eitaa logo
دنیاے قــــدیم...💯
81هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
1.8هزار ویدیو
5 فایل
﷽ 📸مجموعه ای بسیار نفیــــس و خاطره انگیز از تصاویر آرشیوی و حکایتــــ های قدیمــــی پیش ماست همراه ما بمانید 😎🤞 #همراه‌با‌کلی‌مطالب‌نوستالژی. اگه‌این‌کانال‌حالتوخوب‌کرد‌به‌بقیه‌هم‌معرفیش‌کن🪻 ‌فقط تبلیغات👇 @ham_18
مشاهده در ایتا
دانلود
دفاع نسل جديد از كشور 🏃🏻 😂 💯دهه‌پنجاهیا،شصتیاو‌هفتادی‌های‌ایتا https://eitaa.com/joinchat/2291138561C3b476bd35f
يادش بخير...میای بازی کنیم؟ . _._._._._._._._._._. . | | | . | ۶ | ۷ | . |_._._._._|_._._._._| . | | . | ۵ | . ____|________|__ . | | | . | ۴ | ۳ | . |_______|________| . | | . | ۲ | . |________| . | | . | ۱ | . |________| خاله بازی کن به رسم کودکی با همان چادر نماز پولکی... طعم چای و قوری گلدارمان! لحظه های ناب بی تکرارمان! غصه هرگز فرصت جولان نداشت! خنده های کودکی پایان نداشت! هرکسی رنگ خودش، بی شیله بود! ثروت هر بچه قدری تیله بود! ای شریک نان و گردو و پنیر ! همکلاسی باز دستم را بگیر! مثل تو دیگر کسی یکرنگ نیست! آن دل نازت برایم تنگ نیست؟ 💯دهه‌پنجاهیا،شصتیاو‌هفتادی‌های‌ایتا https://eitaa.com/joinchat/2291138561C3b476bd35f
حتی ویفرهای زمان ما هم از این نوار قرمزا نداشتن که از اونجا باز کنیم. با دندون باز میکردیم آخرشم نصفش تفی می‌شد ✍🏻مسعود تمایل 💯دهه‌پنجاهیا،شصتیاو‌هفتادی‌های‌ایتا https://eitaa.com/joinchat/2291138561C3b476bd35f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بریم به بیست سال پیش جشن حافظ… سال ۱۳۸۲ ❤️ چه ریتم آروم و خوبی داشت زندگی چقدر حس داشت زندگی... انگار قرن ها از اون حال و هوا فاصله گرفتیم چقدر اون‌موقع انگار همه واقعی‌تر و خوشحال‌تر بودن :) 💯دهه‌پنجاهیا،شصتیاو‌هفتادی‌های‌ایتا https://eitaa.com/joinchat/2291138561C3b476bd35f
دریاب که ایام گل و صبح جوانی چون برق کند جلوه و چون باد گریزد شادی کن اگر طالب آسایش خویشی کآسودگی از خاطر ناشاد گریزد 👤رهی معیری صبحتون بخیر❤️ 💯ما اینجاخاطرات‌تون‌رو زنده‌میکنیم/کلیک‌کن😉
خمیرگیر جوان - تهران، سال ۱۳۵۴ ‌💯آرشیو نفیس ترین عکسهای قدیمی را اینجا ببینید https://eitaa.com/joinchat/2291138561C3b476bd35f
فارغ از غوغای این شهر شلوغ خانه ای جویم که دل آرام‌گیرد اندر آن خانه ای سرشار زِ عطر سادگی پر زِ گلدان های پشت پنجره خشت خشتش رنگ زیبای صفا خانه ای در کوچه باغ خاطره ... تبریز اسکو/ روستای کندوان 📍 💯 کانال دنیای قدیم ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/2291138561C3b476bd35f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❄️برف بارید به این شهر، کجایی بی من؟ کاش سردت نشود دل نگرانم برگرد.. ما رو ب دوستانتون که نوستالژی پسندند معرفی کنید 😊 💯ما اینجاخاطرات‌تون‌رو زنده‌میکنیم https://eitaa.com/joinchat/2291138561C3b476bd35f
