eitaa logo
حریم عشق
178 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
1.2هزار ویدیو
23 فایل
°•﷽•° •﴿ۅ هماݩا خدا گفٺ 🕊﴾ •| به نام شهید مدافع وطن امید اکبری|• _کپی به عشق صاحب الزمانمون ، حلالت مومن🌱 ♥️ .. به ما بپیوندید 👇 https://eitaa.com/joinchat/2583363789Ce1e8b17d2f
مشاهده در ایتا
دانلود
- شهر من قم نیست اما با حریمش زنده ام:)!
enc_16845867956796536114302.mp3
8.5M
روزِ دخترِ و دستِ بـےبـے رو سرمہ . . ' روزِ دخترِ و هدیہ ے همه حرمھ : )! |
enc_1623438594589714362442.mp3
2.8M
نوحہ‌مےخواندکسےبینِ‌حـرم‌درهمهمھ ! . . برمشامم‌مےرسدهر‌لحظہ‌بوےفاطمھ ':) |
چه کسی از تاریکی می ترسه وقتی تو ماهی ؟!(:🌙💛 *ماهِ‌بنی‌هاشم*
...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از عجيب‌ترين و نادرترين فيلم‌هایی كه تا به‌حال توسط یک گروه فیلم‌برداری حرفه‌ای گرفته شده.😳 🐝زنبور ماده پس از مرگ جفتش (همسرش) برايش قبر حفر ميكند. جنازه را زير بال‌هايش حمل ميكند و دفن ميكند. ⁉️راستی چه كسی و چه نيرويی به اين حشره اين‌را آموزش داده ؟؟! 📖 قرآن بعداز اشاره به خانه‌سازى عجیب زنبوران،:جمع‌ آورى شيره‌ی گل‌‌ها و ساختن عسل با آن خواص درمانى بی‌نظیر مى‌فرمايد: اِنَّ فى ذلِکَ لاَيَةً لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُوْنَ به‌یقین در این امر (هوش و سخت‌کوشی این حشره) نشانه روشنى است (از قدرت پروردگار) براى گروهى که فکر مى‌کنند و اهل خرد هستند. سوره نحل آیه ۶۹
خدایا؛ روحمان‌از‌بین‌رفتہ‌ سردرگم‌و‌بازیچہ‌دنیاییم تو‌بیدار‌مان‌ڪن‌،تو‌هوشیارمان‌ڪن..! _شھید‌عباس‌دانشگر
✨بسم الله✨ سلااام شما دعوت شدید!✉️ به چی؟ به جشن تولد!🎈 اما این یکی خیلی فرق میکنه، چون دعوت شدید به جشن تولد یه "شهید" دهه هشتادی...🌷 درسته...شهیدِ دهه هشتادیِ شهرمون، شهید محمد سجادی زاده اولین جشن تولدی که خود شهید جسما حضور ندارن اما مگه میشه توی تولد خودشون نباشن؟🌱 پس منتظرتیم و باهات یه عالمه کار داریم...💫 زمان تولد: دوشنبه هشتم خرداد ۱۴۰۲ ساعت 20:00 مکان تولد: استان بوشهرگلزار شهداشهرستان آبپخش منتظریم...
