بویِعَطرخُدا🌱
محمود کاوه در عملیاتها خیلی سبکبال حرکت میکرد. کوله پشتی و نارنجک بر نمیداشت و گاهی فقط اسلحه با
عبدالله میثمی در تمام حیات پربارش ساده زیست و از هر گونه شهرتی به دور بود. کل اثاثیه شخصی او در یک چفیه جا می شد؛ البته به همراه چند جلد کتاب و لباس هایی اندک. دفتر کارش اتاق ساده ای بود موکت شده، بدون میز و صندلی. او هیچ گاه اتومبیل شخصی نداشت، حتی دولتی. در تمام عمرش از خود خانه ای نداشت و باهمسر و فرزندانش در اتاق کوچکی که توسط سپاه اجاره شده بود، زندگی می کرد و در جواب پدرش که به او می گوید:«بابا! یک منزل برای خودت تهیه کن، نمی شود که همیشه بی خانه باشی!» پاسخ می دهد: «خدا نکند من در دنیا خانه بسازم»
[#شهیدعبداللهمیثمی|#شهیدانه🌱]
🌿📻|@ohdhfvf
بویِعَطرخُدا🌱
عبدالله میثمی در تمام حیات پربارش ساده زیست و از هر گونه شهرتی به دور بود. کل اثاثیه شخصی او در یک
خاطراتی ناب✨
+🌿وقتی در زندان ساواک با شکنجه نتوانستند چیزی از زبانش بیرون بکشند، با یک کمونیست هم سلولش کردند. آن کمونیست که متوجه شده بود عبدالله حساس است، تا آب یا غذا می آورند، اول خودش می خورد تا عبدالله نتواند بخورد. چون او کمونیست ها را نجس می دانست. وقتی نماز و قرآن می خواند، زندانی کمونیست مسخره اش می کرد.
شب جمعه بود. دل عبدالله بدجوری گرفته بود. شروع کرد به خواندن دعای کمیل تا رسید به این جمله از دعا که: «خدایا! اگر در قیامت بین من و دوستانت جدایی بیندازی و بین من و دشمنانت جمع کنی، چه خواهد شد؟»نتوانست خودش را نگه دارد، افتاد به سجده و های های گریه کرد.
سرش را که بلند کرد، دید هم سلولی کمونیستش، سرش را گذاشته کف سلول و او هم گریه می کرد.
+🌿 در عملیات فتح المبین، یکی از سرهنگ های عراقی که اسیر شده بود، گریه می کرد. علت گریه اش را که پرسیدند، گفت: «من 25 سال است که در عراق نظامی هستم و خدمت می کنم. تمام دسیسه ها و آرایش های جنگی را تجربه کرده ام، ولی از این مبهوت هستم که چطور یک نوجوان ایرانی که حتی کوچک تر از اسلحه خودش می باشد، آمده من و تعدادی دیگر را اسیر کرده است! نمی دانم چه حکمتی است که ما از چنین کسانی می ترسیم.»
+🌿همیشه به رزمندگان گوشزد می کرد که: «برادران! پیوسته از خدا بخواهید که توفیق ادامه نبرد را از ما نگیرد»
یک بار وقتی یکی از نیروها دودل شده بود و هوای درس و حوزه به سرش زده بود، میثمی رفت سراغش و به او گفت: نگاه کن به دلت، ببین چی می گه، اگر کاری کردی که خدا و امام زمان راضی هستند، تکلیف همان است، والا برگرد دنبال همون راهی که تو فکرش هستی. من هیچ موقع شک نکردم که تو جبهه بمونم یا از جبهه برم حوزه. بعضی وقتها هم که دودل شدم، سر این مسئله بود که برم کردستان یا توی جنوب بمونم.»