💯 کانال دنیای قدیم ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/2291138561C3b476bd35f
سال ۱۳۰۹؛ قم حرم حضرت معصومه (س) و خیابان ارم ‌💯آرشیو نفیس ترین عکسهای قدیمی را اینجا ببینید https://eitaa.com/joinchat/2291138561C3b476bd35f
یکی از تفریحات پر طرفدار دهه شصتیا و هفتادیا این بود که خداروشکر که از مُد افتاد! 💯ما اینجاخاطرات‌تون‌رو زنده‌میکنیم https://eitaa.com/joinchat/2291138561C3b476bd35f
من   از   نادان   درس آموز   می ترسم من   از   دیوانه ای   دلسوز   می ترسم نمی ترسم   من  از   افتادن  این  درس من    از   استاد  ترس آموز   می ترسم نمی ترسم    من     از     تاریکی    شبها من    از   شمع  دروغ افروز   می ترسم نمی ترسم من از دشمن،  خیالی نیست من    از   هم سنگر   مرموز    می ترسم نمی ترسم   که   غیری  کینه   می ورزد من   از   یاران    کین اندوز    می ترسم نمی ترسم    من    از    عريانيم      حتی من   از    خیاط    تهمت دوز   می ترسم نمی ترسم   من   از   امروز و فردا  هیچ من    از    فردای    بی امروز    می ترسم.... 💯مطالب ناب را در دنیای قدیم مشاهده کنید https://eitaa.com/joinchat/2291138561C3b476bd35f
مرگ کودکی هامون... 💯دهه‌پنجاهیا،شصتیاو‌هفتادی‌های‌ایتا https://eitaa.com/joinchat/2291138561C3b476bd35f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
متولدین 73 وقتی نمیخوان قبول کنن 30 سالشون شده😂 ‌🆔 @GizmizTel 💯
لرستان، اواخر دهه‌ی چهل کتاب‌خانه‌ی سیار کانون پرورش فکری ‌💯آرشیو نفیس ترین عکسهای قدیمی را اینجا ببینید https://eitaa.com/joinchat/2291138561C3b476bd35f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دیدی نمره دیکته ش چند بود؟ تازه اونم با ارفاق (منت هم میزارن🤣) چیه نمره های الان نمره هم نمره های قدیم.. این دفتر دیکته و مشق برای خیلی سال پیش.. 💯دهه‌پنجاهیا،شصتیاو‌هفتادی‌های‌ایتا https://eitaa.com/joinchat/2291138561C3b476bd35f
مردی در نیمه‌های شب دلش گرفت و از نداری گریه کرد. دفتر و قلم به دست گرفت و شمع را روشن و برای خدا نامه‌ای نوشت. نوشت به نام خدا نامه‌ای بخدا. ازفلانی. خدایا در بازار یک باب مغازه می‌خواهم یک باب خانه در بالا شهر و یک زن خوب و زیبای مؤمن و پولدار و یک باغ بزرگ در فلان جا. دوستش که این نامه را دید گفت: «دیوانه! این نامه را به خدا نوشتی چگونه به خدا می‌خواهی برسانی؟» گفت: «خدا آدرس دارد و آدرسش مسجد است.»  نامه را برد و در لای جدار چوبی مسجد گذاشت و گفت خدایا با توکل بر تو نوشتم نامه‌ات را بردار!! نامه را رها کرد و برگشت. صبح روز بعد پادشاه به شکار می‌رفت که تندباد عظیمی برخاست طوری که بیابان را گرد و خاک گرفت و شاه در میان گرد و خاک گم شد. ملازمان شاه گفتند: «اعلی‌حضرت! برگردیم شکار امروز ممکن نیست. شاه هم برگشت. چون به منزل رسید میان جلیقه خود کاغذی دید و باز کرد و دید همان نامه مرد فقیر است که باد آن را