هدایت شده از سربازان گمنام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سرود جالب و کودکانه دختران و پسران لبنانی در مدارس محل اسکان آوارگان
🔹هل من ناصر حسینی، لبیک یا خمینی(ره)
☫به جمع سربازان گمنام بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3617980416C11748e2114
دربارهی مقام امیرالمؤمنین(علیهالصّلاةوالسّلام)، زبانهای نوع بشر و قدرت تصویر و ترسیم انسانها، عاجز از ارائهی کُنه و حقیقت مطلبند؛ بلکه عاجز از تصور آن مقام شامخ و کُنه عظمت آن بزرگوارند. ما با قیاس به معلومات خودمان میتوانیم چیزی را بشناسیم و بفهمیم. امیرالمؤمنین(علیهالصّلاةوالسّلام) از مقیاسهای ما خارج است. او را با ذرع و پیمانهیی که برای سنجیدن انسانها و فضیلتها و محسّنات و زیباییها در اختیار ماست، نمیشود سنجید و اندازه گرفت؛ او بالاتر از این حرفهاست. آنچه که ما میبینیم، درخشش آن بزرگوار است که به چشم هر انسانی - حتّی دشمنان و مخالفان - میآید؛ چه برسد به دوستداران و یا شیعیان؛ همچنان که از روات اهل سنت روایت شده که رسول خدا(صلّیاللَّهعلیهوالهوسلّم) فرمود: «علی بن ابی طالب یزهر فیالجنّة ککوکب الصّبح لاهل الدّنیا»؛ (۱) درخشش امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) در بهشت، مثل درخشش ستارهی صبح برای مردم دنیاست؛ نور را میبینند، درخشش را میبینند؛ اما ابعاد و جزییات را نمیتوانند درک کنند و ببینند.
رابطهی ملت ما با امیرالمؤمنین(علیهالصّلاةوالسّلام)، یک رابطهی عاشقانه است؛ مسأله، بالاتر از اعتقاد به ولایت و امامت آن بزرگوار است. اعتقاد به ولایت و امامت وجود دارد و جزو جان ماست؛ جزو اولین آموختههای ما در گاهواره است و انشاءاللَّه تا گور با ما همراه خواهد بود؛ اما عنصر دیگر در رابطهی ملت ما و امیرالمؤمنین (علیهالصّلاةوالسّلام)، رابطهی محبت و عشق است.
آنقدر زیباییها و جلوهها و جاذبهها در آن بزرگوار بسیار است، که دلی که با این جاذبهها آشنا شود، نمیتواند نسبت به آن بزرگوار بیتفاوت بماند. هر کس او را به قدری که در همین روایات هست، شناخت، دلباختهی او شد. حتّی آن کسانی که امامت آن بزرگوار و ولایت آن حضرت را هم مانند ما قبول نداشته و عقیدهی ما را نداشته باشند، این فضایل و مناقب را که در کتب فریقین آمده است، میبینند - مخصوص شیعه نیست؛ علمای بزرگ اهل سنت هم این فضایل را آوردهاند؛ و اینها را که میبینید، در همهی آفاق منتشر شده است - دلباخته و مجذوب امیرالمؤمنین میشوند. پس مسألهی ما، مسألهی شناخت حقیقت نورانی و عِلوی امیرالمؤمنین نیست، که او را نه میتوانیم بفهمیم، نه میتوانیم تصور کنیم، نه راهی داریم برای اینکه او را درک کنیم؛ مگر کسانی که دلشان به نور هدایت و معرفت الهی در آن ابعاد روشن شده باشد؛ اما این مسألهی محبت، مسألهی مهمی است. این ارتباط دوستی و عشق و رابطهی با امیرالمؤمنین(علیهالسّلام)، یک حقیقت درخشان است. از این حقیقتِ درخشان، ما باید مانند معراجی استفاده کنیم و عروج کنیم؛ و این میشود. با نردبان محبت میشود به بالاترین درجات معرفت هم رسید. اصل کار، محبت است.
برادران و خواهران! این عمر کوتاه است. این دنیا برای ما و برای هر نفس بشری کوچک است و زود میگذرد. باید فرصتها را مغتنم شمرد و با تعارف و با چیزهایی که ما را به پیش نمیبرد، نباید مشغول شد. این محبت باید ما را به معراج ببرد و رشد بدهد. این چه وقت خواهد شد؟ این محبت، چه وقت چنین اکسیر اثری را نشان خواهد داد؟ آن وقتی که ما به پیوند محبتآمیز بین خودمان و امیرالمؤمنین و اولیای دین، به چشم جدی نگاه کنیم. چگونه؟ جدی نگاه کردن به محبت، این است که ما تلاش کنیم در راهی که به آن بزرگوار میرسد، حرکت کنیم؛ والّا اگر به آن راه پشت کنیم و خدای نکرده با هر عملی، با هر اقدامی و با هر سخنی، خودمان را یک قدم از آن بزرگوار دور کنیم، این محبت هم بتدریج کمرنگ و بیعمق و سطحی و صوری خواهد شد.