. 💛🌿💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛 🌿💛 💛 📜 ابرویی بالا انداخت . امیرمهدي – یعنی می خواین بگین پدر و مادرتون هیچوقت نگفتن باید روزه بگیرین ؟ بعید می دونم . شونه اي بالا انداختم . من – اوایل می گفتن ولی من دوست نداشتم بگیرم . براي همین چند ساله که فقط می پرسن روزه می گیرم یا نه که منم جوابم منفیه . اونا عادت ندارن چیزهاي مذهبی رو بهم تحمیل کنن . همیشه براي پذیرش هر چیزي آزاد بودم . و با این حرفم یاد تموم ماه رمضون هایی افتادم که همیشه همین یه ماه تو خونه ي ما همه چیز خدایی بود . و نماز همه ي اهل خونه جز من به جا و اول وقت خونده می شد . مامان و بابا و مهرداد روزه می گرفتن . گرچه که مهرداد روزهاي جمعه رو بی خیال روزه گرفتن می شد . و سهم من از همه ي اون سال ها ، شام خودن کارشون یک ساعت بعد از افطار بود و سریال هایی که اگر طنز نبود نگاه نمی کردم . باز هم با حرف امیرمهدي از فکر بیرون اومدم . امیرمهدي – هیچوقت نخواستین امتحانش کنین ؟ من – نه . چون اصلاً فلسفه ي این تشنگی و گرسنگی رو نمی فهمم چیه ! امیرمهدي – فلسفه ش رو از چه نظر می خواین بدونین ؟ از نظر پزشکی که یه جور استراحت بدن هستش . تو این یه ماه به واسطه ي کم خوردن ، بدن سمومش رو دفع می کنه و از زیر فشار ناجور غذا خوردن در میاد . از نظر معنوي هم که یه جور درك حال آدماییه که خیلی چیزها رو می بینن و دلشون می خواد ، اما توانایی خریدش رو ندارن . به واسطه ي درك حالشون می فهمیم که باید بهشون کمک کنیم . از نظر مذهبی می شه راهی براي آب کردن گوشت هایی که در طول سال از حرام خدا یا گناه به تن آدم روییده . مثل غذایی که با پول شبهه دار خریداري شده باشه . یا لذتی که از انجام یه گناه هر چند کوچیک نصیبمون می شه . ولی اگر منظورتون حکمت خداست که خب خود خدا می دونه چرا چنین عبادتی رو خواسته و اصلاً هم در حد درك و فهم انسان نیست . من – از اون عبادت هایی که باید بدون چشم داشت باشه ؟ لبخندي زد 💛 🌿💛 💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿
💛🌿💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛 🌿💛 💛 📜 امیرمهدي – بله . از هموناست و زمانی دلچسب می شه که بدونیم به واسطه ي همین عبادت کلی پاداش میگیریم . مثلاً تمام نفس هاي آدم روزه دار عبادت محسوب می شه . حتی لحظه اي که تو خوابه . تمام حسنات دو برابر برامون نوشته می شه . و در هاي رحمت به روي بنده ها بازه . جواب دعاهاي آدم روزه دار زود داده میشه و هزاران پاداش دیگه . خودش وعده داده روز عید فطر هزاران بنده ش رو از آـش جهنم نجات می ده . وقتی لحظه ي افطار شروع می کنیم به خوردن تازه ارزش نعمت هاي خدا براي آدم دو چندان می شه . چنان با عشق از این پاداش ها و حس ها حرف می زد که انگار شی با ارزشی جلوش قرار داره و می خواد با تعریفش بر ارزش و شکوه و عظمتش صحه بذاره . براي یه لحظه دلم خواست تا یک بار هم که شده ، روزه گرفتن رو امتحان کنم ببینم منم چنین حالی رو تجربه می کنم ! نگاهش رو به سقف پاساژ دوخت و با عشق گفت . امیرمهدي – و قشنگترین قسمت این ماه شب هاي قدرشه . شب هایی که خدا دعاي بنده هاش رو رد نمی کنه . شب هایی که سرنوشت یک سال آدم نوشته می شه .ساعت هایی که با هیچ چیز نمی شه توصیفش کرد . حیفه آدم این شب ها رو از دست بده . نمی دونم چرا بعضی بنده ها حاضر نیستن از این سه شب فیض ببرن . مگه تو طول سال چندتا از این شب ها داریم ؟ من – من شنیدم سرنوشتی که خدا براي ادم نوشته قابل تغییر نیست . به قول معروف همه چیز بر پایه ي قضا و قدر خداست . محکم و با اطمینان گفت . امیرمهدي – اما خودش گفته دعا ، قضا رو بر می گردونه . هرچند اون قضا محکم شده باشه . شونه اي بالا انداختم . من – ولی گاهی هر چقدر براي چیزي دعا می کنیم جواب نمی ده . انگار نه انگار ما داریم خودمون رو هلاك می کنیم . گاهی فکر می کنم نمی شنوه . لبخندي زد . امیرمهدي – خدا هیچوقت دعاي بنده ش رو بی جواب نمی ذاره . فقط گاهی بهش می گه " نه " . که این صد در صد به نفع بندشه . ابرویی بالا انداختم 💛 🌿💛 💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿
🏷 علی(ع) صراط مستقیم 💠استاد حسین انصاریان ◽️برای رشد و تامین خیر دنیا و آخرت، به غیر توسل و تمسک به ریسمان ولایت علی بن ابیطالب(ع) راهی نیست
💎🦋💎 🦋 💎 ما در‌فراق‌کربلا دلتنگ‌که نه؛دل‌مرگ‌شده‌ایم:) @omideakbaree
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نفرین و آرزوی مرگ برای دیگران داشتن، بذر نا آرامی و آشفتگی را در وجودمان پرورش میدهد. روی زمین به دعای هم محتاجیم و نه نفرین و لعن دیگران.
