eitaa logo
شکوفه های باغ انتظار
111 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
1هزار ویدیو
49 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از فعالین مهدویت
✅ مسابقه نقاشی ویژه استان همدان ✅ با موضوع غدیر ✅ ویژه دانش آموزان ابتدایی و متوسطه اول و دوم ✅ مهلت ارسال تا ۳ مرداد ماه ۱۴۰۱ ✅ جوایز یک میلیون و هشت صد هزار ریال ۱۸ نفر منتخب بهترین نقاشی ✅ لطفا از نقاشی تان عکس گرفته در لینک ذیل قرار دهید. همدان: https://formafzar.com/form/sagn2 ستاد مردمی غدیر استان همدان
هدایت شده از زنگ دانایی
🦋داستان 🦋 از امام جواد(ع) روزی یکی از گوسفند یکی ازکنیزان امام گم شد. بستگان او به چند نفر از همسایگان بدگمان شدند و آنها را کشان کشان به محضر امام آوردند و گفتند:اینها گوسفند را دزدیده اند.امام فرمودند :همسایه را رها کنید،اینها دزدی نکرده اند گوسفند در خانه فلانی است.آنها همسایگان را رها کردند و به خانه ای که امامفرموده بود رفتند و گوسفند را آنجا یافتند.صاحب آن خانه تا آمد حرفی بزند محکوم سد و کتک مفصلی خورد ولباسش پاره شد.امام وقتی این خبر را شنیدند آنها را خواستند و سرزنش کرده و فرمودند:((وای بر شما!گوسفند شما خودش به خانه این آقا رفته بود و او خبر نداشت.)) پس امام از آن مرد بینوا دلجویی فرمودند و مبلغی پول به او دادند تا لباس نو بخرد و غذا تهیه کند و او را راضی و خشنود نمودند. منبع : بحار ج50
شکوفه های باغ انتظار
📖#رمان_مهدوی 👱‍♂#محمد_مهدی 📌#قسمت_نهم 🔰قبل از اینکه عقد کنه، من و پدرش تصمیم گرفتیم طبقه بالای خون
📖 👱‍♂ 📌 🔰و حالا هفت سال از اون ماجرا می گذره و آقا هادی و همسرش دوباره روی همون نیمکت های پارک نشستن و به چند ماه بعد فکر می کنند که فرزندشون به دنیا میاد و اونها هستن و بار مسئولیت تربیت یک فرزند...فرزندی که میتونه با تربیت درست، مودب و مومن و با اخلاق بشه، یا اینکه... ✳️اینقدر توی پارک نشسته بودن و با هم حرف می زدن و به آینده فکر می کردن که اصلا متوجه گذر زمان نشدن، یهو دیدن صدای اذان میاد، بلند شدن رفتن مسجد محله خودشون، دم درب آقاي رحمتی رو هم دیدن که داشت وارد مسجد میشد گفت: سلام هادی جان، سلام دخترم از ظهر که رفتین بیرون تا الان خونه نیومده بودین، دلواپس شده بودیم. هادی گفت که چیزی نبود، اومدیم پیش حاج آقا عسکری برای انتخاب اسم بچه آقای رحمتی: به به، مبارک باشه، حالا چی انتخاب کردن؟ هادی: آقای رحمتی: یا رسول الله، یا صاحب الزمان، چه اسم قشنگی، انشاءالله بحق این دو معصوم، یاور مهدوی تربیت کنین 🔰با هم وارد مسجد شدن، یکی از بچه ها داشت اذان می گفت و حاج آقا عسکری هم داشت به سوالات شرعی مردم پاسخ می داد، سلام کردن و صف اول نشستن نماز مغرب که تمام شد، حاج آقا یه لحظه رو به نمازگزاران کرد و گفت : می دونین عادت من صحبت در بین دو نماز نیست و این کار نوعی گرفتن وقت مردم هست، اما فقط میخوام یه چیز بگم و اینکه عموما مردم بین نماز مغرب و عشا، نماز غفیله می خونن، خوبه، قبول باشه اما اون چیزی که ثواب بیشتر و تاکید بیشتری در دین شده، نمازهای نافله هست، یعنی دو تا دو رکعتی مثل نماز صبح به نیت نافله مغرب، خوب هست مومنین عزیز بین دو نماز اول نافله رو بخونن و بعد اگر فرصت داشتن سراغ نماز غفیله برن چون خوندن نافله هم سیره علما بوده و هم توصیه امام زمان (عجل‌الله تعالی فرجه الشریف) و در دیدار با سید رشتی(رحمة الله علیه)، ایشان گله کردن از شیعیان خودشون که چرا نافله نمی خوانند؟ 