+🌿بار به من گفت بلیط اتوبوس برای خانواده اش بگیرم و آنها را راهی اصفهان کنم. وقتی می خواستم برای تهیه بلیط بروم، دیدم ماشین سپاه هست و کسی فعلا استفاده ای از آن نمی کند. ماشین را برداشتم و آنها را با ماشین سپاه بردم. وقتی میثمی فهمید، به قدری عصبانی شده بود که کم مانده بود، مرا بزند. آن قدر به بیت المال تقید داشت، حتی بعد از شهادتش، وقتی می خواستم خانواده اش را با ماشین سپاه ببرم معراج شهدا، هر چه کردم ماشین روشن نشد. احساس کردم که او راضی به این امر نیست و به همین خاطر ماشین راه نیفتاد.
🌿📻|@ohdhfvf
از جمله کارهایی که رهبران بزرگ ما و باالخصوص رهبر بزرگ فعلی ما حضرت آیتاللّهالعظمی امام خمینی در این سالها انجام دادند این بود که این خودباختگی را از مردم ما گرفتند و مردم ما را به آن خود واقعی و به آن روح جمعی مؤمن ساختند.
[آیندۀ انقلاب اسلامی ایران🌱]
🌿📻|@ohdhfvf
یا هستیم یا نیستیم.mp3
8.29M
#پادکست|#حاجحسینیکتا🌱
یا هستیم یا نیستیم!
رفقا کسی که توی جنگ قرار گرفته، زندگیش باید یه حالی باشه...
🌿📻 @talabe_khedmatgozar0
بویِعَطرخُدا🌱
عبدالله میثمی در تمام حیات پربارش ساده زیست و از هر گونه شهرتی به دور بود. کل اثاثیه شخصی او در یک
برای درمان به انگلیس اعزام شد!
خون لازم داشت؛ گفت خونِ غیرمسلمان نزنید
توجه نکردند و هرچه زدند، بدنش نپذیرفت!
خون یک مسلمان جواب داد
پزشکش که دکتر کلیز نام داشت، بواسطهی آن مسلمان شد و گفت یک معجزه است :)
[#شهیدحمیدرضامدنیقمصری|#شهیدانه🌱]
🍃عضو شوید👇
˼طلبه خدمتگذار📚📿⸀
امروز جمهوری اسلامی به چهل و چهارمین سال خودش رسید، ما نمی گوییم بی نقص و بدون خطا و کامل است! فقط اگر این حاکمیت جمهوری اسلامی نبود؛ الان ما چیزی تحت عنوان حفظ اسلام نداشتیم. جمهوری اسلامی در دوران غیبت حضرت حجت، پرچمی به نام اهل بیت و اسلام را دارد نگه می دارد که این خودش کم کاری نیست! فلذا به نقل حاج قاسم که جمهوری اسلامی حرم است، و هر کدام از ما باید مدافع حرم حرمش باشیم و سعی کنیم خودمان را بسازیم تا توی ساز و کار این نظام مفید باشیم و به درد بخوریم و بتوانیم گامی برداریم. مثل آن هزاران شهیدی که با خونشان وصیت کرده اند، نگذارید به این مملکت آسیبی برسد.
#چهلچهارسالگیانقلاب
🌿📻|@ohdhfvf
من کم کم باورم آمده که این انقلاب به ایران محدود نمی ماند، هفتصد میلیون جمعیت [مسلمانان] را در بر خواهد گرفت و چه افتخاری برای ایران خواهد بود که یک انقلاب اسلامی از ایران شروع شود و تمام کشورهای اسلامی را زیر نفوذ خودش بگیرد، که خواهد گرفت.
[آیندۀ انقلاب اسلامی ایران🌱]
🌿📻|@ohdhfvf
بویِعَطرخُدا🌱
برای درمان به انگلیس اعزام شد! خون لازم داشت؛ گفت خونِ غیرمسلمان نزنید توجه نکردند و هرچه زدند، بدنش
شهادت رهایی انسان از حیات مادی و یک تولد نو است. شهادت مانند رهایی پرنده از قفس است.
