💯اجتماع/اخبار/همدانی‌ها/کلیک‌کن

🔲 رفعِ تضمینی #شِـــــــــپش فقط با یکبار مصرف☺️❤️👇 دیگه بیخیالِ #شونه_ریز! بیخیالِ #حمام_داغ😳 بیخیالِ #کوتاه کردن مو😳😒 حتی اگه کل موهارو شپش یا تخم شپش برداشته باشه اینجا بدونِ درد سر فقط با یه #محلول شستشو فقط با یبار مصرف نسلشو بکن☺️ تضمینی💯☺️👇 https://eitaa.com/joinchat/3666018497C1335a68f8c ارسال فوری و بصورت محرمانه درب منزل✅

#صبح_بخیر♥️ 💯اجتماع‌دهه‌پنجاهیا،شصتیاو‌هفتادی‌های‌ایتا/کلیک‌کن

چه لذتی داره خونه‌ی مادربزرگ اینجوری از خواب بیدار شی 🧡🍃 #نوستالژی 💯اجتماع‌دهه‌پنجاهیا،شصتیاو‌هفتادی‌های‌ایتا https://eitaa.com/joinchat/2291138561C3b476bd35f

بعد از عمری به این باور رسیدم ...! نمیدونم اسمش بی حوصلگیه اصلا درسته یا نه یا واسه آدمای اشتباهی گذشتست ... اما من به جایی رسیدم که وقتی کسی برای چندمین بار ناراحتم میکنه؛ بدون خودخوری یا شکایتی هربار یه تیکه از توجه و علاقمو از اون شخص میگیرم و به خودم میدم ! اونم با هر رفتار ناراحت کنندش هر بار خودشو تو زندگیم کمرنگ میکنه؛ تا روزی که محو بشه ! چون یاد گرفتم فقط آدمییا رو نگه دارم که دلیل لبخند و آرامشم باشن ... راستش من به این باور رسیدم که کسی که تو رو واقعا بلده و دوست داره کاری نمیکنه که ناراحت شی یا حداقل می تونم بگم؛ کاری نمیکنه که ناراحت بمونی ...! 💯مطالب ناب را در دنیای قدیم مشاهده کنید https://eitaa.com/joinchat/2291138561C3b476bd35f

تصویری از مشایخی ، نصیریان و انتظامی حدود پنجاه سال پیش ‌💯آرشیو نفیس ترین عکسهای قدیمی را اینجا ببینید https://eitaa.com/joinchat/2291138561C3b476bd35f

کتاب فارسی اول دبستان در سال ۱۳۶۴ 💯اجتماع‌دهه‌پنجاهیا،شصتیاو‌هفتادی‌های‌ایتا https://eitaa.com/joinchat/2291138561C3b476bd35f

حسرت واقعى را آن روزى ميخورى كه ميبينى، به اندازه ى سن و سالت زندگى نكرده اى... گابريل گارسيا ماركز 💯اجتماع‌دهه‌پنجاهیا،شصتیاو‌هفتادی‌های‌ایتا https://eitaa.com/joinchat/2291138561C3b476bd35f

قديما دفتر مشقاى استفاده شده رو ميدادن به نوبر فروشا، اونا هم ورق هاشو مثل قيف لوله ميكردن بعد زال زالك، ذغال اخته، چاقاله بادوم يا گوجه سبزو ميريختن توش ميدادن دست مردم... ‌💯آرشیو نفیس ترین عکسهای قدیمی را اینجا ببینید https://eitaa.com/joinchat/2291138561C3b476bd35f

#حکایت_قدیمی چوپانی گله را به صحرا برد به درخت گردوی تنومندی رسید. از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد که ناگهان گردباد سختی در گرفت، خواست فرود آید ترسید. باد شاخه ای را که چوپان روی آن بود به این طرف و آن طرف میبرد دید نزدیک است که بیفتد و دست و پایش بشکند در حال مستاصل شد. از دور بقعه امامزاده ای را دید و گفت: ای امام زاده گله ام نذر تو از درخت سالم پایین بیایم... قدری باد ساکت شد و چوپان به شاخه قوی تری دست زد و جای پایی پیدا کرده و خود را محکم گرفت. گفت: ای امام زاده خدا راضی نمی شود که زن و بچه من بیچاره از تنگی و خواری بمیرند و تو همه گله را صاحب شوی. نصف گله را به تو میدهم و نصفی هم برای خودم. قدری پایین تر آمد وقتی که نزدیک تنه درخت رسید گفت: ای امام زاده نصف گله را چطور نگهداری می کنی؟ آنها را خودم نگهداری میکنم در عوض کشک و پشم نصف گله را به تو می دهم. وقتی کمی پایین تر آمد گفت: بالاخره چوپان هم که بی مزد نمی شود کشکش مال تو پشمش مال من به عنوان دستمزد. وقتی باقی تنه را سُرخورد و پایش به زمین رسید نگاهی به گنبد امامزاده انداخت و گفت: مرد حسابی چه کشکی چه پشمی؟ ما از هول خودمان یک غلطی کردیم غلط زیادی که جریمه ندارد. این حکایت بعضی از ما آدمهاست... 💯خواندنی ترین حکایتهای قدیمی را اینجا بخوانید https://eitaa.com/joinchat/2291138561C3b476bd35f