بعضی وقتا که سیبزمینی یا پیاز نداشتیم مادرم میرفت از همسایه میگیرفت. بعد نیم ساعت هم میایستادن دم در با هم حرف میزدن و تهشم با هم پیاز مبادله میکردن
واقعاً برای یه نسل دیگهایه. یعنی برای نسل جدید با اضطراب اجتماعی همچینن کاری غیرقابل تصوره. حاضرن بمیرن از همسایه پیاز نگیرن
فرزین سوری
💯دههپنجاهیا،شصتیاوهفتادیهایایتا
https://eitaa.com/joinchat/2291138561C3b476bd35f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از حادثه لرزند به خود کاخ نشینان
ما خانه به دوشان غم سیلاب نداریم
👤صائب تبریزی
💯مطالب ناب را در دنیای قدیم مشاهده کنید
https://eitaa.com/joinchat/2291138561C3b476bd35f
روزی عارفی، مردم را به دور خود جمع کرده بود و از خدا برایشان سخن میگفت برایشان از شریعت و طریقت و معرفت و حقیقت سخن می گفت.
او مردم را آماده میکرد برای پاسخ به سوالهایی که حضرت حق از آنها در مورد حیاتشان، در مورد دوستیهایشان، در مورد عبادت هایشان، نماز و روزههایشان و... خواهد پرسید
درویشی که از آنجا می گذشت
رو به جماعت کرد و گفت:
حضرت حق این همه را نمی پرسد
فقط یک سوال میپرسد و این است:
من با تو بودم تو با که بودی؟
💯خواندنی ترین حکایتهای قدیمی را اینجا بخوانید
https://eitaa.com/joinchat/2291138561C3b476bd35f
لوله کشی آب تهران
خیابان شاهپور(وحدت اسلامی فعلی) نزدیک خیابان شوش - اوایل دهه ۳۰
💯آرشیو نفیس ترین عکسهای قدیمی را اینجا ببینید
https://eitaa.com/joinchat/2291138561C3b476bd35f
این عکس را ببینید. توی عکس جان اف کِندی خوشحال است، جکی همسرش خوشحال است، در اوج محبوبیت قرار دارند، همه چیز خوب است مردم خوشحالند، کسی نمیداند قرار است چند دقیقه دیگر چه اتفاقی رخ بدهد
البته بغیر از آنهائی که توطئه را چیدهاند، چند لحظه بعد از این عکس بووم!
سه گلوله شلیک میشود و مغز کندی پخش میشود توی دامن جکی. آن لحظه به چه چیز فکر میکرده فقط خودش میداند. زندگی همینطور است، در لحظه رخ میدهد، گذشته رفته است، آینده هم که هنوز نیامده همه چیز در لحظه رخ میدهد.
💯 کانال دنیای قدیم ایتا👇
https://eitaa.com/joinchat/2291138561C3b476bd35f
حس خوب یعنی دیدن این خنده های قشنگ😍
سلامتی همه بزرگترا که به برکت وجودشون صفای خونه هامون برقراره...♥️
#یلدا
💯 کانال دنیای قدیم ایتا👇
https://eitaa.com/joinchat/2291138561C3b476bd35f
#حکایت_قدیمی
عارف بزرگ و استادانش
یكی از مریدان عارف بزرگی، هنگامی که عارف در بستر مرگ بود، از او پرسید: «مولای من استاد شما كه بود؟ میتوانید او را به ما معرفی کنید؟» عارف بزرگ گفت: « من صدها استاد داشتهام. نام کدام یک را میخواهی؟» مريد گفت: «كدام استاد تأثیر بیشتری بر شما گذاشته است؟ همان را معرفی کنید.»
عارف اندیشید و گفت: «در واقع مهمترین مسائل را سه نفر به من آموختند. اولین استادم یك دزد بود.» مرید با تعجب فراوان پرسید: «یک دزد؟ منظور شما چیست؟» عارف بزرگ گفت: «شبی دیر هنگام به خانه رسیدم و كلید نداشتم و نمیخواستم كسی را بیدار كنم. به مردی برخوردم، از او كمك خواستم و او در چشم بر هم زدنی در خانه را باز كرد. حیرت كردم و از او خواستم این كار را به من بیاموزد.
او به من گفت که كارش دزدی است. دعوت كردم شب را در خانه من بماند. او یك ماه پیش من زندگی کرد. او هر شب از خانه بیرون میرفت و وقتی بر میگشت میگفت چیزی گیرم نیامد، اما فردا دوباره سعی میكنم. او مردی راضی بود و هرگز او را افسرده و ناكام ندیدم. از او یاد گرفتم که تلاش کنم و ناامید نشوم.»
