ویژگی های حمام های قدیمی!
در حمام هاى قدیمی روش های ساده اما علمی بکار برده میشد که اکنون میتوان آن را در مجلات و سایت های علمی مطالعه کرد.
در حمام هاى قديم رسم بر این بود که ابتدا شما پایتان را وارد آب میکردید سپس وارد یک راهرویی میشدید که به تدریج گرمای آن اضافه میشد و بدن آمادگی لازم برای ورود به منطقه گرم حمام را به دست می آورد!
در پایان نیز از همین مسیر خارج میشدید و آرام آرام از گرما کاسته میشد؛
و سپس پای خود را در آب سرد وارد کرده و در جایگاه تعویض لباس قرار میگرفتید.
استفاده از آب سرد در پایان حمام، ویژگی بسیار مهم داشت:
گرمای زیادی در بدن و کف پا قبل از خارج شدن از حمام وجود داشت پس میبایست بر روی کف و ساق پاها آب سرد ریخته میشد، چرا که به خاطر گرما، خون زیادی در پاها جمع شده و آب سرد مجددا این خون مازاد را از پاها به بالای بدن منتقل ميكرد!
و همچنین از بروز واریس جلوگیری میكرد!
و همچنين تعادل میان گرما و سرما ایجاد کرده و مانع از سرما خوردگی می گردید...
💯 کانال دنیای قدیم ایتا👇
@oldaxs
@oldaxs
@oldaxs
مادربزرگ تعریف میکرد:
نمک، سنگ بود.
برنجِ چلو را ساعتی با نمکسنگ می خواباندیم تا کمکم شوری بگیرد.
عکسِ یادگاریِ توی دوربین را هفتهای، ماهی به انتظار می نشستیم تا فیلم به آخر برسد و ظاهر شود.
قلک داشتیم؛
با سکهها حرف می زدیم تا حسابِ اندوخته دستمان بیاید.
هر روز سر می زدیم به پستخانه،
به جست و جویِ خط و خبری عاشقانه،
مگر که برسد.
«انتظار» معنا داشت.
دقایق «سرشار» بود.
هرچیز یک صبوری می خواست تاپیش بیاید.
زمانش برسد.
جا بیفتد.
قوام بیاید…
"انتظار" قدردانمان ساخته بود .
صبوری را از یاد نبریم . . .
💯مطالب ناب را در دنیای قدیم مشاهده کنید
@oldaxs
@oldaxs
@oldaxs
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حکایت_قدیمی
استادی با شاگردش از باغى ميگذشت
چشمشان به يک کفش کهنه افتاد.
شاگرد گفت گمان ميکنم اين کفشهاي کارگرى است که در اين باغ کار ميکند . بيا با پنهان کردن کفشها عکس العمل کارگر را ببينيم و بعد کفشها را پس بدهيم و کمى شاد شويم ...!
استاد گفت چرا براى خنده خود او را ناراحت کنيم؛
بيا کارى که ميگويم انجام بده و عکس العملش را ببين!
مقدارى پول درون آن قرار بده
شاگرد هم پذيرفت و بعد از قرار دادن پول ، مخفى شدند.
کارگر براى تعويض لباس به وسائل خود مراجعه کرد
و همينکه پا درون کفش گذاشت متوجه شيئى درون کفش شد و بعد از وارسى ، پول ها را ديد.
با گريه فرياد زد : خدايا شکرت !
خدايی که هيچ وقت بندگانت را فراموش نميکنى .
ميدانى که همسر مريض و فرزندان گرسنه دارم و در این فکر بودم که امروز با دست خالى و با چه رويی به نزد آنها باز گردم و همينطور اشک ميريخت.
استاد به شاگردش گفت:
هميشه سعى کن براى خوشحالى ات ببخشى نه بستانی...
💯خواندنی ترین حکایتهای قدیمی را اینجا بخوانید
@oldaxs
@oldaxs
@oldaxs
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا