در زشتى این همه خبر، دووم بیاریم.
مهمون کنیم هم رو به مهربونى و لبخند بزنیم به هم، که شايد همین یه لبخند، نجاتدهندهی کسی باشه!
خلاصه، نجات بدیم هم رو از همهمه…😅❤️
@nostalzhi60