در آسمان رها و در لباس شاه فرود آورده بود. شاه نامه را خواند و اشک ریخت. گفت بروید این مرد را بیاورید. رفتند کاتب نامه را آوردند. کاتب در حالی که از استرس می‌ترسید، تبسم شاه را دید اندکی آرام شد. شاه پرسید: «این نامه توست؟» فقیر گفت: «بلی ولی من به شاه ننوشته‌ام به خدایم نوشته‌ام.» شاه گفت: «خدایت حکمتی داشته که در آغوش من رهایش کرده و مرا مأمور کرده تا تمام خواسته‌هایت را به جای آورم.» شاه وزرا و تجار و بازاریان را جمع کرد و هرچه در نامه بود بجا آورد. در پایان فقیر گفت: «شکر خدا.» شاه گفت: «من دادم شکر خدا می‌کنی؟» فقیر گفت: «اگر خدا نمی‌خواست تو یک دینار هم به کسی نمی‌دادی؛ اگر اهل بخششی به دیگرانی بده که نامه نداشتند ‌‌» 💯خواندنی ترین حکایتهای قدیمی را اینجا بخوانید https://eitaa.com/joinchat/2291138561C3b476bd35f
‏بعضی وقتا که سیب‌زمینی یا پیاز نداشتیم مادرم می‌رفت از همسایه می‌گیرفت. بعد نیم ساعت هم می‌ایستادن دم در با هم حرف می‌زدن و تهشم با هم پیاز مبادله می‌کردن واقعاً برای یه نسل دیگه‌ایه. یعنی برای نسل جدید با اضطراب اجتماعی همچینن کاری غیرقابل تصوره. حاضرن بمیرن از همسایه پیاز نگیرن فرزین سوری 💯دهه‌پنجاهیا،شصتیاو‌هفتادی‌های‌ایتا https://eitaa.com/joinchat/2291138561C3b476bd35f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از حادثه لرزند به خود کاخ نشینان ما خانه به دوشان غم سیلاب نداریم 👤صائب تبریزی 💯مطالب ناب را در دنیای قدیم مشاهده کنید https://eitaa.com/joinchat/2291138561C3b476bd35f
روزی عارفی، مردم را به دور خود جمع کرده بود و از خدا برایشان سخن میگفت برایشان از شریعت و طریقت و معرفت و حقیقت سخن می گفت. او مردم را آماده می‌کرد برای پاسخ به سوال‌هایی که حضرت حق از آنها در مورد حیات‌شان، در مورد دوستی‌هایشان، در مورد عبادت هایشان، نماز و روزه‌هایشان و... خواهد پرسید درویشی که از آنجا می گذشت رو به جماعت کرد و گفت: حضرت حق  این همه را نمی پرسد فقط یک سوال می‌پرسد و این است: من با تو بودم تو با که بودی؟ 💯خواندنی ترین حکایتهای قدیمی را اینجا بخوانید https://eitaa.com/joinchat/2291138561C3b476bd35f
لوله کشی آب تهران خیابان شاهپور(وحدت اسلامی فعلی) نزدیک خیابان شوش - اوایل دهه ۳۰ ‌💯آرشیو نفیس ترین عکسهای قدیمی را اینجا ببینید https://eitaa.com/joinchat/2291138561C3b476bd35f
این عکس را ببینید. توی عکس جان اف کِندی خوشحال است، جکی همسرش خوشحال است، در اوج محبوبیت قرار دارند، همه چیز خوب است مردم خوشحالند، کسی نمی‌داند قرار است چند دقیقه دیگر چه اتفاقی رخ بدهد البته بغیر از آنهائی که توطئه را چیده‌اند، چند لحظه بعد از این عکس بووم! سه گلوله شلیک میشود و مغز کندی پخش میشود توی دامن جکی. آن لحظه به چه چیز فکر می‌کرده فقط خودش می‌داند. زندگی همینطور است، در لحظه رخ می‌دهد، گذشته رفته است، آینده هم که هنوز نیامده همه چیز در لحظه رخ می‌دهد. 💯 کانال دنیای قدیم ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/2291138561C3b476bd35f
