کل حرف دلم رو داستایوفسکی تو یه جمله خیلی خوب بیان می کنه:
"سخت ترین کار دنیا این است که منطقی رفتار کنی؛ در حالی که احساسات دارد خفهات می کند."
اگه سرتون رو به مدت ۲ دقیقه خیلی تند به چپ و راست حرکت بدید به عالم خلسه میرید و یجور بیهوشی رو تجربه میکنید که بیدارید ولی درعین حال بیهوشید!!
مادرم شاعر بود
پدرم عاشق شعر
چه کنم دست خودم نیست
منم زادهی عشق...
گرچه هیچ نشان نیست اندرنظر ما؛ بسیار امیدهاست در نومیدی ها
دیدارِ یارِ غایب دانی چه ذوقی دارد؟
پیتزای پر پنیری از در رسیده باشد...
دیوانه و دلبستهی اقبال خودت باش
سرگرم خودت عاشقِ احوالِ خودت باش
یک لحظه نخور حسرتِ آن را که نداری
راضی به همین چند قلمِ مالِ خودت باش
دنبالِ کسی باش که دنبالِ تو باشد
اینگونه اگر نیست به دنبال خودت باش
پرواز قشنگ است بی غم و محنت
منّت نکش از غیر و پر و بالِ خودت باش
صدسال اگر زنده بمانی گذرانی
پس شاکرِ هر لحظه و هرسالِ خودت باش
اگر روزی در این دنیا شکستی
اگر بر نارفیقان دل تو بستی
اگر عاشق شدی عشقت تو را راند
اگر پایت به گردابِ فنا ماند
اگر غمیگن شدی غم با تو پیوست
بدان در اوجِ نابودی...
خدا هست
سر به راه بودم و یک عمر نگاهم به زمین
آمدی!
سربه هوا چشم به راهم کردی
که گناه دِگران برتو نخواهند نوشت من اگر نیکم و گَر بَد تو برو خود را باش