با احتیاط به روزهایی که سعی کردم مراقبت باشم فکر میکنم ، مثل کسی که میخواهد روی زمینی پر از خرده شیشه قدم بردارد ، باید مواظب باشم ، یک خاطرۀ بُرنده از تو همه جا را غرق خون میکند
مسجد میخوام ، امیدوارم تهران برف بباره ، توی راه بمونم و مجبور بشم به مسجد پناه ببرم ، کنار بخاری یک جای خالی باشه
این اتصال و این تنهایی ، در یک زمان .
نگاه کن من رو ، ما همه ترسیده ایم
ما همه ترسیده ایم ، همه شبیه بهم