🌀و بعد بلند شد و شروع کرد به خوندن نافله و از اون شب اهل مسجد بیشتر به نافله اهمیت دادن و بعد نماز راجع به نافله های دیگه هم سوال کردن، نافله دیگر نمازهای یومیه و طرز خوندن آنها ✳️بعد نماز عشاء، عادت حاج آقا این بود که چند دقیقه برای مردم صحبت کنه و از بس صحبت های شیرین و عمیقی بود، هیچکس از مردم بیرون نمی رفت و می نشستن تا حرفهای ایشون رو کامل گوش بدن حاج آقا بعدِ توضیحِ یه مساله شرعی درباره کیفیت مسح سر و پا، یه روایت از امام صادق (علیه السلام) گفتند گفتن این روایت همانا و به گریه افتادن آقا هادی همانا... ✨قال الصادق (عليه السلام)... ... ✨کودکیار مهدوی
هدایت شده از زنگ دانایی
📖حالا که فقیر شده ام 📌 اَسود خجالت می کشید😥 پیش✨امام باقر علیه السلام برود و بگوید: «من فقیر و محتاجم. آیا به کسی که شیعه ی شماست، کمک نمی کنید؟»😞 او چکمه هایش👞 را پوشید. خورجین کوچکش را برداشت. دستاری سیاه دور سر خود بست و از این کوچه به آن کوچه ی مدینه رفت تا به در🚪 خانه ی امام پنجم شیعیان رسید. اَسود با خودش فکر کرد: «من که فقیر نبودم! وضع زندگی ام خوب بود و به خاطر سفارش امامان عزیزم، خیلی هم دست بخشش داشتم؛ اما حالا... اَسود آرام آرام گریه کرد😢 دل او پر از غم و غصه بود: «اما حالا آن دوستان و آشنایان، آن مردمی که زمانی از من کمک می گرفتند، به من توجهی ندارند!» در همان لحظه، سه مرد اسب سوار🐎 به اسود رسیدند. هر سه به او سلام کردند✋ و فوری از کنارش رد شدند. آن سه نفر وقتی می رفتند، حرف هایی به هم زدند که اسود نشنيد. بیچاره اَسود... هنوز پیر نشده به گدایی افتاده. خب پول و ثروت💰به آدم وفا نمی کند. زمانی با زندگی ما دوست است و یک وقتی هم ما را بیچاره می کند. کاش سکه ای توی دستش می انداختیم، تا برای شامِ شب خانواده اش چندتا نان🥖🍞 تهیه کند. اَسود در زد، خدمت کار امام باقر علیه السلام در را باز کرد: «سلام من آمده ام تا با امام پنجم شیعیان دیدار کنم.» مرد خدمت کار، اَسود را به اتاقی برد که امام باقر عليه السلام در آنجا بود. انگار امام می دانست که قرار است اَسود به دیدنش برود؛ چون با خوشحالی☺️ جلو رفت، با او دیده بوسی کرد 😚و حالش را پرسید... 🏴کودکیارمهدوی
هدایت شده از زنگ دانایی
سلام به گلهای نازنین محکماتی😍 در زمانهای قدیم که شاه بدجنسی بر کشورمون حکومت میکرد و در ظاهر میگفت که اسلام رو دوست داره ولی اصلا دوست نداشت حتی اسمی از اسلام باقی بمونه😕وقتی رفت به کشورهای غربی🇹🇷 و دید که خانم ها اونجا حجاب ندارند اومد به مامورهاش دستور داد که روسری و چادرها رو به زور از سر خانم هایی🧕 که تو خیابون ها هستند بکِشند. وقتی مردم و علمای مشهد این بی احترامی و ظلم رو دیدند👀 توی مسجد گوهرشاد جمع شدند و به کار غلط رضاخان اعتراض کردند. شاه هم دستور داد که درها رو ببندن🔓 تا کسی نتونه بره بیرون😔و همه مردمی که اونجا جمع شده بودند رو شهید کرد🥀😢 بچه های نازنین در طول تاریخ آدمهای زیادی بخاطر حفظ حجاب و اعتقادشون به اسلام شهید شدن و فداکاری ها کردن تا ما امروز راحت بتونیم با حجاب و عقاید اسلامی مون زندگی کنیم👌 پس این حجاب در واقع نوعی اعلام وفاداری به امام زمانمون و مادرشون حضرت زهرا است که ما باید ازش محافظت کنیم✋ 👌البته بچه ها باید دقت کنیم که حجاب فقط پوشوندن مو و بدنمون نیست ما باید علاوه بر مو، از چشم و گوش، زبان مون و...هم مراقبت کنیم تا هیچ وقت به گناه آلوده نشن یعنی حرف هایی بزنیم، چیزهایی ببینیم و گوش کنیم که خدا و امامانمون دوست دارند☺️ اینجوری میتونیم دل امام زمانمون رو از خودمون راضی نگه داریم و ظهور رو جلو بندازیم ان شاءالله😍 از خداجون❤️هم میخواهیم که کمکمون کنه تا این فداکاری ها رو همیشه قدر بدونیم و در دفاع ازاعتقاداتتمون همیشه محکم و قوی باشیم🤲
هدایت شده از زنگ دانایی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎤استاد 🔻دخترم بی‌حجابه چیکار کنم؟! 🔖عامل منحرف شدن دختران که اکثر مادران از آن غافلند! 👌اگر دغدغه دارید پیشنهاد میکنیم حتما این کلیپ را ببینید
هدایت شده از زنگ دانایی
📖خوبی های گل🌸 نسیم خنکی می وزید. درخت بزرگ حیاط🌴پر از جیک جیک گنجشک ها🐦 بود. ✨امام هادی علیه السلام و دوستش، ابوهاشم جعفری، روی ایوان نشسته بودند. کتابی 📖جلوی ابوهاشم باز بود. او از روی آن می خواند و از امام سؤال می کرد. خدمت کار ✨امام علیه السلام مقداری نان🍞 و ظرفی حلوا آورد و جلوی آنها گذاشت و رفت. در همین موقع، یکی از بچه های کوچک امام به ایوان آمد. توی دستش، یک شاخه گل سرخ 🌷بود. سلام کرد و گل را به امام عليه السلام داد😍 ✨امام هادی علیه السلام گل🌸را گرفت. با مهربانی☺️ دستی بر موهای فرزندش کشید. چند بار گل را بو کرد. بعد بوسید و روی چشمش گذاشت و صلوات فرستاد. ابوهاشم هم صلوات فرستاد و با خودش گفت: «مثل این که امام از گل، خیلی خوشش می آید. ای کاش برایش گل هدیه می آوردم!» ✨امام علیه السلام گل را به طرف ابوهاشم گرفت. ابوهاشم گل را گرفت و بو کرد سرورم! این گل چه بوی خوبی دارد!🤩 گل، آرامش بخش روح و دل است. با خود شادی می آورد...ای ابوهاشم! هر کس گل یا شاخه ای از ریحان را ببوسد او بو کند و روی چشمش بگذارد و به محمد صلی الله عليه و آله و خاندانش صلوات بفرستد، خداوند به او ثواب و پاداش زیادی می دهد و بدیها را از دلش پاک می کند.👌 ابوهاشم با تعجب😳 گفت: «چه حرف قشنگی! این را دیگر نمی دانستم. آن وقت گل را دوباره بو کرد. بعد بوسید، بر چشمش گذاشت و صلوات فرستاد.» 📿🙂 🤲بحق امام هادی علیه السلام اللهم عجّل لولیک الفرج 🤲 🎈کودکیارمهدوی
هدایت شده از زنگ دانایی
سوهانی با طعم عید غدیر😋 📌 چند سال بود که بابا بزرگ👴 از بین ما رفته بود ،😔 بابا دوست داشت راه پدرش را ادامه بدهد می رفت ولایت خودشان به اهل محل رسیدگی میکردند، گوسفند🐑 می کشتند و به داد خانواده های ضعیف می‌رسیدند.😊 از وقتی عید غدیر توی درس ها📕 افتاده بود ما فقط روز عید می رفتیم...سوهان روز عید را بابا مخصوص می زد با روغن حیوانی اعلا و مغز پسته درجه یک😍 همه فامیل می‌گفتند عید غدیر برای ما مزه شیرین سوهان را دارد، همه از طعم سوهان بابا تعریف میکردند😄 بابا می گفت: باید سفره روز جشن اقا حسابی باشد، مثل این است که یک میلیون نفر از شهدا، و پیامبران را غذا دادی😇 من با خودم فکر کردم، میلیون نفر⁉️ عید غدیر خیلی مهم است، از همه جشن ها مهم تر باید با شکوه برگزار شود😌 به همین دلیل حرفی نداشتم تا زحمت یک هفته را به جان بخرم تا بابا با حوصله به کارهایش برسد🙂 یک جورایی من هم در جشن غدیر سهیم میشدم من هم دلم میخواست مثل بابا باشم و بعدها سفره غدیر یادم نرود😊 👌بچه ها جون عید غدیر، بزرگترین عید ما شیعیان هستش😍 توی این روز همه ما باید دور هم جمع بشیم،جشن بگیریم👏 و با امام زمانمون که الان وارث غدیر هستن تجدید عهد کنیم✋ و بگیم آقا جون ما شما رو خیلییی دوست داریم❤️ و همیشه یار و سربازتون میمونیم☺️
هدایت شده از زنگ دانایی
یک جایی به نام‌ غدیر روزی پیامبر ما❤️ یه جا به نام غدیر گفت به همه آدما هر کسی من بوده ام بزرگ و رهبر او☺️ از این به بعد علی هست امام و سرور او😌 از اون به بعد علی شد امام ما مومن ها عید می گیریم اون روزو تا باشد دنیا دنیا😍 علی امام ما هست اینو همه میدونیم😄 ما علی رو دوست داریم شیعه اون می مونیم✋ بحق علی بن ابی طالب علیه السلام اللهم عجّل لولیک الفرج🤲
هدایت شده از زنگ دانایی
📖شیعه ی خوب کیست؟🤔 وقتی اسب قهوه ای 🐎من راه می رود، سُم هایش تِریک تِریک، صدای قشنگی می دهند. وقتی سوارش میشوم، احساس خوبی دارم؛ مثل این است که دارم پرواز🕊 می کنم. آدم های دور و برم زُل زده اند به من👀. هر وقت که از سفر برمی گردم، همین طور است. از بازار که می گذرم، دکان دارها دست از کار می کشند و زل میزنند به من. انگار چشم شان👁به یک سردار یا وزیر یا عالم افتاده، که این طوری دست از کار می کشند! اسبم 🐴شیهه می کشد و گردن دراز و پر از یالش را تکان می دهد. کمرم را صاف می کنم و از کنار آنها می گذرم تا به خانه می رسم. با صدای اسبم، نوکرها از خانه بیرون می آیند. یکی اسبم را می گیرد. یکی هم کمک می کند تا من از پشت آن پایین بیایم. آن دو با احترام زیاد مرا به خانه می برند. مادرم با خوشحالی جلو می آید. او😌خمیده خمیده راه می رود؛ چون سن زیادی دارد. او برای من هم مادر است و هم پدر؛ چون پدر ندارم. پدرم آن زمانی که کودک بودم، به دست ماموران حکومت زندانی شد. به ما گفتند: در زندان بیمار شده و مرده است. اما بعدها معلوم شد آنها پدرم را شهید کرده اند😔چون او شیعه ی امام على علیه السلام بود! همسرم که دارد پیاز تکه می کند، به من می گوید: «سلام صالح!✋ خوش آمدی، امشب مهمان داریم. قرار است پدر و مادرم بیایند. یک وقت جایی نروی!» میخندم:☺️«نه، من همین جا در خانه هستم!» در می زنند. یکی از نوکرها از توی اتاقش بیرون می آید و پشت در می رود. بعد پیش من می آید و با احترام می گوید:... ...👇