هدایت شده از تبلیغات پر بازده💯
از متفورمین و انسولین خداحافظی کنید
آرزو شده برات قندت بیاد پایین۱۴۰
پس حتما عضو کانال زیر شو و خودتو درمان کن👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2306605968C139e29d673
از خوشی های کوچک غافل نشو
از نفس کشیدن عطر خوش چون نان تازه ..
#صبح_بخیر♥️
💯ما اینجاخاطراتتونرو زندهمیکنیم/کلیککن😉
6.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂یک شهر مرا زیر لبش زمزمه میکرد
🍁جانا تو بگو با من دیوانه چه کردی
🍂پروانه دلش سوخت نگاهش به من افتاد
🍁ای عهدشکن با دل پروانه چه کردی!
💯مطالب ناب را در دنیای قدیم مشاهده کنید
https://eitaa.com/joinchat/2291138561C3b476bd35f
یه جایی تو بچگیامون
واسه آخرین بار رفتیم تو کوچه
و با دوستامون بازی کردیم
بدون این که بدونیم آخرین بار بوده...
💯دههپنجاهیا،شصتیاوهفتادیهایایتا
https://eitaa.com/joinchat/2291138561C3b476bd35f
پنج انسان سرشناسی که در ایام پیری مهم ترین کار را انجام دادند !
تولستوی در 82 سالگی کتاب «من نمی توانم ساکت باشم» را نوشت.
جرج برناردشاو در 93 سالگی نمایشنامه «قصه های خارق العاده پند آموز» را نوشت.
پیکاسو در 90 سالگی بهترین نقاشی هایش را کشید.
چرچیل در 82 سالگی کتاب «تاریخ کشورهای انگلیسی زبان» را نوشت.
سامرست موام در 84 سالگی کتاب «دیدگاه ها» را نوشت
هیچوقت برای هیچی دیر نیست !
💯 کانال دنیای قدیم ایتا👇
https://eitaa.com/joinchat/2291138561C3b476bd35f
گاهی دلت از سن و سالت میگیره
میخواهی کودک باشی
کودکی که به هر بهانه ای
به آغوش غمخواری پناه میبرد
بزرگ که باشی...
باید بغض های زیادی را
بی صدا دفن کنی...!
👤پرویز پرستویی
💯دههپنجاهیا،شصتیاوهفتادیهایایتا
https://eitaa.com/joinchat/2291138561C3b476bd35f
حضور مسلحانه خواهران در آبادان در اوایل جنگ تحمیلی
💯آرشیو نفیس ترین عکسهای قدیمی را اینجا ببینید
https://eitaa.com/joinchat/2291138561C3b476bd35f
سرباز نوجوان آلمانی که در میان جنگ، از ترس خود را باخته است؛ و اختیار بدن خود را از دست داده و در حال گریه کردن است
جنگ جهانی دوم
💯آرشیو نفیس ترین عکسهای قدیمی را اینجا ببینید
https://eitaa.com/joinchat/2291138561C3b476bd35f
جای پولها را هرگز عوض نمیکرد! همانطور که رسم مهربانیاش را
اینجا امن ترین بانکِ دنیا بود،
نه تنها پر سود
بلکه بیشتر پر برکت...❤
💯مطالب ناب را در دنیای قدیم مشاهده کنید
https://eitaa.com/joinchat/2291138561C3b476bd35f
روزي سلطان محمود به ديوانه خانه رفت، ديوانه اي زنجيري را ديد که بسيار مي خنديد.
گفت :
اي ديوانه! براي چه مي خندي؟
ديوانه گفت :
به تو مي خندم که به پادشاهيت مغروري و از راه راست و ادب دور هستي!
محمود گفت :
هيچ آرزويي داري؟
گفت : مقداري دنبه خام مي خواهم که بخورم.
سلطان محمود دستور داد تا پاره اي تُرُب آوردند و به او دادند.
ديوانه تُرُب را مي خورد و سرش را تکان مي داد.
محمود با تعجب پرسيد :
براي چه سرت را تکان مي دهي؟
گفت :
از زماني که پادشاه شده اي، از دنبه ها چربي رفته است!
💯خواندنی ترین حکایتهای قدیمی را اینجا بخوانید
https://eitaa.com/joinchat/2291138561C3b476bd35f