میفرمایندکہ: بایدببخشیم‌تابتونیم‌ادامہ‌بدیم(: شهید بروجردی|غریب
هدایت شده از منفـــــی هجده😉!
🌸💎🌸💎🌸 دنیــــــا هیچ تعهدی واســـه تکرار هیچ لحظه ای به هیچکس نداده :) پس از ثانیه هات لذت ببــــــر رفیق خوبـــــــم🙃😍
00:00
💛🌿💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛 🌿💛 💛 📜 من – واقعاً چیزي که آدم می خواد و خدا بهش نمی ده به صلاحشه ؟ نفس عمیقی کشید . امیرمهدي – ببینین ! گاهی آدم ها کاري می کنن که خدا برآورده کردن خواستشون رو به تعویق می ندازه ؛ ببینه چه راهی رو در پیش می گیرن . گاهی هم به واسطه ي انجام گناه ، دیگه لیاقت برآورده شدن حاجتشون رو ندارن . اینا مربوط به اعمال خود آدمه . ولی اونجایی که هیچکدوم از اینا دخیل نیست و خدا می گه " نه " صد در صد به صلاحشه . گاهی می خواد بهتر و بیشتر بهش بده و گاهی می بینه به واسطه ي برآورده شدن حاجتش چیز مهمی رو از دست می ده . شما دلتون می خواد یه چیز بزرگ یا یه عزیز رو از دست بدین به بهاي به دست آوردن چیز دیگه اي ؟ کمی فکر کردم . راضی می شدم ؟ مگه همین چند هفته قبلش به خاطر زنده موندن امیرمهدي از داشتنش گذشت نکردم ؟ مگه به خدا نگفتم امیرمهدي رو نمی خوام تا سالم بمونه ؟ پس حاضر نبودم عزیزي رو از دست بدم . آروم گفتم . من – نه حاضر نیستم . امیرمهدي – پس قبول دارین این نه گفتن خدا بهتره ؟ سري تکون دادم . من – آره بهتره . فقط نمی فهمم چرا باید این برآورده شدن آرزوي آدم با از دست دادن چیزي همراه باشه . امیرمهدي – اونم حکمتی داره که خودش می دونه . اگر قرار بود از کار خدا سر در بیاریم مخلوقش نمی شدیم . می شدیم خدا . راست می گفت دیگه . کی ما تونستیم از کار خدا سر در بیاریم ؟ با دست به مغازه اشاره کرد . امیرمهدي – فکر کنم می خواستین پارچه بخرین ! نگاهی به مغازه کردم . نرگس و رضوان هنوز داخل بودن و در حال دیدن و خرید کردن . حرف امیرمهدي نشون می داد دیگه تایم حرف زدنمون تمومه . و نمی خواد بیشتر از اون در کنار هم باشیم . شاید نمی خواست خواهرش چیزي بفهمه . " گفتم و رفتم داخل مغازه 💛 🌿💛 💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿
💛🌿💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛 🌿💛 💛 📜 به محض ورودم رضوان و نرگس به سمتم برگشتن . رضوان سریع پرسید . رضوان – مامان سعیده پارچه خواستن ؟ سري تکون دادم . من – آره . خودت براي مامان پارچه انتخاب کن . منم پارچه لباسی می خوام . به خواست من ، فروشنده چند نوع پارچه ي مناسب رو نشونم دادم . در حال دیدنشون بودم که رضوان کنارم ایستاد و آروم ، طوري که نرگس متوجه نشه گفت . رضوان – نرگس اومد دنبالت دید داري با امیرمهدي حرف می زنی . چند لحظه نگاتون کرد و برگشت . مبهوت برگشتم و نگاهش کردم . من – واي آبروم رفت . اخمی کرد . رضوان – مگه داشتین چیکار می کردین ؟ حرف می زدین دیگه . ولی دیگه داشت زیاد طول می کشید . سرم رو به طرف پارچه ها چرخوندم . من – حالا پیش خودش چه فکري می کنه ؟ دستی به پارچه ي ساتن جلوي روم کشیدم . من – چیزي نگفت ؟ رضوان – نه . بنده ي خدا انقدر پارچه ها رو نگاه کرد و به بهونه ي خرید از فروشنده خواست بیاره ببینیم ، تا حرف زدن شما تموم شه . تمام حواسم به حرفاي رضوان بود و در عین حال دستی به پارچه ها می کشیدم . یه کار غیر ارادي . نرگس اومد نزدیکمون . نرگس – چیزي انتخاب کردي ؟ برگشتم سمتش و لبخندي زدم . در حالی که تو دلم غوغایی به پا بود . اصلاً دلم نمی خواست حرف زدن من و امیرمهدي رو به روم بیاره . من – راستش چون نمی دونم می خوام چه مدل لباسی بدوزم انتخاب کردن سخته . ببخشید شما رو هم علاف کردم ! لبخند دوستانه اي زد 💛 🌿💛 💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سعی‌کنیدقران،انیس‌ومونستان‌باشد نه‌زینت‌دکورهاوطاقـچه‌های‌منزلتان‌شود. بهتراســت‌قرآن‌رازینت‌قلبتان‌کنید..(: _شهیدسیدمجتبی‌علمدار
«ظرفیت پرواز انسان بہ اندازه فنا در راه خدا شدن است» + تو بہ چه حدۍ قانع شدۍ؟!
اگر انسان هایـی که مامـور به ایجـاد تحـول در تاریـخ هـستند از معـیارهای عصر خویش تبعیت کنند؛ دیگر تحولی در تاریخ اتفاق نخواهد افتاد. شهید آوینی Γ
27.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ولی دیدنِ این کلیپ تواناییِ نگه داشتن ِ گریه‌ارو میخواد ..:)
-أَنَا عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ اَلَّذِی کُنْتَ تُحِبُّهُ.. +آن علی بن ابیطالب که تو در دنیا سنگِ او را به سینه می‌زدی و او را دوست داشتی من هستم :)! *صدایی‌که‌هنگام‌‌مرگ‌میشنویم*
00:00
💛🌿💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛 🌿💛 💛 📜 نرگس – این حرفا چیه . اتفاقاً خیلی هم خوشحالم که باهاتون اومدم . بعد پارچه اي رو با دست نشون داد . نرگس – اون پارچه هم خیلی قشنگه . سه رنگ هم بیشتر نداره . به پارچه ي مورد نظرش نگاه کردم . یه پارچه ي طلایی بی نهایت زیبا . که بیشتر براي لباس نامزدي یا اینجور مراسم مناسب بود . نرگس – یکی از دخترایی که مامانم براي امیرمهدي در نظر گرفته همیشه تو عروسیا لباساي این رنگی می پوشه . یه لحظه حس کردم پارچه از جلوي نظرم محو شد و من فقط و فقط صورت امیرمهدي رو می دیدم . یکی از دخترا ؟ دخترایی که مامانش در نظر گرفته ؟ براي امیرمهدي ؟ واي ! ........ واي ! ... چرا درست زمانی که حس شیرینی از حرف زدن با امیرمهدي تو وجودم بود باید بهم یادآوري می شد که امیرمهدي سهم من نیست ؟ چه زود وقتش رسیده بود . اینکه بدونم من اونی نیستم که قراره یه عمر نگاه و لبخند امیرمهدي رو براي خودش داشته باشه . چقدر سخت بود قبول اینکه اون مرد بیرون ایستاده ، آدم این حواي پر اشتباه و مجنون نیست حال بدي پیدا کرده بودم . طوري که دلم می خواست فریاد بکشم تا شاید اون همه حس بد رو از درونم بیرون بریزم . و براي اینکه این کار رو انجام ندم ، دستم رو روي لب هام گذاشتم . و خیره به اون پارچه دختري رو تصور می کردم که ممکن بود بشه زن خونه ي امیرمهدي . عروس طاهره خانوم و حاج آقا . حس کردم نرگس نیم نگاهی بهم انداخت . و دوباره خیره شد به پارچه و گفت . نرگس – گرچه که امیرمهدي تا الان راضی نشده حتی بریم خواستگاري . نگاهش کردم . منظورش چی بود ؟ سرش رو کمی به سمت شونه ش خم کرد 💛 🌿💛 💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