[#شهیدمصطفیکاظمزاده|#شهیدانه🌱]
🌿📻|@ohdhfvf
بویِعَطرخُدا🌱
شهادت رهایی انسان از حیات مادی و یک تولد نو است. شهادت مانند رهایی پرنده از قفس است. [#شهیدمصطفی
داخل سنگر کنار یکدیگر دراز کشیدیم. سقف آنقدر کوتاه بود که حتی نمیشد به راحتی نشست. شروع کرد به خنده. با خوشحالی گفت:
- امروز من میرم.
گفتم: اول بگو ببینم این مسخره بازی چیه که از صبح در آوردی؟ مگه تو نبودی که همهاش میگفتی بیا عکس بگیریم، ولی حالا که من میگم عکس بگیریم، حضرت عالی ناز میکنی؟ که چی صبح من رو جلوی بچهها ضایع کردی؟ هرچی گفتم بذار یه عکس تکی ازت بگیرم، گفتی باشه بعداً وقت زیاده، اصلا ازت توقع نداشتم.
یکدفعه پرید صورتم رو بوسید و با خنده گفت:
اصلا ناراحت نشو، فکرش رو هم نکن. من امروز بعد از ظهر میخوام برم!
تعجبم بیشتر شد. گفتم: خب کِی میخوای تشریف ببری؟
با همان شادی، دستهایش را به هم مالید و گفت:
- من... امروز... شهید میشم!
فکر کردم این هم از همان شوخیهای جبههای است که برای همدیگر ناز میکردیم. ولی شوخی نمیکرد، چون چهرهاش جدی جدی بود. سعی کردم با چند شوخی مسئله را تمام کنم و حرف را به موضوعات دیگر بکشانم، که گفت:
- حمید جون، دیگه از شوخی گذشته، میخوام باهات خداحافظی کنم. حالا هرچی که میگم خوب گوش کن.
کم کم باورم شد که میخواهد بار سفر ببندد، ولی باز قبول و تحملش برایم مشکل بود. پرسیدم: مگه چیزی یا خبری شده؟
حالتی عجیب به خودش گرفت و گفت:
- آره. من امروز بعد از ظهر شهید میشم؛ چه بخوای چه نخوای! دست من و تو هم نیست. هرچی خدا بخواد، همونه.
سپس شروع کرد خوابی را که دیشب دیده بود، برایم گفت. خوابش حکایت از آن داشت که بعد از ظهر امروز به شهادت میرسد. کم کم لحن حرفهایش عوض شد و شروع کرد به نصحیت و توصیه. وصیت شفاهیاش را کرد. حرفهایی زد که برای من خیلی جالب بود. مخصوصاً در پاسخ به این سوالم که:
- مصطفی، تو شهادت رو چگونه میبینی؟
در حالی که دستهایش را به دور خود پیچیده بود و فشار میآورد، ناگهان آنها را باز کرد و نفس عمیقی کشید و گفت:
شهادت رهایی انسان از حیات مادی و یک تولد نو است. شهادت مانند رهایی پرنده از قفس است.
📚✨کتاب دیدم که جانم می رود
🌿📻|@ohdhfvf
هدایت شده از ‹ مــیعاد ›
بعضیهارودیدیدتانگاهشون
میکنیمیادشهدامیفتیم؟
ایناهموناییاندکهسایهبهسایه
شھادتزندگیمیڪنند🚶🏿♂
راستمیگفت:)💔🥀
حاج قاســــــــــم...
#شھیدانہ
#سردار_دلها
#امام_زمان(عج)
مـا
درمواجهبـامرگ
رسیدنبہشھـادتوبـزرگۍ
راانتخـابڪردهایم:)🍃
#شهیدجهادمغنیه
🌿📻|@ohdhfvf
حکمت یا حکیم بودن مستلزم این است که انسان در برابر همه «چرا» ها یک «برای» داشته باشد، خواه آن «چرا» ها به انتخاب هدف مربوط باشد یا به انتخاب وسیله.
چرا چنین کردی؟
برای فلان هدف.
چرا آن هدف را ترجیح دادی؟
به دلیل فلان مزیت.
چرا از فلان وسیله استفاده کردی؟
برای فلان رجحان.
