eitaa logo
اُمْ علاء
265 دنبال‌کننده
478 عکس
104 ویدیو
2 فایل
زندگینامه ی بانوی مجاهد و شهید پرور (فخرالسادات طباطبایی) اُمْ علاء به قلم:سمیه خردمند ارتباط با ادمين : @om_ala_admin ثبت سفارش کتاب همراه با امضای نویسنده : @om_ala_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
🤩بالاخره جلسه بعد از یک ساعت تمام شد. اما جشن امضا و حلقه‌های کوچک پرسش و پاسخ تازه شروع شده بود. 💯آدم‌هایی که همه می‌خواستند‌ را بیشتر بشناسند. سؤال‌ها پرسیده می‌شد و خانم نویسنده هم با متانت و صبوری همه را پاسخ می‌داد. 👌جلسه ۲۰ دقیقه غیررسمیمان به دو ساعت کشیده شد. ✍️اگر خانم نویسنده می‌توانست بماند و قصد رفتن نداشت؛ مخاطبان عزیز، گوش شنیدن بیشتر از این‌ها را هم داشتند. این جلسه هم تمام شد اما ناگفته های‌ نه. 🔔بنا شد هم جلسه مفصل‌تری بگذاریم و هم میهمانان ویژه‌ای چون خانواده‌ام علاء را دعوت کنیم. 🔹پ ن: ان‌شاءالله به زودی مراسم رونمایی و نشست ویژه این کتاب ارزشمند را برگزار خواهیم کرد. 🖋️ 📌 انتشارات شهید کاظمی 🆔 @nashreshahidkazemi
🙏🌹با تشکر و سپاس فراوان از عوامل محترم که دیروز برای برپایی این مراسم زحمت فراوانی کشیدند. قصد داریم به امید خدا را به همه بشناسانیم. 📌کانال ما را به دوستانتان معرفی بفرمایید👇👇 @omalaa
📸این عکس را وقتی رفتم پشت بامِ خانه ی ام علاء، گرفتم. ♦️آقا سید باقر همراه همسر و فرزندانش توی خانه زندگی می‌کرد. چند دقیقه ای ایستادم و به گنبد خیره شدم، 💔 نمی دانم چند بار از اینجا دست روی سینه اش گذاشته و با حضرت امیر حرف زده! 💔نمی دانم چند بار از همین زاویه به مولا التماس کرد برای سلامتی و عاقبت به خیری اولادش! 🕯️نمی دانم چندین بار با آن فانوس کوچک نفتی، مارپیچ پله ها را به زحمت بالا آمد تا مطمئن شود بچه ها آرام خوابیده اند. 💔نمی دانم چندبار چشم دوخت به طلاییِ گنبد و اشک ریخت برای عماد و عزالدین... برای صادق، برای بازگشت علی و عبدالحسین. 💔نمی دانم چند بار کبوتر کلماتش را به سمت گنبد پرواز داد برای آزادی ابوعلاء... 🌷ولی میدانم بچه ها روی همین پشت بام ستاره ها را می شمردند و نیمه شب آوای مناجات حرم گوششان را نوازش می داد. 🌿ام علای عزیزم! خانه ات آباد شد. ☀️حالا این خانه ی کوچک شصت متری که بوی شهید از آن استشمام میشد، قطعه ای از بهشت است که زیر پای زائرانِ مولایمان صیقل می‌خورد. @omalaa چه خانه ی خوشبختی! چه شصت متر بابرکتی!!!
☀️خانه داشت رنگ و بوی بهشت را می گرفت.... خانه شد گوشه ای از حرم.. شاید آقا سید صدرالدین، ایستاده و گذشته را مرور می کند... شاید کودکی اش را می بیند میان خاکها... روزهای شیرینی که بالای پشت بام آیین مشاعل را برگزار می کردند... شاید حسرت دیدار دوباره ی مادر. . و شاید صدای مامه از دل تلی از خاک برخاسته که می گوید: (بعد امک يومه)💔 @omalaa