eitaa logo
دنیاے قــــدیم...💯
81.6هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
1.8هزار ویدیو
5 فایل
﷽ 📸مجموعه ای بسیار نفیــــس و خاطره انگیز از تصاویر آرشیوی و حکایتــــ های قدیمــــی پیش ماست همراه ما بمانید 😎🤞 #همراه‌با‌کلی‌مطالب‌نوستالژی. اگه‌این‌کانال‌حالتوخوب‌کرد‌به‌بقیه‌هم‌معرفیش‌کن🪻 ‌فقط تبلیغات👇 @ham_18
مشاهده در ایتا
دانلود
روز دختر بر تمامی دختران اصیل و نجیب ایران مبارک😁😄 💯اینجا خاطرات هر ایرانی زنده میشه/کلیک کن
✔️خانوم جون خدابیامرز میگفت: نونت رو واسه دل خودت میخوری لباست رو واسه دل مردم میپوشی. یعنی که توی خونه‌ات ممکنه نون خالی بخوری، کسی نمیبینه ولی لباست رو همه میبینن پس خوب بپوش. ✔️خانوم جون خدابیامرز میگفت: همیشه پوستت رو بشکاف، پولتو بذار توش. یعنی همیشه برای خودت پس انداز مخفی داشته باش! ✔️خانوم جون خدابیامرز میگفت: هر وقت خواستی نمک تو غذا بریزی، پشت تو بکن به شوهرت تا نبینه چقدر ریختی! یعنی هر چیزی رو به شوهرت نگو! ✔️خانوم جون خدابیامرز میگفت: جایی نشین که ورنخیزی و حرفی بزن که ورنتیزی. یعنی حواست باشه با کی میری و با کی میای! هر کسی لایق رفت و آمد نیست ✔️خانوم جون خدابیامرز ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺯﻧﻲ ﺭﻭ می‌دید ﻛﻪ ﺑﺎ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﻣﺸﻜﻞ ﺩاﺭﻩ میگفت: ﻧﻨﻪ "ﺗﻮی کِشتی ﻛﻪ هستی ﺑﺎ ﻧﺎﺧﺪا ستیز نکن". یعنی به حرف شوهرت گوش کن ✔️خانوم جون خدابیامرز میگفت: هیچ وقت نون و تخم مرغ تو خونه‌تون تموم نشه. نصف شبی کسی بیاد خونه‌تون ازتون انتظار چلو کباب نداره اما حداقل یه نیمرو میذاری جلوش. 🔻خدا بیامرزه قدیمی‌ها و خانم جون‌هامون رو... نصیحت‌های خوبی می‌کردن❣ 💯مطالب ناب را در دنیای قدیم مشاهده کنید/کلیک کن
تفریحات دخترای دهه شصتی ها🤗🍒 💯اینجا خاطرات هر ایرانی زنده میشه/کلیک کن
هدایت شده از همــدان ۱۸ 💯
💯اجتماع‌همدانی‌ها‌ی‌ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/4102160796C86edaac766 •┈•✾🌹✾•┈••┈•✾🌹✾•┈• با حضور شما پاتوق همدانیا گرمتر میشه☺️
پیرمردی بود، که پس از پایان هر روزش از درد و از سختیهایش مینالید.. دوستی، از او پرسید: علت این همه درد چیست که از آن رنجوری.. پیرمرد گفت: دو بازشکاری دارم، که باید آنها را رام کنم،دوتا خرگوش هم دارم که باید مواظب باشم، به هر سویی نروند. دوتا عقاب هم دارم که باید آنها را هدایت و تربیت کنم، ماری هم دارم که آن را حبس کرده ام. شیری، نیز دارم که همیشه، باید آنرا در قفسی آهنین، زندانی کنم، بیماری نیز دارم که باید از او مراقبت کنم و در خدمتش باشم.. مرد گفت: چه میگویی، آیا با من شوخی میکنی؟ مگر میشود انسانی اینهمه حیوان را باهم دریکجا جمع کند و مراقبت کند.. پیرمرد گفت: شوخی نمیکنم، اما حقیقت تلخ و دردناکیست. آن دو باز شکاری🦉، چشمان منند، که باید با تلاش و کوشش از آنها مراقبت کنم. آن دو خرگوش🐇 پاهای منند، که باید مراقب باشم بسوی گناه کشیده نشوند آن دو عقاب🦅 نیز، دستان منند، که باید آنها را به کارکردن، آموزش دهم تا خرج خودم و خرج دیگر برادران نیازمندم را مهیا کنم. آن مار🐍، زبان من است، که مدام باید آنرا دربند کنم تا مبادا کلام ناشایستی از او، سر بزند.. شیر🦁، قلب من است که با وی همیشه درنبردم که مبادا کارهای شروری از وی سرزند و آن بیمار، جسم و جان من است، که محتاج هوشیاری، مراقبت و آگاهی من دارد. این کار روزانه من است که اینچنین مرا رنجور کرده، و امانم را بریده. 💯خواندنی ترین حکایتهای قدیمی را اینجا بخوانید/کلیک کن
قصه ای بگو پر از طلوع ترانه ای بخوان پر از پرواز می‌خواهم صبح مان با عشق بخیر شود... 💯ما اینجاخاطرات‌تون‌رو زنده‌میکنیم/کلیک‌کن😉
نمایی از قم بارگاه،حضرت معصومه{س} سال،۱۳۱۳شمسی ‌💯آرشیو نفیس ترین عکسهای قدیمی را اینجا ببینید/کلیک کن
اون موقع‌ها که گوشی نبود بزرگ‌ترین تفریح دهه شصتی‌ها نشستن تو کوچه و صحبت کردن راجب به جن و روح بود بعد که دعواشون می‌شد میگفتن: الان میرم به مامانت می‌گم...😄 💯ما اینجاخاطرات‌تون‌رو زنده‌میکنیم/کلیک‌کن😉
انشاء قدیمی جالب با موضوع: اگر رئیس جمهور میشدی برای رفع فقر چکار میگردی؟! ‌💯آرشیو نفیس ترین عکسهای قدیمی را اینجا ببینید/کلیک کن
چقدر بی کلاسی زیبا بود یادش بخیر قدیما که "بی کلاس" بودیم بیشتر دور هم بودیم و چقدر خوش میگذشت و وو دورتر میشیم... 💯ما اینجاخاطرات‌تون‌رو زنده‌میکنیم/کلیک‌کن😉
حرفهای بند تنبانی ! در زمان امیر کبیر هرج و مرج در بازار به حدی بود که هر کس در مغازه اش از همه نوع جنسی می فروخت. به دستور امیر کبیر هر کسی ملزم به فروش اجناس هم نوع با یکدیگر شد، مثلا پارچه فروش فقط پارچه، کوزه گر فقط کوزه و همه به همین شکل. پس از مدتی به امیر کبیر خبر دادند شخصی به همراه توتون و تنباکو، بند تنبان، هم می فروشد، امیر کبیر دستور داد او را حاضر کردند و از او دلیل کارش را پرسیدند، آن شخص در جواب گفت: کسی که تنباکو از من می خرد ممکن است هنگام استعمال به سرفه بیافتد و در اثر این سرفه بند تنبانش پاره شود. لذا من بند تنبان را به همراه تنباکو می فروشم. از آن زمان کار و حرف بی ربط را به حرفهای بند تنبونی مثال می زنند. ‌💯آرشیو نفیس ترین عکسهای قدیمی را اینجا ببینید/کلیک کن
سال ۶۱ است. ایستاده اند کنار دیوار بهداری اردوگاه عنبر که عکس بگیرند بدهند صلیب سرخ ببرد برای خانواده هایشان. چند ماه بعد عکس ها می رسند ایران. مادرها نفس راحتی می کشند وقتی می‌بینند بچه هایشان صحیح و سالم روی پای خودشان ایستاده اند. واقعیت اما چیز دیگریست. خارج از کادر عکس، سه جفت عصا روی زمین افتاده است. یکی مال حسن تاجیک شیر، نفر ایستاده سمت چپ، که استخوان رانش شکسته و به قدر یک عکس گرفتن توانسته بی عصا بایستد. قصه آن دو نفر ایستاده کنار حسن خیلی جالبتر است، آنها پاهای از زانو قطع شده یشان را پشت نفرات جلویی پنهان کرده اند که مادر هایشان متوجه نشوند و غصه نخورند! طفلی مادر هایشان! ‌ ‌💯آرشیو نفیس ترین عکسهای قدیمی را اینجا ببینید/کلیک کن
"تو گرون کن، تو مصاحبه کن، تو وعده بده، تو شونه خالی کن" کاریکاتور ۳۰ سال پیش مجله گل‌آقا ‌💯آرشیو نفیس ترین عکسهای قدیمی را اینجا ببینید/کلیک کن
خانم معلم در دفتر تنها بود که پسر کوچکی آرام درِ دفتر را باز کرد و با لحن محتاطی او را صدا کرد. خانم معلم او را شناخت، اما بدون آن که بخواهد نارضایتی خودش را به رویش بیاورد، گفت: تو در امتحان نمره 9 گرفتی. تو تنها کسی هستی که نمرۀ قبولی نگرفته پسرک با خجالت و در حالی که صورتش سرخ شده بود سرش را بلند کرد و گفت: خانم معلم چِن ، می‌شود... می‌شود یک نمره به من ارفاق کنید؟ خانم چِن با عتاب مادرانه‌ای سرش را تکان داد و گفت: یک نمره ارفاق کنم؟! این ممکن نیست. من طبق جواب‌هایی که در برگۀ امتحانت نوشته‌ای به تو نمره داده‌ام. او اضافه کرد: نگران نباش. من که نمی‌خواهم به خاطر ضعفت در امتحان، تو را تنبیه کنم. تو باید در امتحان بعد تلاش بیشتری کنی و نمرۀ بهتری بگیری. پسر با صدایی که نشان می‌داد خیلی ترسیده گفت: اما مادرم کتکم می‌زند. خانم معلم ساکت شد. او آرزوی والدین را درک می‌کرد که می‌خواهند بچه‌هایشان بهترین نمره‌ها را کسب کنند و موفق باشند؛ از طرفی نمی‌توانست در برابر بچه‌های بازیگوشی که در امتحاناتشان ضعیف هستند، نرمش نشان دهد. اما یک موضوع دیگر هم بود. او می‌دانست که کتک خوردن بچه‌ها هم هیچ کمکی به تحصیلشان نمی‌کند و حتی تأثیر منفی آن ممکن است آن‌ها را از تحصیل بازدارد. نمی‌دانست چه تصمیمی بگیرد. یک نمره ارفاق بکند یا نه. او در کار خود جداً اصول را رعایت می‌کند. اما به هر حال قلب رئوف مادرانه هم داشت. نگاهی به پسرک کرد. هنوز تمام تن پسرک از ترس می‌لرزید و به گریه هم افتاده بود. عاقبت رو به پسرک کرد و گفت: ببین!، این پیشنهادم را قبول می‌کنی یا نه؟ من به ورقه‌ات یک نمره «ارفاق» نمی‌کنم. فقط می‌توانم یک نمره به تو «قرض» بدهم. تو هم باید در امتحان بعدی 2برابر آن را، یعنی2نمره، به من پس بدهی. خوب است؟ پسرک با شادی گفت: چشم! من حتماً در امتحان بعدی 2نمره‌ به شما پس می‌دهم. او با خوشحالی از خانم معلم تشکر کرد و رفت. از آن پس برای این که بتواند در امتحان بعدی قرضش را به خانم معلم پس بدهد، با دقت زیاد درس می‌خواند. تا این که در امتحان بعد نمرۀ بسیار خوبی کسب کرد. از طرف مدرسه به او جایزه‌ای داده شد. از پسِ آن «درس» که خانم معلم به او داده بود، مقطع دبیرستان را با نمرات عالی پشت سر گذاشت و وارد دانشگاه شد. او همیشه ماجرای قرض نمره را برای دوستانش تعریف می‌کند و از بازگویی آن همیشه هیجان زده می‌شود. زیرا می‌داند که نمره‌ای که خانم معلم آن روز به او قرض داد، سرنوشتش را تغيير داد. 🔺 آن پسرک جوان اکنون جزو ده ثروتمند دنیاست... او " لی کا- شینگ " رییس بزرگترین کمپانی عرضه کننده محصولات بهداشتی و آرایشی به سراسر جهان است! مراقب تاثیر تصمیماتمان بر سرنوشت افراد باشیم...!👌 💯خواندنی ترین حکایتهای قدیمی را اینجا بخوانید/کلیک کن
نوجوانان دوران! (البته نه همه) 💯دنیای قدیم/کلیک‌کن
این بستنی رو دو تومن میخریدیم، الان اگه فقط پسته هاشو حساب کنی صدهزار تومنی قیمتشه! اینم بعنوان نوستالژی بذارین لای آلبوم خاطراتتون😐🖐 😑 💯ما اینجاخاطرات‌تون‌رو زنده‌میکنیم/کلیک‌کن😉
نوجوانان آن دوران هر سه نفر شهید شدند و نیاز به شفاعت یکدیگر پیدا نکردند... در این سن مرگ را به سخره گرفتن کار هر قهرمانی نیست.... « درود بر روان پاک تمامی شهدای جنگ تحمیلی » 🥀 ‌💯آرشیو نفیس ترین عکسهای قدیمی را اینجا ببینید/کلیک کن
اسم قدیمیه شهر خودتون یا پدربزرگ و مادربزرگتون میدونستین چیه؟! 🤔 ﺍﺻﻔﻬﺎﻥ = ﺍﺳﭙﺎﻧﻪ – ﺳﭙﺎﻫﺎﻥ – ﺟﯽ ﻣﯿﺎﻧﺸﻬﺮ = ﻣﯿﺎﻧﺪﻩ – ﺷﻬﺮ ﺻﻮﺭ ﺁﺑﺎﺩﺍﻥ = ﻋﺒﺎﺩﺍﻥ ﺁﺑﺎﺩﻩ = ﺁﻭﺍﺩﯾﺠﻪ _ ﺁﭘﺎﺗﯿﻪ ﺍﺭﺩﺑﯿﻞ = آرتاویل ﺍﺳﻔﺮﺍﯾﻦ = ﻣﯿﺎﻥ ﺁﺑﺎﺩ ﺍﺷﮑﻨﺎﻥ = ﺳﻮﺩﺍﺑﮕﺮﺩ ﺍﻧﺰﻟﯽ = ﺑﻨﺪﺭ ﭘﻬﻠﻮﯼ ﺍﻫﺮ = ﺍﺭﺳﺒﺎﺭﺍﻥ ﺍﯾﺬﻩ = ﻣﺎﻝ ﺍﻣﯿﺮ – آنزان ﺍﯾﻼﻡ = ﺣﺴﯿﻦ ﺁﺑﺎد ﺍﻫﻮﺍﺯ = ﻧﺎﺻﺮیه – اکسین ﺁﺫﺭﺷﻬﺮ = ﺩﻫﺨﻮﺍﺭﻗﺎﻥ ﺁﻣﻞ = آمارد ﺍﺭﺍﮎ = ﺳﻠﻄﺎﻥ ﺁﺑﺎﺩ ﺍﻧﺪﯾﻤﺸﮏ = ﺻﺎﻟﺢ ﺁﺑﺎﺩ ﺍﯾﺮﺍﻧﺸﻬﺮ = ﭘﻬﺮﻩ ﺍﺭﻭﻣﯿﻪ = ﺭﺿﺎﺋﯿﻪ ﺑﺠﻨﻮﺭﺩ = ﺑﯿﮋﻧﮕﺮﺩ – ﭼﺮمگاﻥ ﺑﻬﺒﻬﺎﻥ = ارجان ﺑﻮﺷﻬﺮ = ﺭﯼ ﺷﻬﺮ ﺑﺎﺑﻞ = مه میترای ﺑﺎﺑﻠﺴﺮ = ﻣﺸﻬﺪ ﺳﺮ ﺑﻨﺪﺭ ﺍﻣﺎﻡ = ﺑﻨﺪﺭ ﺷﺎﻫﭙﻮﺭ ﺑﻨﺪﺭ ﺗﺮﮐﻤﻦ = ﺑﻨﺪﺭ ﺷﺎﻩ ﺑﻨﺪﺭ ﻋﺒﺎﺱ = ﮔﻤﺒﺮﻭﻥ ﺑﻬﺸﻬﺮ = ﺍﺷﺮﻑ ﺑﯿﺮﺟﻨﺪ =قهستا ﺑﯿﺠﺎﺭ= ﮔﺮﻭﺱ بیضا=انشان(زادگاه کوروش بزرگ) ﭘﺎﻭﻩ =ﺍﻭﺭﺍﻣﺎﻧﺎﺕ ﺧﺮﻡ ﺍﺑﺎﺩ=ﺷﺎﭘﻮﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﭘﻠﺪﺧﺘﺮ = ﭘﺎﭘﯿﻞ ﭘﯿﺮﺍﻧﺸﻬﺮ = ﺧﺎﻧﻪ ﺗﺎﮐﺴﺘﺎﻥ = ﺿﯿﺎﺀﺁﺑﺎﺩ ، سیادهن ﺗﺒﺮﯾﺰ = تَورِژ تهران=طهران ﺗﻨﮑﺎﺑﻦ = ﺷﻬﺴﻮﺍﺭ ﺧﺮﻣﺸﻬﺮ = ﻣﺤﻤﺮﻩ ﺧﻠﺨﺎﻝ = ﻫﺮﻭﺁﺑﺎﺩ ﺧﻮﯼ = ﺳﻮﻟﺪﻭﺯ ﺩﺍﺭﺍﺏ = ﺩﺍﺭﺍﺑﮕﺮﺩ .. ﻗﺪﯾﻤﯿﺘﺮﯾﻦ ﺷﻬﺮ ﻫﺨﺎﻣﻨﺶ ﺩﺍﻣﻐﺎﻥ = ﺻﺪ ﺩﺭﻭﺍﺯﻩ ﺩﺭﻩ ﺷﻬﺮ = ﺑﺪﺭﻩ ﺩﺭﻩ ﮔﺰ = ﻣﺤﻤﻮﺩﺁﺑﺎﺩ ﺩﺯﻓﻮﻝ = ﺩﮊﭘﻞ ﺩﺳﺘﮕﺮﺩ = ﺧﻠﺠﺴﺘﺎﻥ ﺩﺷﺖ ﺁﺯﺍﺩﮔﺎﻥ = ﺳﻮﺳﻨﮕﺮﺩ – ﺩﺷﺖ ﺩﻫﺪﺷﺖ = ﺑﻼﺩﺷﺎﻫﭙﻮﺭ ﺩﻭﺩﺍﻧﮕﻪ = ﮐﻬﻨﻪ ﺩﻩ ﺩﯾﻮﺍﻧﺪﺭﻩ = ﻣﯿﺮﺍﻧﺸﺎﻩ ﺭﺍﻣﺴﺮ = ﺳﺨﺖ ﺳﺮ ﺭﺷﺖ = ﺑﯿﻪ ﭘﺲ ﺭﯼ = ﺭﺍﻗﺲ – ﺭﮐﺲ ﺯﺍﻫﺪﺍﻥ = ﺩﺯﺩآﺏ ﺯﻧﺠﺎﻥ = کهن دژ ، خمسه سیرجان=سمنگان ﺳﺎﺭﯼ = ﻃﻮﺳﺎﻥ ﺳﺎﺭﺩﻭﺋﯿﻪ = ﺍﺳﻔﻨﺪﻗﻪ ﺟﯿﺮﻓﺖ ﺳﺒﺰﻭﺍﺭ = ﺑﯿﻬﻖ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﺁﺑﺎﺩ = ﺣﺎﺟﯽ ﺁﺑﺎﺩ ﺳﻠﻤﺎﺱ = ﺷﺎﭘﻮﺭ ﺳﻤﻨﺎﻥ = ﻗﻮﻣﺲ ﺳﻨﻨﺪﺝ = ﺳﻨﻪ ﺩﮊ ﺷﺎﺩﮔﺎﻥ = ﻓﻼﺣﯿﻪ ﺷﺎﻩ ﺁﺑﺎﺩ = ﻏﺮﺏ ﻫﺎﺭﻭﻥ ﺁﺑﺎﺩ ﺷﻤﯿﺮﺍﻧﺎﺕ = ﺗﺠﺮﯾﺶ ، طجرشت ﺷﻬﺮ ﮐﺮﺩ = ﺩﻩ ﮐﺮﺩ ﺷﻬﺪﺍﺩ = ﺧﺒﯿﺾ ﺷﻮﺵ= ﺳﻮزیانا ﺷﻬﺮﯾﺎﺭ = ﻋﻠﯿﺸﺎﻩ ﻋﻮﺽ ﺷﯿﺮﺍﺯ = ﺷﯿﺮﺍﻥ ﺁﺯ ﻃﺎﺭﻡ ﺳﻔﻠﯽ = ﺳﯿﺮﺩﺍﻥ ﻃﺎﺭﻡ ﻋﻠﯿﺎ = ﺟﻮﺭﺯﻕ ﻃﺎﻟﻘﺎﻥ = ﺷﻬﺮﮎ ﻃﺒﺲ = ﮔﻠﺸﻦ ﻋﻠﯽ ﺁﺑﺎﺩ = ﺷﺎﻫﯽ ﻓﺮﺩﻭﺱ = ﺗﻮﻥ ﻓﺮﯾﺪﻥ = ﺩﺍﺭﺍﻥ ﻓﺴﺎ = ﭘﺴﺎ ﻗﺎﺋﻢ ﺷﻬﺮ = ﺷﺎﻫﯽ – ﻋﻠﯽ ﺁﺑﺎﺩ ﻗﺮﻭﻩ = ﯾﯿﻼﻕ ﻗﺰﻭﯾﻦ = کشوین ﺷﻬﺮﺿﺎ = قمشه ﻗﻢ = آرتاریت ﻗﻮﭼﺎﻥ = ﺧﯿﺒﻮ ﺷﺎﻩ ﮐﺎﺯﺭﻭﻥ ﺷﻬﺮ = ﺷﺎﻫﭙﻮﺭ ﮐﺎﺷﻤﺮ = ﺗﺮﺷﯿﺰ ﮐﺮﻣﺎﻥ = گواشیر ﮐﺮﻣﺎﻧﺸﺎﻩ = ﮐﺎﻣﺒﺎﺩﻥ ﮐﻼﺭﺩﺷﺖ = ﺣﺴﻦ ﮐﯿﻒ ﮐﻼﻟﻪ = ﮐﻮﮐﻼﻥ ﮐﻠﯿﺒﺮ = ﺑﺮﺑﺮ ﮔﭽﺴﺎﺭﺍﻥ = ﮐﺎﺭﻭﺍﻧﺴﺮﺍ ﮔﺮﮔﺎﻥ = ﺍﺳﺘﺮ ﺁﺑﺎﺩ ﮔﺮﻣﺴﺎﺭ = خوار ﮔﻨﺒﺪ ﮐﺎﻭﻭﺱ = ﺩﺷﺖ ﮔﺮﮔﺎﻥ ﻻﻫﯿﺠﺎﻥ = ﺭﯾﻪ ﻟﻨﺠﺎﻥ = لنجون ﻟﻮﺍﺳﺎﻧﺎﺕ = ﮐﻠﻨﺪﻭﮎ ﻣﺮﯾﻮﺍﻥ = ﺩﮊﺷﺎﻫﭙﻮﺭ ﻣﻼﯾﺮ = ﺩﻭﻟﺖ ﺁﺑﺎﺩ ﻣﻠﮑﺎﻥ = ﻣﻠﮏ ﮐﻨﺪﯼ مشهد= توس ، سناباد ﻣﺸﮑﯿﻦ ﺷﻬﺮ = ﺧﯿﺎﻭ ﺟﻬﺮﻡ = ﮔﻬﺮﻡ ﻣﻤﺴﻨﯽ = مالکی ﻣﯿﺎﻧﻪ = ﻣﯿﺎﻧﺞ ﻧﻮﺭ = ساﻟﺪﻩ ﻧﻬﺒﻨﺪﺍﻥ = ﺷﻮﺳﻒ ﻧﻰ ﺭﻳﺰ = ﻧﻴﺰﻩ ﺭﻳﺰ ‏( ﺳﻼﺡ ﺧﺎﻧﻪ ﮐﻮﺭﻭﺵ ﮐﺒﻴﺮ ‏) ﻣﺤﻞ ﺳﺎﺧﺖ ﻧﻴﺰﻩ ﻧﯿﮑﺸﻬﺮ = ﻗﺼﺮ ﻗﻨﺪ ﻧﻮﺷﻬﺮ = خاچک ﻫﺸﺘﺮﻭﺩ = ﺁﺫﺭﺍﻥ ﻫﻤﺪﺍﻥ =(اولین شهر جهان) هگمتانه – ﺍﮐﺒﺎﺗﺎﻥ ﻫﺎﺩﯼ ﺷﻬﺮ = ﻋﻠﻤﺪﺍﺭ ﮔﺭﮔﺮ ﻫﺸﺘﭙﺮ = هشتپر طوالش ، تالش ﻫﻮﯾﺰﻩ = هوزگان ﯾﺎﺳﻮﺝ = ﺗﻞ ﺧﺴﺮﻭ ﯾﺰﺩ = ﺍﯾﺴﺎﺗﯿﺲ، گثه ﺯﺍﺑﻞ = حسین آباد خمینی شهر= همایون شهر، سده ‌💯آرشیو نفیس ترین عکسهای قدیمی را اینجا ببینید/کلیک کن
🔻رسم رفاقت! ✔️در راه مشهد شاه عباس تصمیم گرفت دو بزرگ را امتحان کند! به شیخ بهایی که اسبش جلو میرفت گفت: این میرداماد چقدر بی عرضه است اسبش دائم عقب می ماند. شیخ بهائی گفت: کوهی از علم و دانش برآن اسب سوار است، حیوان کشش این همه عظمت را ندارد. ساعتی بعد عقب ماند، به میر داماد گفت: این شیخ بهائی رعایت نمیکند، دائم جلو می تازد. میرداماد گفت: اسب او از اینکه آدم بزرگی چون شیخ بهائی بر پشتش سوار است سر از پا نمیشناسد و میخواهد از شوق بال در آورد. ✔️در غیاب یکدیگر حافظ آبروی هم باشیم👌 ✔️این است "رسم رفاقت..." رفیق باشیم! 💯خواندنی ترین حکایتهای قدیمی را اینجا بخوانید/کلیک کن
