هدایت شده از ••بنرایتبادلاتگسترده 𝐌𝐚𝐡𝐞 𝐛𝐚𝐧𝐨:)✨
مجبورشکردنرفیقشوبکشه😔💔¡
#پارت_113
اسلحه ای که از پشت به سمت محمد گرفته بود را به دستم داد..اما خودش هنوز مرا نشونه گرفته بود...
~ده ثانیه بهت بیشتر وقت نمیدم شهاب! تمومش کن این بازی مسخره رو!
حالا حالم دست خودم نبود... اصلا نمیدانستم نفس میکشم یا نه!
قفسه سینه ام سنگینی میکرد...باورم نمیشد اینگونه سر دوراهی بمانم!
دستانم انگار ناخداگاه بالا میامدند و محمدِ جلوی چشمانم را هدف قرار میگرفتند...
این من نبودم!
چگونه تونسته بودم این همه سال را خیلی راحت به باد بدم!
من که بودم که حالا روی بهترین رفیقم اسلحه کشیده بودم!
از طرفی آرامش چشمان محمد و از طرفی گریه های یسنا عذابم میداد!
حالا باید رفاقت را معنا میکردم یا پدر بودن را؟
شمارش هایش عذابم میداد...
دستی که میلرزید رو با گذاشتن دست چپم بر رویش کنترل کردم و انگشتم رو روی ماشه گذاشتم....
https://eitaa.com/joinchat/2570911907C504cea0680
نبودلفبده/:🔪
#غمگین #دراٰم #عاشقانه #مذهبی #گاندویی