حس خوب یعنی دیدن این خنده های قشنگ😍 سلامتی همه بزرگترا که به برکت وجودشون صفای خونه هامون برقراره...♥️ #یلدا 💯 کانال دنیای قدیم ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/2291138561C3b476bd35f
عارف بزرگ و استادانش یكی از مریدان عارف بزرگی، هنگامی که عارف در بستر مرگ بود، از او پرسید: «مولای من استاد شما كه بود؟ می‌توانید او را به ما معرفی کنید؟» عارف بزرگ گفت: « من صدها استاد داشته‌ام. نام کدام یک را می‌خواهی؟» مريد گفت: «كدام استاد تأثیر بیشتری بر شما گذاشته است؟ همان را معرفی کنید.» عارف اندیشید و گفت: «در واقع مهمترین مسائل را سه نفر به من آموختند. اولین استادم یك دزد بود.» مرید با تعجب فراوان پرسید: «یک دزد؟ منظور شما چیست؟» عارف بزرگ گفت: «شبی دیر هنگام به خانه رسیدم و كلید نداشتم و نمی‌خواستم كسی را بیدار كنم. به مردی برخوردم، از او كمك خواستم و او در چشم بر هم زدنی در خانه را باز كرد. حیرت كردم و از او خواستم این كار را به من بیاموزد. او به من گفت که كارش دزدی است. دعوت كردم شب را در خانه من بماند. او یك ماه پیش من زندگی کرد. او هر شب از خانه بیرون می‌رفت و وقتی بر می‌گشت می‌گفت چیزی گیرم نیامد، اما فردا دوباره سعی می‌كنم. او مردی راضی بود و هرگز او را افسرده و ناكام ندیدم. از او یاد گرفتم که تلاش کنم و ناامید نشوم.» مرید گفت: «‌عجب، دومین استاد شما چه کسی بود؟» عارف گفت: «دومین استادم یک سگ بود.» و بعد به چشم‌های متعجب شاگرد و مریدش نگاه کرد و ادامه داد: « آن سگ هرروز برای رفع تشنگی كنار رودخانه می‌آمد، اما به محض رسیدن كنار رودخانه سگ دیگری را در آب می‌دید و می‌ترسید و عقب می‌كشید. سگ سرانجام به خاطر تشنگی بیش از حد پس از روزهای زیاد، تصمیم گرفت دل به دریا بزند و با این مشكل روبه رو شود. او خود را به آب انداخت و در همین لحظه تصویر سگ نیز محو شد. من از او یاد گرفتم برای حل کردن مشکلاتم از آن‌ها فرار نکنم و با آن‌ها روبه‌رو شوم. چون فقط در این صورت آن مشکل و مسئله حل می‌شود.» مرید شگفت‌زده و مشتاق پرسید: « استاد سوم شما چه کسی بود؟» عارف لبخندی زد و گفت: «استاد سوم من دختر بچه‌ای بود كه با شمع روشنی به طرف مسجد می‌رفت. از او پرسیدم: «خودت این شمع را روشن كرده‌ای؟» او گفت بله. برای اینكه به او درسی بیاموزم گفتم: «دخترم قبل از اینكه روشنش كنی خاموش بود، میدانی شعله از كجا آمد؟ دخترك خندید، شمع را خاموش كرد و از من پرسید: «شما می‌توانید بگویید شعله‌ای كه الان اینجا بود كجا رفت؟» من آنجا فهمیدم كه انسان هم مانند آن شمع، در لحظات خاصی آن شعله مقدس را در قلبش دارد، اما هرگز نمی‌داند چگونه روشن می‌شود و از كجا می‌آید. این سه درس مهم ترین چیزهایی بود که یاد گرفتم.» 💯خواندنی ترین حکایتهای قدیمی را اینجا بخوانید https://eitaa.com/joinchat/2291138561C3b476bd35f