یه زمانی علی اکبر هاشمی رفسنجانی رئیس جمهور بود علی اکبر ناطق نوری رئیس مجلس علی اکبر ولایتی هم وزیر خارجه علی اکبر محتشمی وزیر کشور! بعضی خارجی‌ها فکر می‌کردن"علی اکبر"، یه لقب دولتی هست که به سران ایران اعطا می‌شه! بعد من میخواستم برم ترکیه، توی مرز پاسپورتم را دادم، یارو یه نگاه کرد از جاش بلند شد به من احترام گذاشت به بقیه گفت این آقا علی اکبره، همه پا شدند، رئیسشون اومد جلو پاسپورت منو داد بعد همه به ستون وایستادن و یه راهرو باز کردند و من از همشون سان دیدم و از مرز با احترام رد شدم، بقیه همسفرها که هاج و واج مونده بودند پشت سر من می دویدند، و بدون بازرسی هر چی داشتند، مثل تریاک و سکه و دلار و قاچاق، از مرز رد کردند. از خاطرات "علی اکبر زرندی" در کتاب "رویاهای شیرین من" ‌💯آرشیو نفیس ترین عکسهای قدیمی را اینجا ببینید/کلیک کن
🔻حکایتی زیبا درباره حق الناس حتما بخونید ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﯽ ﺩﺭ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺳﺮ ﺳﺒﺰ ﻭ ﺷﺎﺩﺍﺏ ﺣﮑﻤﺮﺍنی ﻣﯿﮑﺮﺩ ﺭﻭﺯﯼ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﺷﺪ ﻭ ﻃﺒﯿﺒﺎﻥ ﺍﺯ درمان ﺑﯿﻤﺎﺭﯾﺶ ﻋﺎﺟﺰ ﻣﺎﻧﺪند ﻭ ازﺷﺎﻩ ﻋﺬﺭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺧﻮاﺳﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﺳتﺷﺎﻥ کاری ﺳﺎﺧﺘﻪ ﻧﯿﺴﺖ . ﺷﺎﻩ ﻫﻢ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺟﺎﻧﺸﯿﻦ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻭﻓﺎﺕ ﺍﻋﻼم ﻧﻤﺎﯾﺪ . ﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ ﻣﻦ کسی را ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﯿﻨﻤﺎﯾﻢ ، که ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻭﻓﺎﺕ ﻣﻦ ﯾﮏ ﺷﺐ ﺩﺭ ﻗﺒﺮی که برای من آماده کرده اند ﺑﺨﻮﺍبد ! ﺍﯾﻦ ﺧﺒﺮ ﺩﺭ ﺳﺮﺍﺳﺮ ﮐﺸﻮﺭ ﭘﺨﺶ ﺷﺪ ﻭﻟﯽ ﮐﺴﯽ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﺸﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻗﺒﺮﺑﺨﻮﺍﺑﺪ . ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﯾﮏ ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺣﺎﺿﺮ ﺷﺪ ﺗﺎ ﺩﺭاﯾﻦ ﻗﺒﺮ بخوابد فقط ﯾﮏ ﺷﺐ ﻭ ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ ،ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻣﺮﺩﻡ شود. ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺩﺭ ﻗﺒﺮ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪ ﻭ روزنه ای ﺑﺮﺍﯼ نفس کشیدنﻭ ﻫﻮﺍ ﻫﻢ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ ﺗﺎ ﻧﻤﯿﺮﺩ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺭﻓﺘﻨﺪ . ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺑه ﺨﻮﺍﺏ ﺭﻓﺖ . ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﯾﺪ ﮐﻪنکیر و منکر ﺑﺎﻻﯼ قبرش ﺁﻣﺪﻩ ﺍﻧﺪ. ﺳﻮﺍﻝ ﻣﯿﭙﺮﺳﻨﺪ ﻭ ﻓﻘﯿﺮ ﭘﺎﺳﺦ ﻣﯿﮕوید ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﭘﺮﺳﯿﺪند: ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎ ﭼﯽ ﺩﺍﺷﺘﯽ؟ ﻓﻘﯿﺮ ﮔﻔﺖ :ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﻣﺮﮐﺐ ‏(ﺧﺮ ‏) ﻧﺎﺗﻮﺍﻥ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺩیگر ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ . ﺍﺯ ﺭﻓﺘﺎﺭ فقیر ﺑﺎ ﺧﺮ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﺩﺭ ﻓﻼﻥ ﻭ ﻓﻼﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎ بر ﺧﺮﺧﻮﺩ ﺑﺎﺭ ﺯﯾﺎﺩ گذاشتی ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻥ ﺑﺮﺩﻧﺶ ﺭاندﺍﺷﺖ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ ﺩﺭفلان ﺭﻭز به خرت ﻏﺬﺍ ﻧﺪﺍﺩﯼ و.... ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ بخاطر ﺍﯾﻦ ﻇﻠﻢ ﻫﺎ که به ﺧﺮﺵ کرده بود ﭼﻨﺪ ﺷﻼﻕ ﺁﺗﺸﯿﻦ خورد که برق از سرش پرید . ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ می شود ﺩﺭ ﺗﺮﺱ ﻭ ﻭﺣﺸﺖ ﺩﺭ ﻗﺒﺮ ﺁﺭﺍﻡ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺻﺒﺢ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺟﺪﯾﺪ ﺷﺎﻥ می آیند ﺗﺎ ﺍﺯ ﻗﺒﺮ ﺑﯿﺮﻭﻧﺶ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺑﺮ ﺗﺨﺖ ﺳﻠﻄﻨﺖ ﺑﻨﺸﺎﻧﻨﺪﺵ. ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﻗﺒﺮ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﭘﺎ به ﻓﺮﺍﺭ ﻣﯿﮕﺬﺍﺭﺩ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭ ﭘﯽ ﺍﻭ ﺻﺪﺍ ﮐﻨﺎﻥ ﮐﻪ ﺍﯼ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻣﺎ ﻓﺮﺍﺭ ﻧﮑﻦ ! ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺑﺎ جیغ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻣﯿﮕوید: ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﻨﻬﺎ ﺧﺮﯼ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺍﯾﻦ ﻗﺪﺭ ﻋﺬﺍﺏ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺷﮑﻨﺠﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﺍﮔﺮ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻫﻤﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺷﻮﻡ ﻭﺍﯼ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﻢ ... ◇ای بشر از چه گمان کردی که دنیا مال توست ورنه پنداری که هر لحظه اجل دنبال توست ◇هر چه خوردی، مال مور و هر چه هستی مال گور هر چه داری مال وارث، هر چه کردی مال توست... 💯خواندنی ترین حکایتهای قدیمی را اینجا بخوانید/کلیک کن
دریاب که ایام گل و صبح جوانی چون برق کند جلوه و چون باد گریزد شادی کن اگر طالب آسایش خویشی کآسودگی از خاطر ناشاد گریزد 👤رهی معیری صبحتون بخیر❤️ 💯ما اینجاخاطرات‌تون‌رو زنده‌میکنیم/کلیک‌کن😉
کاش می شد خاطره ها را مثل پنبه زد، کاش اصلا یک آدم هایی بودن مثل همین پنبه زن ها که با کمانشان می آمدند توی کوچه پس کوچه ها... سر ِظهرِ خلوت شهر.... و دست شان را می گذاشتند کنار دهان شان و داد می زدند: آآآآآآآآآی خاطره می زنیم ... بعد تو صدایشان می کردی می آمدند توی حیاط، لب حوضی ، باغچه ای ، جایی می نشستند و تو بغل بغل خاطره می ریختی جلوی شان خاطره ی مرگ عزیزهایت.... تنهایی هایت،... گریه هایت، ... غصه خوردن هایت.. خاطره ی رفتن دوست و آشنایت همه را می ریختی جلوی خاطره زن و او هی می زد و هی می زد آن قدر که خاطره ها را تکه تکه می کرد، تکه تکه..... آن قدر که پودر می شدند، ریز می شدند توی هوا... مثل غبار که باد بیاید برشان دارد و با خود ببرد به هر کجا که می خواهد... بعد تو یک لیوان چای خوش رنگ تازه دم می آوردی برای خاطره زن و می گفتی : نوش جان سبک شدم راحتم کردی از دست این همه خاطره... و از خاطرات خوش برای شبهای سردمان رواندازی گرم میدوخت پر از امنیت... پر از آرامش... 💯مطالب ناب را در دنیای قدیم مشاهده کنید/کلیک کن
هتل رامسر ، سال ساخت ۱۳۱۷ زمانیکه استانبول و آنتالیا فرودگاه هم نداشتند و کشورهایی چون امارات و قطر روی هیچ نقشه ای نبودند. ‌💯آرشیو نفیس ترین عکسهای قدیمی را اینجا ببینید/کلیک کن
به پینه ی لباساش نگاه نکن به قلم و خودکار داخل جیبش نگاه کن!!! ‌💯آرشیو نفیس ترین عکسهای قدیمی را اینجا ببینید/کلیک کن
آورده اند که آشپز دربار حاکم را به جرم دزدیدن چند عدد تخم‌مرغ، در میدان شهر فلک همی نموده بودند و در محضر حاکم آنچنان بر کف پای او ترکه فرود می آوردند که از فغانش دل هر رهگذری به شفقت می فشرد. بهلول چون چنین بدید فریاد زد: ای حاکم، این بخت برگشته‌ را به تعداد تخم‌مرغی که دزدیده مُتنبه کنید و نه بیشتر که نه خدای را خوش آید و نه خلقِ او را. حاکم پاسخ بداد؛ بهلول! مگر نشنیده‌ای که تخم‌مرغ دزد، روزی شتر دزد میشود؟! بیشتر میزنیم که کارش بدآنجا نرسد. بهلول نیشخندی بزد و گفت؛ این تخم‌مرغ دزد بیچاره را توان و امکان دزدی شتر نیست، مگر اینکه در بساط شما پُست بالاتری بگیرد! 💯خواندنی ترین حکایتهای قدیمی را اینجا بخوانید/کلیک کن