محبت واقعی داریم و محبت صوری. محبت واقعی شما، محبت شما به فرزندتان است. هیچ گرفتارییی، شما را از بیماری فرزند، از خطری که او را تهدید میکند، از نگرانیهای او فارغ نمیکند؛ این محبت حقیقی است. یک محبت هم محبت زبانی است و در مواقع حساس و مراکز حساس، انسان را رها میکند. اگر ما خدای نخواسته از امیرالمؤمنین(علیهالصّلاةوالسّلام) دور بشویم، اینطور خواهد شد؛ محبت، زبانی و ادعایی خواهد شد؛ دست ما را در وقتی که به آن احتیاج داریم، نخواهد گرفت. اما اگر ما آن راهی را که به امیرالمؤمنین میرسد، دنبال کنیم، هرچه پیش برویم، این محبت عمیقتر خواهد شد.
۱۳۷۰/۱۰/۲۹
@oasisnaghde_film
سلام شب بخیر
با عرض معذرت جلسه نقد فردا با نیم ساعت تاخیر و انشاالله ساعت دو برگزار میشود
سلام و شب بخیر و خدا قوت
اولا هنوز تصمیمم بابت برگمان قطعی نیست
دوما در هر صورت هفته ی بعد جلسه برگزار نمیشود
کاش ما را یارای آن بود تا در تاریکی شب
بی چراغ
به انتظار صبح بنشینیم ...
@oasisnaghde_film
السَّلامُ عَلَيْكِ يا مُمْتَحَنَةُ ، إِمْتَحَنَكِ الَّذِي خَلَقَكِ فَوَجَدَكِ لِما امْتَحَنَكِ صابِرَةً ، أَنا لَكِ مُصَدِّقٌ صابِرٌ عَلى ما أَتَى بِهِ أَبُوكِ وَوَصِيُّهُ صَلَواتُ الله عَلَيْهِما ، وَأَنا أَسْألُكِ إِنْ كُنْتُ صَدَّقْتُكِ إِلاّ أَلْحَقْتِيِني بِتَصْدِيقِي لَهُما ، لِتُسِرَّ نَفْسِي ، فَاشْهَدِي أَنِّي طاهِرٌ 1 بِوَلايَتِكِ وَوَلايَةِ آلِ بَيْتِكِ صَلَواتُ الله عَلَيْهِمْ أَجْمَعِينَ
#خواهی که سخت و سست جهان بر تو بگذرد
بگذر ز عهدِ سست و سخنهایِ سختِ خویش
هدایت شده از اشاره های ناخوانا
حیدر اگر به فتح رساند ست کار را
زهرا رسانده دست علی ذوالفقار را
@esharenakhana
گاهی تصمیم به رفتن میگیرم
میخواهم بروم؛ جایی دور!
نه کسی را بشناسم نه کسی مرا بشناسد.
عجب خوره وحشتناکیست که کم و بیش گاهی به جان ما میافتد! مایی که نمیخواهیم کمر خم کنیم زیر سنگینی هستی؛
آری هستی؛ این وزن، وزن هستی است ...
من در خیالم تا تهش را رفتم
رفتم به تنهایی مطلق، دیدم نه؛ بعد از این،
زندگی، زندگی نمیشود
تنهایی، تنهایی نمیشود
وقتهایی که حالا با کتاب میگذرانم، آن وقت دیگر قفلی میشود بر وجودم، بغضی در گلویم، فشاری روی تک تک سلولهای مغزم؛
نه این گوشه دنج دیگر دنج است
نه شور تنهایی، شور
فقط هیجاناتی سرد و لحظهای و بیریشه؛
حالا میفهمم که جاهایی هست که جا نیست!
برویم، بیاییم، باشیم، نباشیم، چیزمان نمیشود. از بند نافشان تغذیه نمیکنیم که!
اما جاهایی، انسانهایی هستند که مأوایند برای ما! برای من حتماً! وجودمان از بند نافشان تغذیه میکند. بدون آنها سبک و معلق میشویم بیوجود میشود ما را از همان اول اهل علقه آفریدند... مادرم برای من یکی از آن مأمنهاست؛ گاهی که مرا نمیفهمد و زبان گنگ من در برابر سؤالهایش گنگتر میشود، خسته میشوم و بیچاره میشوم بدخُلق میشوم
یادم به کودکیام میافتد؛ آن روزها که فکر نبودنش برای من سخت بود سختترینها...