در زندگی انسانی هر کاری که نتواند به «چرا» ها پاسخ معقول دهد، به هر اندازه که از این جهت ناقص باشد، نقص در حکمت و خردمندی انسان تلقی میشود.
[عدل الهی🌱]
🌿📻|@ohdhfvf
Naseri-18.mp3
3.99M
#پادکست|#صورتاسکلتیها💥
یک موقع شخصی را می کشند،دیه اش را می دهند، خاکش می کنند، می رود و تمام می شود، اما یک موقع آبرویش را می برند، این ترور شخصیت است، هرروز می میرد و زنده می شود. حق الناس خیلی مشکل است آقا..
#مرحوم_آیت_الله_ناصری_ره🌱
🌿📻 @talabe_khedmatgozar0
بویِعَطرخُدا🌱
شهادت رهایی انسان از حیات مادی و یک تولد نو است. شهادت مانند رهایی پرنده از قفس است. [#شهیدمصطفی
با اینڪه شغلش نظامی بود و جایگاهی برای خودش داشت؛ اوقات فراغتش را برای مردم بی بضاعت بنایی می کرد. هر مقدار که میتوانست خانه شان را تعمیر میکرد.بدون اینکه اجرتی برای کارش طلب کند. تمام این کارها را طوری انجام می دادکه کمتر کسی متوجه شود واخلاص و گمنامی برایش باقی بماند. شاید به همین خاطر بود که به همسرش سفارش کرده بود:
"بعداز شهادت نبینم جایی بری و از من تعریف کنی. "
[#شهیدمحمودرادمهر|#شهیدانه🌱]
🌿📻|@ohdhfvf
بویِعَطرخُدا🌱
با اینڪه شغلش نظامی بود و جایگاهی برای خودش داشت؛ اوقات فراغتش را برای مردم بی بضاعت بنایی می کرد.
✨🌱محمود رادمهر مردی بود که استعداد نظامی بالایی داشت و برای همین پست و جایگاه بالایی در لشگر 25 کربلا داشت.
شهید رادمهر خواب نداشت و در دیده بانی بی نظیر بود. او در کار بنایی استاد کار بود.
وقت تعطیلات و فراغت از کار اصلی اش، برای مردمی که بضاعت مالی اندکی داشتند بنایی می کرد.
منزل شان را تعمیر می کرد و اجرتی برای کارش طلب نمی کرد.
✨🌱در لشگر کربلا مداحی می کنم، هر بار مرا می دید می گفت: تو آهنگران ما هستی.
نام من را هم در تلفن اش آهنگران ثبت کرده بود و هر وقت تماس می گرفتم با نام حقیقی ام مرا به جا نمی آورد، تا صدایم را می شنید می گفت: خب از همان اول بگو که آهنگرانی برادر! یا گاهی هم می گفت: داداش ما گوشی مان از این هندلی هاست و خیلی دفترچه تلفنم ظرفیت دارند.
همیشه مشغول مطالعه و فکر و انجام کار شناسایی بود. باور دارم که محمود خستگی را شکست داده بود.
راوی : همرزم شهید
✨🌱رادمهر از جمله نیروهایی بود که در جنگ 33 روزه نیز نقش داشت. سری قبلی که به سوریه رفته بودیم، محمود برای اینکه نیروهای افغانستانی را آموزش بدهد یک هفته بیشتر ماند.
او غالبا بعد از نمازها قرآن می خواند. یک خصلت بد زبانی در آموزش داشت و آن هم بدزبانی بود.
یک روز گفت من با خودم عهد کردم این کار را ترک کنم. با همتی که داشت سر عهدش ایستاد، آنقدر خوب شد که حتی به بقیه بچه ها تذکر می داد.
راوی : همرزم شهید
✨🌱دوبار درجه تشویقی برایش آمده بود وی در جواب گفت: اگر برای کل بچه های لشگر تشویقی داده اید قبول میکنم اگر نه آن را نمی خواهم. وتشویقی خود را باز گرداند.
🌿📻|@ohdhfvf