فرصت کم است ،...
روزي حضرت داوود از يك آبادي ميگذشت. پيرزني را ديد بر سر قبري زجه زنان. نالان و گريان. پرسيد: مادر چرا گريه مي كني؟ پيرزن گفت: فرزندم در اين سن كم از دنيا رفت. داوود گفت: مگر چند سال عمر كرد؟ پيرزن جواب داد:350 سال!! داوود گفت: مادر ناراحت نباش.
پيرزن گفت: چرا؟ پيامبر فرمود: بعد از ما گروهي بدنيا مي آيند كه بيش از صد سال عمر نميكنند. پيرزن حالش دگرگون شد و از داوود پرسيد: آنها براي خودشان خانه هم ميسازند، آيا وقت خانه درست كردن دارند؟ حضرت داوود فرمود: بله آنها در اين فرصت كم با هم در خانه سازي رقابت ميكنند. پيرزن تعجب كرد و گفت: اگر جاي آنها بودم تمام صد سال را به خوشی و خوشحال کردن دیگران ميپرداختم.
💯خواندنی ترین حکایتهای قدیمی را اینجا بخوانید
@oldaxs
@oldaxs
@oldaxs
✓احتمالا یه روز مامانمو بخاطر ساییدن تن و بدنم تو حموم ببخشم ولی فک نکنم بتونم بخاطر اینکه با زور یقه اسکی کلفت تنم میکرد ببخشمش. واقعا هرلحظه منتظر خفه شدن بودم.
✓بچه بودم تو بازار از یه جا یه دونه بادوم دزدیدم بابام دید، جوری خوابوند پس سرم که با کله خوردم زمین، صاحب مغازه برگشت گفت احسنت به این تربیت کردن، بابامم که جوگیر شده بود در حالی که پاش رو گلوم بود گفت بلاخره باید تربیت بشن دیگه، من اگه بهش نفهمونم جامعه بدتر بهش میفهمونه
💯دههپنجاهیا،شصتیاوهفتادیهایایتا
@oldaxs
@oldaxs
@oldaxs
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شعری بسیار زیبا....
یاد آن روزی که تختی و حیاطی داشتیم
قُل قُل قوری و قلیان و بساطی داشتیم
عطر آویشن، ردیف استکان های بلور
زندگی شیرین تر از چای نباتی داشتیم
مادری فیروزه تر از آسمان مخملی
سایه ی مهر پدر، ظهر صلاتی داشتیم
خانه ای گرچه کلنگی خالی از اندوه و غم
باخبر از حال هم شور و نشاطی داشتیم
نم نم چنگ و رباب و گلنراقی و قمر
هر شب جمعه که میشد سور و ساتی داشتیم
نرده های غرق پیچک، پله پله اطلسی
گام پاورچین و غرق احتیاطی داشتیم
شرشر فواره روی رقص ماهی های حوض
شور و شوق و خاطر پُر انبساطی داشتیم
ساده مثل آفتاب آمده از پشت کوه
بی خجالت لهجه ی اهل دهاتی داشتیم
حافظ از شاخه نباتش، سعدی از سیمین تنش..
فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتی داشتیم
کارگردان! آنهمه عشق و صفا یادش بخیر
آخر ِ آن روزها ای کاش کاتی داشتیم
عکس ما را قاب کن هرچند با گرد و غبار
تا که خوشبختی بداند خاطراتی داشتیم
💯دههپنجاهیا،شصتیاوهفتادیهایایتا
@oldaxs
@oldaxs
@oldaxs
هدایت شده از تبلیغات پر بازده💯
🔞هشدار جدی برای تمامی آقایان🔞
‼️بدون عوارض و کاملا طبیعی‼️
🟢درمان قطعی و دائمی اختلالات زناشویی زیر نظر متخصص خانم حبیبی نیا
☘️به راحتی اختلالات جسمی را درمان کنید و قوای جسمی خود را تقویت کنید تا به رابطه مدنظرو با کیفیت برسید
⭕لینک کانال کلینیک حبیبی برای مشاهده رضایت بیماران و مجوز ها👇
https://eitaa.com/joinchat/3767730613C91cc121fa2
⭕فرم نوبت دهی ویزیت آنلاین👇
https://formafzar.com/form/5ot6k
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نخندین اینا از دخترکُشها و رقاص های حرفهای دهه پنجاه بودن
آرزوی خیلی ها بودن 😂
💯دههپنجاهیا،شصتیاوهفتادیهایایتا
@oldaxs
@oldaxs
@oldaxs
✓دو خاطره متفاوت از گم شدن مداد سیاه دو نفر در مدرسه
مرد اول میگفت:«چهارم ابتدایی بودم. در مدرسه مداد سیاهم را گم کردم. وقتی به مادرم گفتم، سخت مرا تنبیه کرد و به من گفت که بیمسئولیت و بیحواس هستم.
آن قدر تنبیه مادرم برایم سخت بود که تصمیم گرفتم دیگر هیچ وقت دست خالی به خانه برنگردم و مدادهای دوستانم را بردارم.
روز بعد نقشهام را عملی کردم. هر روز یکی دو مداد کش میرفتم تا اینکه تا آخر سال از تمامی دوستانم مدادبرداشته بودم. ابتدای کار خیلی با ترس این کار را انجام میدادم ولی کمکم بر ترسم غلبه کردم و از نقشههای زیادی استفاده کردم تا جایی که مدادها را از دوستانم میدزدیدم و به خودشان میفروختم.