همان روز که در سال سوم مدرسه وقتی قصه مرگ آمنه مادر آقا رسولالله را معلم میخواند، سختترین روز مدرسهام بود که نگران مادرم شدم و بغض داشت مرا خفه میکرد.
یاد آن روزهایی که خیلی کوچک بودم و موقع خواب، خودم را با سنجاق به مادرم وصل میکردم. چقدر خوب است این خاطرات، مرا دلتنگ مادرم میکند....
و ناگفته نماند یک روز هم کتک بدی از مادرم خوردم اولین و آخرینش بود
و معلمی و دوستانی که وقتی در کرمان بمبگذاری شد، گفتم که شهید شدند و گفتم وای که من بدبخت شدم
آخر مگر میشود بدون این آدمها زندگی کرد؟ من گاهی ادا اصول در میآورم ولی خودم و شاید بعضی دوستانم بدانیم که چقدر از همه ضعیفتر و حساسترم...
و علقه ما به مادر هستی به سرور زنان دو عالم همان بانویی که گاهی خجالت میکشم از اینکه نامش به زبان بیادب من بیاید، هم او که همه زندگیام به نظر لطف ایشان معنا یافت....
میبینی امروز بیپناهتر و تنهاتر و گنگتر و بیمعناتر شدیم. ما زیرِ علقهمان به مادر هستی زدیم. انگار که خودمان از پس همه چیز برمیآییم. ما در سایه مبارک ایشان است که قدم از قدم بر میداریم اما...
@oasisnaghde_film
من بعضی وقت ها چیز ها را طور دیگری می بینم مثلا وقتی کنار خیابان ایستاده ام یا ته اتوبوس آخرین ردیف و آخرین صندلی نزدیک پنجره نشسته ام و به بیرون خیره شده ام البته با حس عجیب و پر احساسی که به کنار دستی ام دارم
احساس می کنم یا بهتر بگویم می بینم یا یک چنین چیزی، که در یک انیمیشن علمی تخیلی هستم که آدم ها سوار کفش دوزک یا موش یا موجودات که نمیشناسمشان شده اند و مثل دیوانه ها هی این طرف و آن طرف یا هیچ طرف می روند فقط اینجا نه با تمام احساس هایشان که با تمام حساب و کتاب های ذهنی، موجود عجیب غریب شان را، این طرف و آن طرف می برند، نمی دانم یا موجودشان آنها را ...
با خودم می گویم وَه که چه سخت است و زندگی سختی دارند ...
من حداقل در سختی ها و شکست هایی که داشتم احساساتم به چالش کشیده شد و خداراشکر چون من از کارهای ذهنی خیلی خسته می شوم و همش خلقم تنگ می شود....
@oasisnaghde_film
من صحنه را میبینم؛ چه بکنم اگر کسی نمیبیند!؟ چه کار کند انسان!؟ من دارم میبینم صحنه را، میبینم تجهیز را، میبینم صفآرائیها را، میبینم دهانهای با حقد و غضب گشوده شده و دندانهای با غیظ به هم فشرده شده علیه انقلاب و علیه امام و علیه همهی این آرمانها و علیه همهی آن کسانی که به این حرکت دل بستهاند را؛ اینها را انسان دارد میبیند، خب چه کار کند؟ این تمام نشده. چون تمام نشده، همه وظیفه داریم. وظیفهی مجموعهی فرهنگی و ادبی و هنری هم وظیفهی مشخصی است: بلاغ، تبیین؛ بگوئید، خوب بگوئید
#دیدار شعرا سال ۸۸
# همچنان جهاد
خیلی خوب بود
سه _چهار ساعت بیشتر طول نمی کشه خوندنش
مقاومت
چقدر این روز ها این کلمه به زبان ها آمد...
من هم کم و بیش به مقاومت اندیشیدم
دیدم که جانم آ-شنای مقاومت نیست ...
مقاومت را باید به جان شنید و این روز ها که زبان ها پرکار تر از گوش هاست مقاومت هم در همین بازی سرسام آور ...شاید
برای همین است که بیشتر از این کلمه توپ و تانک و تفنگ و زد و خورد به ذهنمان آمد و حتی برخی از پایمال شدن خون شهیدان گفتند و گلایه کردند...مقاومت آ-شنای جان ها باید باشد یک راه است شاید بزرگراه آسفالته هم نباشد
بچه های بازیگوش هم گوشه و کنار هستند که برای هیجان در راه پونز می ریزند سرما و گرما و تاریکی هم دارد گاهی هم با جاده و اربعین یکی می شود و خستگی ها را از یاد می برد...
البته امثال من هنوز اصلا در قصه ای نیستیم که مقاومت بکنیم یا نکنیم ما هنوز سرمان گرم است به خاک بازی های خودمان ...
@oasisnaghde_film