السَّلامُ عَلَيْكِ يا مُمْتَحَنَةُ ، إِمْتَحَنَكِ الَّذِي خَلَقَكِ فَوَجَدَكِ لِما امْتَحَنَكِ صابِرَةً ، أَنا لَكِ مُصَدِّقٌ صابِرٌ عَلى ما أَتَى بِهِ أَبُوكِ وَوَصِيُّهُ صَلَواتُ الله عَلَيْهِما ، وَأَنا أَسْألُكِ إِنْ كُنْتُ صَدَّقْتُكِ إِلاّ أَلْحَقْتِيِني بِتَصْدِيقِي لَهُما ، لِتُسِرَّ نَفْسِي ، فَاشْهَدِي أَنِّي طاهِرٌ 1 بِوَلايَتِكِ وَوَلايَةِ آلِ بَيْتِكِ صَلَواتُ الله عَلَيْهِمْ أَجْمَعِينَ
#خواهی که سخت و سست جهان بر تو بگذرد
بگذر ز عهدِ سست و سخنهایِ سختِ خویش
هدایت شده از اشاره های ناخوانا
حیدر اگر به فتح رساند ست کار را
زهرا رسانده دست علی ذوالفقار را
@esharenakhana
گاهی تصمیم به رفتن میگیرم
میخواهم بروم؛ جایی دور!
نه کسی را بشناسم نه کسی مرا بشناسد.
عجب خوره وحشتناکیست که کم و بیش گاهی به جان ما میافتد! مایی که نمیخواهیم کمر خم کنیم زیر سنگینی هستی؛
آری هستی؛ این وزن، وزن هستی است ...
من در خیالم تا تهش را رفتم
رفتم به تنهایی مطلق، دیدم نه؛ بعد از این،
زندگی، زندگی نمیشود
تنهایی، تنهایی نمیشود
وقتهایی که حالا با کتاب میگذرانم، آن وقت دیگر قفلی میشود بر وجودم، بغضی در گلویم، فشاری روی تک تک سلولهای مغزم؛
نه این گوشه دنج دیگر دنج است
نه شور تنهایی، شور
فقط هیجاناتی سرد و لحظهای و بیریشه؛
حالا میفهمم که جاهایی هست که جا نیست!
برویم، بیاییم، باشیم، نباشیم، چیزمان نمیشود. از بند نافشان تغذیه نمیکنیم که!
اما جاهایی، انسانهایی هستند که مأوایند برای ما! برای من حتماً! وجودمان از بند نافشان تغذیه میکند. بدون آنها سبک و معلق میشویم بیوجود میشود ما را از همان اول اهل علقه آفریدند... مادرم برای من یکی از آن مأمنهاست؛ گاهی که مرا نمیفهمد و زبان گنگ من در برابر سؤالهایش گنگتر میشود، خسته میشوم و بیچاره میشوم بدخُلق میشوم
یادم به کودکیام میافتد؛ آن روزها که فکر نبودنش برای من سخت بود سختترینها...
همان روز که در سال سوم مدرسه وقتی قصه مرگ آمنه مادر آقا رسولالله را معلم میخواند، سختترین روز مدرسهام بود که نگران مادرم شدم و بغض داشت مرا خفه میکرد.
یاد آن روزهایی که خیلی کوچک بودم و موقع خواب، خودم را با سنجاق به مادرم وصل میکردم. چقدر خوب است این خاطرات، مرا دلتنگ مادرم میکند....
و ناگفته نماند یک روز هم کتک بدی از مادرم خوردم اولین و آخرینش بود
و معلمی و دوستانی که وقتی در کرمان بمبگذاری شد، گفتم که شهید شدند و گفتم وای که من بدبخت شدم
آخر مگر میشود بدون این آدمها زندگی کرد؟ من گاهی ادا اصول در میآورم ولی خودم و شاید بعضی دوستانم بدانیم که چقدر از همه ضعیفتر و حساسترم...
و علقه ما به مادر هستی به سرور زنان دو عالم همان بانویی که گاهی خجالت میکشم از اینکه نامش به زبان بیادب من بیاید، هم او که همه زندگیام به نظر لطف ایشان معنا یافت....
میبینی امروز بیپناهتر و تنهاتر و گنگتر و بیمعناتر شدیم. ما زیرِ علقهمان به مادر هستی زدیم. انگار که خودمان از پس همه چیز برمیآییم. ما در سایه مبارک ایشان است که قدم از قدم بر میداریم اما...
@oasisnaghde_film
من بعضی وقت ها چیز ها را طور دیگری می بینم مثلا وقتی کنار خیابان ایستاده ام یا ته اتوبوس آخرین ردیف و آخرین صندلی نزدیک پنجره نشسته ام و به بیرون خیره شده ام البته با حس عجیب و پر احساسی که به کنار دستی ام دارم
احساس می کنم یا بهتر بگویم می بینم یا یک چنین چیزی، که در یک انیمیشن علمی تخیلی هستم که آدم ها سوار کفش دوزک یا موش یا موجودات که نمیشناسمشان شده اند و مثل دیوانه ها هی این طرف و آن طرف یا هیچ طرف می روند فقط اینجا نه با تمام احساس هایشان که با تمام حساب و کتاب های ذهنی، موجود عجیب غریب شان را، این طرف و آن طرف می برند، نمی دانم یا موجودشان آنها را ...
با خودم می گویم وَه که چه سخت است و زندگی سختی دارند ...
من حداقل در سختی ها و شکست هایی که داشتم احساساتم به چالش کشیده شد و خداراشکر چون من از کارهای ذهنی خیلی خسته می شوم و همش خلقم تنگ می شود....
@oasisnaghde_film
من صحنه را میبینم؛ چه بکنم اگر کسی نمیبیند!؟ چه کار کند انسان!؟ من دارم میبینم صحنه را، میبینم تجهیز را، میبینم صفآرائیها را، میبینم دهانهای با حقد و غضب گشوده شده و دندانهای با غیظ به هم فشرده شده علیه انقلاب و علیه امام و علیه همهی این آرمانها و علیه همهی آن کسانی که به این حرکت دل بستهاند را؛ اینها را انسان دارد میبیند، خب چه کار کند؟ این تمام نشده. چون تمام نشده، همه وظیفه داریم. وظیفهی مجموعهی فرهنگی و ادبی و هنری هم وظیفهی مشخصی است: بلاغ، تبیین؛ بگوئید، خوب بگوئید
#دیدار شعرا سال ۸۸
# همچنان جهاد
خیلی خوب بود
سه _چهار ساعت بیشتر طول نمی کشه خوندنش
مقاومت
چقدر این روز ها این کلمه به زبان ها آمد...
من هم کم و بیش به مقاومت اندیشیدم
دیدم که جانم آ-شنای مقاومت نیست ...
مقاومت را باید به جان شنید و این روز ها که زبان ها پرکار تر از گوش هاست مقاومت هم در همین بازی سرسام آور ...شاید
برای همین است که بیشتر از این کلمه توپ و تانک و تفنگ و زد و خورد به ذهنمان آمد و حتی برخی از پایمال شدن خون شهیدان گفتند و گلایه کردند...مقاومت آ-شنای جان ها باید باشد یک راه است شاید بزرگراه آسفالته هم نباشد
بچه های بازیگوش هم گوشه و کنار هستند که برای هیجان در راه پونز می ریزند سرما و گرما و تاریکی هم دارد گاهی هم با جاده و اربعین یکی می شود و خستگی ها را از یاد می برد...
البته امثال من هنوز اصلا در قصه ای نیستیم که مقاومت بکنیم یا نکنیم ما هنوز سرمان گرم است به خاک بازی های خودمان ...
@oasisnaghde_film
هوا سرد و یخبندان
همه روز تاریک شب تاریک
گرگ ها زوزه کنان
درها، همه بسته
آدم هاشان، شاید مرده
دل مرده
مردی با هیبت
از دل این، شاید شهر
آتش آورد ... گرما آورد
گویی خدا را آورد...
آری خدا را آورد
@oasisnaghde_film
یاری اندر کس نمیبینیم، یاران را چه شد؟
دوستی کِی آخر آمد؟ دوستداران را چه شد؟
آب حیوان تیرهگون شد، خضر فَرُّخپِی کجاست ؟
خون چکید از شاخِ گل، بادِ بهاران را چه شد؟
کس نمیگوید که یاری داشت حقِّ دوستی
حقشناسان را چه حال افتاد؟ یاران را چه شد؟
لعلی از کانِ مُروّت برنیامد سالهاست
تابش خورشید و سعی باد و باران را چه شد؟
شهرِ یاران بود و خاکِ مهربانان این دیار
مهربانی کِی سر آمد؟ شهریاران را چه شد؟
گویِ توفیق و کرامت، در میان افکندهاند
کس به میدان در نمیآید، سواران را چه شد؟
صدهزاران گل شکفت و بانگِ مرغی برنخاست
عندلیبان را چه پیش آمد؟ هَزاران را چه شد؟
زهره سازی خوش نمیسازد، مگر عودش بسوخت؟
کس ندارد ذوقِ مستی، مِیگساران را چه شد؟
حافظ اسرارِ الهی کَس نمیداند، خموش
از که میپرسی که دورِ روزگاران را چه شد؟
51.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چندیست دوستی ها برایم سوال شده ...
راستی دوستی هایمان کو؟
خدایا ما را آنگونه عاقل و با تقوا و دین دار نکن که اهل دوستی نباشیم ....
نشان اهل خدا عاشقی است با خود دار
که این نشان در مشایخ شهر نمی بینم
مگر می شود دوست داشت ... و از دوستی دم زد جز در پناه حضرت زهرا.س
این چند دقیقه هم باشد صدا زدن های ما حضرت زهرا.س را ...
بِإِبنِكِ المَهدي كَلِمیني
@oasisnaghde_film
عزیزم من همه این درگاهم
تا چند میرانی ام ...
خواهی که میرانی ام؟
@oasisnaghde_film