مرید گفت: «عجب، دومین استاد شما چه کسی بود؟»
عارف گفت: «دومین استادم یک سگ بود.» و بعد به چشمهای متعجب شاگرد و مریدش نگاه کرد و ادامه داد: « آن سگ هرروز برای رفع تشنگی كنار رودخانه میآمد، اما به محض رسیدن كنار رودخانه سگ دیگری را در آب میدید و میترسید و عقب میكشید. سگ سرانجام به خاطر تشنگی بیش از حد پس از روزهای زیاد، تصمیم گرفت دل به دریا بزند و با این مشكل روبه رو شود.
او خود را به آب انداخت و در همین لحظه تصویر سگ نیز محو شد. من از او یاد گرفتم برای حل کردن مشکلاتم از آنها فرار نکنم و با آنها روبهرو شوم. چون فقط در این صورت آن مشکل و مسئله حل میشود.»
مرید شگفتزده و مشتاق پرسید: « استاد سوم شما چه کسی بود؟»
عارف لبخندی زد و گفت: «استاد سوم من دختر بچهای بود كه با شمع روشنی به طرف مسجد میرفت. از او پرسیدم: «خودت این شمع را روشن كردهای؟» او گفت بله.
برای اینكه به او درسی بیاموزم گفتم: «دخترم قبل از اینكه روشنش كنی خاموش بود، میدانی شعله از كجا آمد؟ دخترك خندید، شمع را خاموش كرد و از من پرسید: «شما میتوانید بگویید شعلهای كه الان اینجا بود كجا رفت؟»
من آنجا فهمیدم كه انسان هم مانند آن شمع، در لحظات خاصی آن شعله مقدس را در قلبش دارد، اما هرگز نمیداند چگونه روشن میشود و از كجا میآید. این سه درس مهم ترین چیزهایی بود که یاد گرفتم.»
💯خواندنی ترین حکایتهای قدیمی را اینجا بخوانید
https://eitaa.com/joinchat/2291138561C3b476bd35f
هدایت شده از تبلیغات پر بازده💯
چند سال بود که کیست سینه هام اذیتم میکرد🥲
هر موقع کار خونه میکردم سینه هام و زیر بغلم درد میگرفت و هر بار هم میرفتم دکتر میگفت ویتامین بخور چند ماه دیگه دوباره بیا😔 ولی چون خالم اول کیست داشت بعد سینه هاش سرطانی شد خیلی میترسیدم😓
چند وقت پیش تو یک کانال با کلینیک نگین سلامت آشنا شدم و درمانم رو شروع کردم و الان به لطف خدا همه کیست هام از بین رفت🥰
تخصصی ترین کانال درمان کیست سینه که تو ایتا دیدم😊👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/3116696017C5992937747
هرچی مشکل زنونه و مردونه ست درمان میکنن😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قدیم ها، زمستون ها، مادرها، شب ها،
لباس ها رو پهن میکردن روی بند،
صبح که بیدار میشدن میدیدن برف اومده
تا کمر، لباس ها یخ زده!
اون وقت میاوردن تو اتاق تا یخش باز بشه،
و دوباره خیس خیس رو بخاری خشکمیکردن
یادش بخیر 😌
آرزوی دیدن یک همچین صحنه ای را براتون دارم
سلام صبح بخیر🙏
💯دههپنجاهیا،شصتیاوهفتادیهایایتا
https://eitaa.com/joinchat/2291138561C3b476bd35f
تهران دهه پنجاه؛ اتومبیل پیکان، موتور سیکلت، اتوبوس دو طبقه و افسر راهنمایی و رانندگی
💯آرشیو نفیس ترین عکسهای قدیمی را اینجا ببینید
https://eitaa.com/joinchat/2291138561C3b476bd35f
قديما همه چيز فرق داشت
بوي نون ، سادگي سفره
سلام عليك تو محله
آدما،همسايه ها،مدرسه
لبو فروش سر گذر
باباي مدرسه ، معلم
و همه چيز فرق داشت
شايد بزرگترين فرق تو
صداقت و خلوص و صفا بود
تو سادگي و بي ادعايي
اون روزا خيلي چيزا نبود و نداشتيم
امروز خيلي چيزا هست و نداريم
يادش بخير......
💯دههپنجاهیا،شصتیاوهفتادیهایایتا
https://eitaa.com/joinchat/2291138561C3b476bd35f