بعد از مدتی این کار برایم عادی شد. تصمیم گرفتم کارهای بزرگتر انجام دهم و کارم را تا کل مدرسه و دفتر مدیر مدرسه گسترش دادم. خلاصه آن سال برایم تمرین عملی دزدی حرفهای بود تا اینکه حالا تبدیل به یک سارق حرفهای شدم!
مرد دوم میگفت:«دوم دبستان بودم. روزی از مدرسه آمدم و به مادرم گفتم مداد سیاهم را گم کردم. مادرم گفت خوب بدون مداد چکار کردی؟ گفتم از دوستم مداد گرفتم. مادرم گفت خوبه و پرسید که دوستم از من چیزی نخواست؟
خوراکی یا چیزی؟ گفتم نه. چیزی از من نخواست. مادرم گفت پس او با این کار سعی کرده به دیگری نیکی کند، ببین چقدر زیرک است. پس تو چرا به دیگران نیکی نکنی؟ گفتم چگونه نیکی کنم؟ مادرم گفت دو مداد میخریم، یکی برای خودت و دیگری برای کسی که ممکن است مدادش گم شود.
آن مداد را به کسی که مدادش گم ميشود میدهی و بعد از پایان درس پس میگیری. خیلی شادمان شدم و بعد از عملی کردن پیشنهاد مادرم، احساس رضایت خوبی داشتم آن قدر که در کیفم مدادهای اضافی بیشتری میگذاشتم تا به نفرات بیشتری کمک کنم.با این کار، هم درسم خیلی بهتر از قبل شده بود و هم علاقهام به مدرسه چند برابر شده بود.
ستاره کلاس شده بودم به گونهای که همه مرا صاحب مدادهای ذخیره میشناختند و همیشه از من کمک میگرفتند.
حالا که بزرگ شدهام و از نظر علمی در سطح عالی قرار گرفتهام و تشکیل خانواده دادهام، صاحب بزرگترین جمعیت خیریه شهر هستم.»
نـتـیـجـه:
به نظر شما، چقدر تربیت کودکی در آینده انسان نقش دارد؟
پس بیاییم اشتباهات فرزندان را از راه صحیح بررسی کنیم
چون یک حرف ویک رفتار چقدر میتواند در رفتار دیگران تاثیر گذار باشد
💯مطالب ناب را در دنیای قدیم مشاهده کنید
@oldaxs
@oldaxs
@oldaxs
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زندگی پستی و بلندی و خوشی و ناخوشی زیاد دارد...
✓قدر لحظههای با هم و در کنار هم بودن رو وقتی خونه پدر و مادریم کنار برادر و خواهریم ؛با دوستان و فامیلیم بدونیم
✓به قول قدیمیا تا چشم به هم بزنیم این روزا گذشته و فقط حسرتش واسه آدم میمونه
✓همین که کنار هم مینشستیم و یه چای میخوردیم و حرف میزدیم دلمون شاد میشد
✓دلم میخواد برگردم به همون سالها به پاییز و زمستونهای گذشته به شب نشینیهای خونه پدری شبای مهمونی و دورهمی فامیل پدربزرگ و مادربزرگ که تو سالن کنار بخاری به پشتی تکیه میدادند و ما هم روبروشون می نشستیم و تا شام حاضر بشه مادربزرگ برامون قصه تعریف میکرد
✓مامانم هم یه سینی چایی تازه دم از سماور میریخت و میآورد برای مهمونا
✓راستی چرا اون وقتا پذیرایی از مهمونا با یه استکان چایی و یه ظرف میوه و یه مدل غذا سر سفره هیچ ایرادی نداشت آبرومونم نمیرفت..
✓چقدر خوشتر بودیم و زندگی رو آسون میگرفتیم ؛جمعمون جمع بود و غصهها و نگرانیمون کم
✓الان بعد از سالها همه اون خاطرات رو به یاد میاریم و دلمون میخواد برگردیم به همون روزای سادهای که گذشت
واقعا چرا یهو همه چی عوض شده😔
مگه ما چند سالمونه چرا اینقدر از هم فاصله گرفتیم
💯دههپنجاهیا،شصتیاوهفتادیهایایتا
@oldaxs
@oldaxs
@oldaxs
یک روز به همسرم گفتم :
«همیشه برای من سوال بوده که چرا تو همیشه ابتدا سر و ته سوسیس را با چاقو میزنی، بعد آن را داخل ماهیتابه میاندازی! »
او گفت: «علتش را نمیدانم ؛این چیزی است که وقتی بچه بودم، از مادرم یاد گرفتم.»
چند هفته بعد وقتی خانواده همسرم را دیدم، از مادرش پرسیدم که ؛
چرا سر و ته سوسیس را قبل از سرخ کردن، صاف میکند ؟
او گفت:
«خودم هم دلیل خاصی برایش نداشتم هیچوقت، اما چون دیدم مادرم این کار را میکند، خودم هم همیشه همان را انجام دادم.»
طاقتم تمام شد و با مادربزرگ همسرم تماس گرفتم تا بفهمم که چرا
سر و ته سوسیس را میزده ؟!
او وقتی قضیه را فهمید، خندید و گفت :
«در سالهای دوری که از آن حرف میزنی، من در آشپزخانه فقط یک ماهیتابه کوچک داشتم و چون سوسیس داخلش جا نمیشد، مجبور بودم سر و ته آن را بزنم تا کوتاهتر شود... همین !!! »😐😁
✓ما گاهی به چیزها و خرافاتی آداب و رسوم میگوییم که ریشه آن اتفاقی مانند این داستان است و ذره ای به علت و معلول و ریشه ی آن فکر نمیکنیم!
💯 کانال دنیای قدیم ایتا👇
@oldaxs
@oldaxs
@oldaxs
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا