eitaa logo
دنیاے قــــدیم...💯
83.2هزار دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
1.9هزار ویدیو
5 فایل
﷽ 📸مجموعه ای بسیار نفیــــس و خاطره انگیز از تصاویر آرشیوی و حکایتــــ های قدیمــــی پیش ماست همراه ما بمانید 😎🤞 #همراه‌با‌کلی‌مطالب‌نوستالژی. اگه‌این‌کانال‌حالتوخوب‌کرد‌به‌بقیه‌هم‌معرفیش‌کن🪻 ‌فقط تبلیغات👇 @ham_18
مشاهده در ایتا
دانلود
ما مدرسه نرفته‌ایم! مدرسه زمانی مدرسه خواهد بود که ما در آن موارد زیر را می‌آموزیم: مالیات چیست؟ چگونه درآمد داشته باشیم؟ چگونه خرج کردن پول را مدیریت کنیم؟ چگونه کارهای بانکی را انجام دهیم؟ چگونه آشپزی کنیم؟ چگونه تغذیه مناسب داشته باشیم؟ چگونه با «نه شنیدن» کنار بیاییم؟ چگونه «تنهایی» را مدیریت کنیم؟ چگونه خود را دوست داشته باشیم؟ چگونه رابطه‌ای را آغاز کنیم؟ چگونه از روابط مراقبت کنیم؟ چگونه در مصاحبه شغلی شرکت کنیم؟ چگونه برای خرید خانه برنامه‌ریزی کنیم؟ چگونه در شرایط سخت، خود را سرپا نگه داریم؟ با نگاه به آنچه باید می‌آموختیم و مرور آنچه آموختیم، می‌توان گفت: «ما مدرسه نرفته‌ایم!» 💯دهه‌پنجاهیا،شصتیاو‌هفتادی‌های‌ایتا https://eitaa.com/joinchat/2291138561C3b476bd35f
شب بود؛ اما حسنک هنوز به خانه نیامده بود، حسنک مدت های زیادی است که به خانه نمی آید. او به شهر رفته و در آنجا شلوار جین و تی شرت تنگ به تن میکند. او هر روز به جای غذا دادن به حیوانات جلوی آینه به موهایش ژل می‌زند.. موهای حسنک دیگر مثل پشم گوسفند نیست، چون او به موهای خود گلد می زند. دیروز که حسنک با کبری چت می کرد کبری گفت تصمیم بزرگی گرفته است کبری تصمیم داشت حسنک را رها کند چون او با پطروس چت می کرد. پطروس همیشه پای کامپیوترش نشسته بود و چت می‌کرد. روزی پطرس دید که سد سوراخ شده است اما انگشت او درد می کرد چون زیاد چت کرده بود.. او نمی‌دانست که سد تا چند لحظه دیگر می‌شکند و ازاین رو در حال چت کردن غرق شد. برای مراسم ختم او کبری تصمیم گرفت با قطار به آن سرزمین برود اما کوه روی ریل ریزش کرده بود. ریز علی دید کوه ریزش کرده است اما حوصله نداشت. ریز علی سردش بود و دلش نمی‌خواست لباسش را در آورد. او چراغ قوه داشت اما حوصله دردسر نداشت. قطار به سنگ ها بررخورد کرد و منفجر شد تمام مسافران و کبری مردند اما ریزعلی بدون توجه به خانه بازگشت. خانه مثل همیشه سوت و کور بود . الان چند سالی بود که کوکب خانم همسر ریزعلی مهمان ناخوانده ندارد. او حتی مهمان خوانده هم ندارد. او اصلاً حوصله مهمان ندارد. او پول ندارد تا شکم مهمانان را سیرکند. او در خانه تخم مرغ و پنیر دارد اما گوشت ندارد. آخرین باری که گوشت قرمز خرید چوپان دروغگو به او گوشت خر فروخت. اما او از چوپان دروغگو هم گله ای ندارد چون دنیای ما خیلی چوپان دروغگو دارد و به این دلیل است که دیگر در کتاب های دبستان آن داستان های قشنگ دیگر وجود ندارد 💯دهه‌پنجاهیا،شصتیاو‌هفتادی‌های‌ایتا https://eitaa.com/joinchat/2291138561C3b476bd35f
ميدانی جانم ! صبح‌ها همين كه صدایِ سوت کشیدنِ کتری رویِ اجاق را بشنوی، بویِ نانِ سنگکِ تازه‌یِ صبحِ زودِ پدر به مشامت برسد، و صدایِ صبحانه حاضر کردنِ مادر از آشپزخانه بیاید، يا وقتی عطرِ قرمه سبزيهایِ ظهرِ جمعه‌اش تویِ خانه ميپيچد و هوش از سَرت ميبرد، همين كه چشمت ببينتشانُ گوشَت نفس‌هايشان را بشنود، همین که آغوشِ گرمشان را لمس کنی و بگویی «چقدر دوستشان داری» يعنی «صبحت بخير» شده ...! 💯مطالب ناب را در دنیای قدیم مشاهده کنید https://eitaa.com/joinchat/2291138561C3b476bd35f
این خوشگلا ظرف‌های پیک‌نیک‌اند متعلق به دهه ۴۰ ملت با این جواهرات می‌رفتن پیک‌نیک ! ‌💯آرشیو نفیس ترین عکسهای قدیمی را اینجا ببینید https://eitaa.com/joinchat/2291138561C3b476bd35f
خودکار عطری هارو یادتونه؟؟ چه بویی داشتن خدایی 💯دهه‌پنجاهیا،شصتیاو‌هفتادی‌های‌ایتا https://eitaa.com/joinchat/2291138561C3b476bd35f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#️⃣ 📆 1403/09/02 08:10:42 📃 : .♡. مادرم همیشه پشتِ سرم دعا می خواند … می گفت ؛ الهی امروز بهترین آدم ها سرِ راهت باشند ، الهی دست به خاک بزنی برایت طلا شود … او از تهِ دلش می گفت … و من جدی نمی گرفتم !!! می خندیدم و سَرسری رد می شدم ..اما … وقتی از دعایِ خیر و دستانِ پر برکتش دور باشی ، تازه می فهمی ؛ دنیا رویِ مدار دعایِ مادر است که می چرخد ! دعایم کن … دعایم کن … که دنیا سخت می گیرد ؛ بدونِ عشقِ تو مادر♡ … 💯مطالب ناب را در دنیای قدیم مشاهده کنید https://eitaa.com/joinchat/2291138561C3b476bd35f
خاک بازی یکی از بازی هایی بود که همیه پسرا انجام میدادن😍 امکان نداره یه نفر بازی نکرده باشه 💯ما اینجاخاطرات‌تون‌رو زنده‌میکنیم https://eitaa.com/joinchat/2291138561C3b476bd35f
یک جمع نکوشیده رسیدند به مقصد یک قوم دویدند و به مقصد نرسیدند 👤فروغی بسطامی 💯مطالب ناب را در دنیای قدیم مشاهده کنید https://eitaa.com/joinchat/2291138561C3b476bd35f
اتوبوس های دو طبقه تهران و خبر مرگ شاه در مرداد ۵۹ 💯دهه‌پنجاهیا،شصتیاو‌هفتادی‌های‌ایتا https://eitaa.com/joinchat/2291138561C3b476bd35f
اگر اون زمان ایران و هنگ کنگ فیلم مشترک میساختن: بروسلی: غودااااااااااا مرحوم خیر آبادی: خبه خبه بروسلی: چشم هرچی زن داداش بگه 💯دهه‌پنجاهیا،شصتیاو‌هفتادی‌های‌ایتا https://eitaa.com/joinchat/2291138561C3b476bd35f
خاطره ای بی نظیر از معلم شهید محمدعلی رجایی : یکی از شاگردان قدیم شهیدرجایی نقل می کند: به هفته آخر ماه اسفند نزدیک می شدیم. دانش آموزان می خواستند هر طوری شده، اون هفته رو تعطیل کنند! بچه ها برای هر معلمی نقشه ای کشیدند. این معلم که حاضره تعطیل کنه. اون معلم که کتاب رو تدریس و تموم کرده. دیگری هم حضور و غیاب نمی کنه و. اما مشکل اصلی، معلم ریاضی، آقای رجایی بود که یقین داشتیم نه تعطیل میکنه نه اجازه غیبت میده. بچه ها فکرهاشون رو سرِهم گذاشتند و تصمیم گرفتند بطور یکدست در کلاس حضور پیدا نکنند و آقا معلم رو در برابر عمل انجام شده قرار بدند. روزی که ما با آقای رجایی درس داشتیم، بچه ها به مدرسه نیامده بودند ولی من بطور اتفاقی کاری داشتم که رفتم مدرسه.از سر کنجکاوی در گوشه ای از مدرسه سرم رو با توپ گرم کردم تا ببینم برای کلاس ما چه اتفاقی می افته! چند دقیقه مانده به شروع کلاس، طبق معمول آقای رجایی با دفتر حضور و غیاب و کتاب درسی از دفتر مدیر بیرون آمد و رفت به طرف کلاس... دل در سینه ام نبود. حالا چی میشه؟! اگر آقا معلم ببینه بچه ها قالش گذاشتند، ناراحت میشه؟! با دلهره گام های معلم رو تعقیب کردم. آقای رجایی به کلاس رسید. در رو باز کرد. وارد شد و سپس در رو بست... یعنی چی؟!... حتماً بعضی از بچه ها ترسیدند و رفتند سر کلاس... نامردا... دیگه خودم هم جرأت نداشتم برم سرکلاس. به بقیه باید چه جوابی می دادم؟! برای اینکه ببینم چه کسانی عهدشکنی کردند و سرکلاس رفتند تو مدرسه موندم. شاید نیم ساعتی گذشته بود که آقا معلم با دست های گچی که حکایت از تدریس داشت از کلاس بیرون آمد و رفت بطرف دفتر مدرسه. با عجله به سمت کلاس رفتم. از آنچه دیدم دهانم باز موند. هیچ کس درکلاس نبود و آقای معلم تمام درس رو با دقت و توضیح کافی روی تابلو نوشته بود. پایین تابلو هم اضافه کرده بود: دانش آموزان عزیز! حسب وظیفه در کلاس حاضر شدم و انجام وظیفه کردم. عیدتون مبارک! اولین روز بعد از تعطیلی با آقای رجایی درس داشتیم بچه ها بغض کرده و در حالی که گاهی نگاهی به تخته سیاه می انداختند، خاموش و بی صدا در خود فرو رفته بودند. رجایی شاید تنها معلمی است که در کلاس خالی تدریس کرد... 💯خواندنی ترین حکایتهای قدیمی را اینجا بخوانید https://eitaa.com/joinchat/2291138561C3b476bd35f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا