eitaa logo
حریم عشق
177 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
1.2هزار ویدیو
23 فایل
°•﷽•° •﴿ۅ هماݩا خدا گفٺ 🕊﴾ •| به نام شهید مدافع وطن امید اکبری|• _کپی به عشق صاحب الزمانمون ، حلالت مومن🌱 ♥️ .. به ما بپیوندید 👇 https://eitaa.com/joinchat/2583363789Ce1e8b17d2f
مشاهده در ایتا
دانلود
طَرف‌لِبـٰاس‌یقہ‌آخوندۍ‌میپوشِہ‌ تَسبیح‌تُربـت‌کَربلا‌م‌دَستِشـہ اَنگشتر‌عَقیقـم‌کامِلش‌کَرده‌ یِہ‌دوربینم‌داره‌کِہ‌هۍ‌فِرت‌و‌فِرت‌عکس‌میندازه منو‌دوربینَم،منو‌هِیئت،منو‌دوستـٰام منو‌ ریـٰا‌ کردم(:💔🚶‍♀
❤️الهی‌به‌امیدتو❤️ 🌸سلام‌برعزیزان‌جان‌امیدنایی خوبین؟چخبرا؟ عبادات‌و‌اعتکافاتون‌قبول ‌باشه‌ان شاءالله😍 شهادت‌خانم‌زینب‌کبری‌ اسطوره‌ی‌وفاوصبررو خدمتتون‌تسلیت میگیم🖤 ╭─┅─•❀♡❤️♡•─┅─╮ ‌ @shahidomidakbari ╰─┅─•❀♡❤️♡•─┅─╯
زیادی‌خستتون‌نمیکنیم ، بریم‌سراغ‌اصل‌مطلب🌺 نیمه‌دوم‌بهمن‌ماه‌سال۹۷شدیکی ازغم‌انگیزترین‌ماه‌های‌سالمون چون‌که‌به‌طورناجوانمردانه‌ای بچهامون‌روزدن...💔 ╭─┅─•❀♡❤️♡•─┅─╮ ‌ @shahidomidakbari ╰─┅─•❀♡❤️♡•─┅─╯
هرسال‌به‌تاریخ‌شهادت‌داداش امیدمون‌که‌نزدیک‌میشیم‌هر‌روز جیگرمون‌بیشترازروزقبل‌خون میشه💔😭 دلمون‌میخاست‌خیلی‌برنامه‌ها داشته‌باشیم‌ولی‌دستوبالمون‌به تایپ‌ونوشتن‌واژه‌هانمیرفت💔 ╭─┅─•❀♡❤️♡•─┅─╮ ‌ @shahidomidakbari ╰─┅─•❀♡❤️♡•─┅─╯
اماازامشب‌میخایم‌شروع‌کنیم شبی‌یه‌سلام‌ محضر‌اربابمون‌ بدیم‌وبه‌نیابت‌ازشهدای‌مدافع ‌امنیت‌این‌حادثه‌دعای‌فرج‌روز زمزمه‌کنیم به‌مدت‌یک‌هفته‌تاشام‌شهادت آقاامیدوشهدای‌عزیزحادثه تروریستی‌خاش‌زاهدان🚎 ╭─┅─•❀♡❤️♡•─┅─╮ ‌ @shahidomidakbari ╰─┅─•❀♡❤️♡•─┅─╯
🔥یه‌چالش‌هم‌داریم‌باعنوان‌ : "یک‌دقیقه‌بارفیق‌شهیدم" چیکاربایدبکنید؟ خیلی‌ساده‌است!! یکی‌ازشهدای‌عزیز‌ رو‌ انتخاب‌کنیدباهاشون‌عهد رفاقت‌ببندید‌وبراشون‌یه‌ جمله‌یه‌دلنوشته‌بنویسید ویااینکه‌برامون‌بارفیق ‌شهیدتون‌عکس‌بگیریدو هر۲روبرامون‌ارسال‌کنید❤️ به‌این‌آی‌دی👈 🖤 @cha2re_khaki 🖤 ╭─┅─•❀♡❤️♡•─┅─╮ ‌ @shahidomidakbari ╰─┅─•❀♡❤️♡•─┅─╯
به‌بهترین‌هاهدایایی‌به‌رسم یادبودارسال‌میشه🎁🎁 ╭─┅─•❀♡❤️♡•─┅─╮ ‌ @shahidomidakbari ╰─┅─•❀♡❤️♡•─┅─╯
فقط‌تایادمون‌نره‌نرفته‌بگیم مهلت‌ارسال‌آثاربرای‌این‌چالش تا۳‌روزبعدشهادت‌امیدجانمونه ╭─┅─•❀♡❤️♡•─┅─╮ ‌ @shahidomidakbari ╰─┅─•❀♡❤️♡•─┅─╯
بسم الله الرحمن الرحیم
*🦋دعــــــــــای فرج🦋* *إِلَهِی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَیْکَ الْمُشْتَکَى وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِی الْأَمْرِ الَّذِینَ فَرَضْتَ عَلَیْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجا عَاجِلا قَرِیبا کَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ یَا مُحَمَّدُ یَا عَلِیُّ یَا عَلِیُّ یَا مُحَمَّدُ اکْفِیَانِی فَإِنَّکُمَا کَافِیَانِ وَ انْصُرَانِی فَإِنَّکُمَا نَاصِرَانِ یَا مَوْلانَا یَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِین.* @omideakbaree
اِمامِ زَمان فَرمودَند: اَگَرشیعَیان مابِه‌اَندازِه‌ی یِک‌لیوانِ آب تِشنِه‌‌ے‌مابودَند ماظُهورمےکَردیم!"💔 @omideakbaree
‌‌‌‌‌‌ ...⇣•• ‹‌یـٰااَرحَـم‌َ‌الرّٰاحِمِیـن🍓📕'› ‹‌اے‌‌رحم‌ڪنندھ‌رحم‌ڪنندگـٰان✨❤️'›
-فوایدنـمازاول‌وقت🌿' باعث‌طولانۍشدن‌عمرمی‌شود باعث‌نورانی‌شدن‌چهره‌ی انسان‌می‌شود باعث‌ثروتمندشدن‌انسان‌هامۍشود باعث‌برآورده‌شدن‌دعامۍشود باعث‌مۍشودکه‌انسان‌تشنه‌ازدنیا نرود باعث‌آسان‌جان‌دادن‌مۍشود باعث‌آسان‌شدن‌سؤال‌نکیرومنکر انسان‌رابهشتۍمۍڪند باعث‌شفاعٺ‌پیامبرص‌براۍوى مۍشود -🌿 بحارالانوار"ج۸۲ @omideakbaree
تا شهوت در نهاد بشر است /در کشف حجاب صد هزار خطر است.😈 تیری است نظر ز تیرهای ابلیس/این چادر در مقابلش چون سپر است. 🧕 @omideakbaree
-🌿 بحارالانوار"ج۸۲ السَّلامُ‌علیڪَ‌یابقیَّةَ‌اللّٰہ یااباصالحَ‌المَهدے‌یاخلیفةَالرَّحمن ویاشریڪَ‌القرآن ایُّهاالاِمامَ‌الاِنسُ‌والجّانّ‌سیِّدے ومَولاےالاَمان‌الاَمان . . . 🙂🌱 @omideakbaree
یه عزیزی می‌گفت: زن‌ نباید زیباییش رو طوری‌ آشکار کنه که‌ مردم‌ مثل‌ مهتاب‌ نگاش‌ کنن، بلکه‌ باید مثل آفتاب‌ باشه تا وقتی‌ کسی‌ به‌ جمالش‌ نظر کرد چشمش‌ رو به‌ زمین‌ بدوزه!💛🌱 + چطوری انقدر قشنگ حرف می‌زنن؟
قرائت هرشب دعای فرج به نیت ظهور 🕊 ♥️
- مآجَرـٰاۍِدَسٺ‌ـہـٰا🎶"♥️''°•○ ✋🏼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دنبال یک کانال خاص میگردی؟🔈 میخوای از هر مداح و مداحی تو باشه گوش بدی🎵🎧 من یه کانال سراغ دارم📿 با مداحیاش به معراج میری😁 منبع مداحی های بروز⁉️ https://eitaa.com/joinchat/673186040Cbbfd9435d7 https://eitaa.com/joinchat/673186040Cbbfd9435d7 🕊بیا کانال بالا برو کربلا🕊
یه دختر خوش قلم که برا مدافع حرم مینویسه:)🌝🖐🏾 ^_^https://eitaa.com/joinchat/3421765759Cd6f46e477f #پروفاش_دلو_میبره|#پیشنهاد_ویژژژژه -از اون کانالاس که روش زوم میکنی😍
حریم عشق
- واااااااای یه قطعه از بهشتههههه😱😍🤭 -
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️ 🍃❤️🍃❤️🍃❤️ ❤️🍃❤️🍃❤️ 🍃❤️🍃❤️ ❤️🍃❤️ 🍃❤️ ❤️ چادرم را سر کردم و دور اتاق معطل مانده بودم که مادر پرسید: _پس چرا نمیری مادر جون؟ به صورت منتظرش خندیدم و گفتم: _آخه میخوام یه چیزی بگم ولی روم نمیشه! با تعجب نگاهم کرد و من ادامه دادم: _چند شب پیش که با عبدالله رفته بودم مسجد، دیدم این مغازه بلور فروشی سر چهار راه، گلدون‌های خوشگلی اُورده. اگه اجازه میدید یه گلدون خوشگل برای روی میز پذیرایی بخرم! از حجم احساس آمیخته به حالت التماسی که در صدایم موج می‌زد، مادر راضی شد و با لبخندی جواب داد: _برو مادر جون! هر کدوم رو پسندیدی بگیر! جواب لبریز محبتش، لبخندی شاد بر صورتم نشاند و با همان شادی از خانه بیرون آمدم و سوار ماشین شدم. هنوز ماشین حرکت نکرده بود که شروع کردم: _عبدالله! سریعتر بریم که کلی کار داریم. باید میوه بخریم، ماهی و میگو بخریم. حتماً برای ماهی و میگو برو بازار ساحلی. سبزی پلویی هم باید بخریم. بعدش هم بریم این مغازه بلور فروشی سر چهار راه می‌خوام یه گلدون بخرم. اضطراب صدایم آنقدر مشهود بود که عبدالله خنده‌اش گرفته بود. نه تنها صدایم که دغدغه میهمانی امشب، در همه فکر و ذهنم رخنه کرده بود و وسواس در خرید تک تک میوه‌ها، از ایرادهایی که می‌گرفتم، پیدا بود. عبدالله پاکت سیب سرخ و پرتغال و نارنگی و خیار را در صندوق عقب گذاشته بود که به یاد یک قلم دیگر افتادم و با عجله گفتم: _وای عبدالله! موز یادمون رفت! و بدون آنکه منتظر عبدالله شوم، سرآسیمه به سمت میوه فروشی باز گشتم. زیر نور زرد چراغ‌های آویخته به سقف میوه فروشی، تشخیص موز خوش رنگ و رسیده کمی سخت بود. بلاخره یکی را انتخاب کردم که چشمم به کیوی‌های چیده شده در طرف دیگر مغازه افتاد و عبدالله که انگار ردّ نگاهم را خوانده بود، زیر گوشم زمزمه کرد: _الهه جان! دیگه صندوق جا نداره! با دلخوری نگاهش کردم و گفتم: _آخه همه میوه‌ها نارنجی و قرمزه! کیوی هم کنارش بذاریم قشنگتر میشه! چشمانش از تعجب گرد شد و گفت: _الهه! خیار سبزه، موز هم زرده! و در برابر نگاه ناراضی‌ام که سنگین به زیر افتاد، رو به مغازه‌دار کرد و گفت: _آقا! قربون دستت! یه دو کیلو هم کیوی بده. هزینه میوه‌ها را حساب کرد و از مغازه خارج شدیم. مقصد بعدی بازار ساحلی ماهی بود. با یک دنیا وسواس و خوب و بد کردن، ماهی شیر و میگو هم خریدیم و با خرید سبزی پلویی، اسباب پذیرایی تکمیل شد و بایستی به سراغ خرید گلدان می‌رفتیم. در مغازه بلور فروشی، گلدان تزئینی مورد نظرم را هم خریدم. گلدانی که از بلورهای رنگی ساخته شده و زیر نور، هر تکه‌اش به یک رنگ می‌درخشید. از مغازه که خارج شدم، نگاهم را به اطراف چرخاندم که عبدالله پرسید: _دیگه دنبال چی می‌گردی؟ ابروانم را در هم کشیدم و گفتم: _گلدون خالی که نمیشه! اینجا گلفروشی کجاس؟ و عبدالله برای اینکه از دستم خلاص شود، گفت: _الهه جان! گلدون تزئینی که دیگه گل نمی‌خواد! خودش قشنگه! ولی من مصمم به خرید گل تازه بودم که قاطعانه جواب دادم: _ولی با گل تازه خیلی قشنگ‌تر میشه! به اصرار من، چند دور زدیم تا یک گل فروشی در چهار راه بعدی، پیدا کردیم و یک دسته گل نرگس، آخرین خرید من برای میهمانی بود. ❤ 🍃❤ ❤🍃❤ 🍃❤🍃❤ ❤🍃❤🍃❤ 🍃❤🍃❤🍃❤ ❤🍃❤🍃❤🍃❤
❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️ 🍃❤️🍃❤️🍃❤️ ❤️🍃❤️🍃❤️ 🍃❤️🍃❤️ ❤️🍃❤️ 🍃❤️ ❤️ به خانه که رسیدیم، مادر از میوه‌های رنگارنگی که خریده بودیم، خوشحال شد و در جواب گلایه‌های شیطنت‌آمیز عبدالله با گفتن: _کار خوبی کردی مادر جون! از من حمایت کرد. عبدالله کاپشنش را روی چوب لباسی آویخت و رو به من کرد: _حالا خوبه بابات پولداره! پس فردا کمرِ شوهر بیچاره‌ات زیر بار خرج و مخارجت می‌شکنه! که به جای من، مادر پاسخش را داد: _مهمون حبیب خداست! خرجی که برای مهمون بکنی جای دوری نمیره! عبدالله تن خسته‌اش را روی مبل رها کرد و پرسید: _حالا دعوتشون کردی مامان؟ مادر در حالی که برای نماز مغرب آماده می‌شد، جواب داد: _آره، رفتم. ولی هرچی می‌گفتم قبول نمی‌کردن. می‌گفتن مزاحم نمی‌شیم. زن عموش خیلی زن خوشرویی بود. منم گفتم پسرم رفته ماهی بخره، اگه تشریف نیارید ناراحت میشیم. دیگه اینجوری که گفتم بنده خدا قبول کرد. گلدان را از جعبه خارج کردم و دسته گل نرگس را به همراه مقداری آب، در تنه‌ی بلورینش جا دادم. همه جای خانه بوی تمیزی می‌داد و ظاهراً در نبود من و عبدالله، مادر زحمتش را کشیده بود و حالا در میان پرده‌های زیبا و چشم‌نوازش، به انتظار آمدن میهمانان نشسته بود. نماز مغرب را که خواندیم، من و مادر مشغول پختن شام و آماده کردن میز پذیرایی شدیم که پدر هم از راه رسید. عقربه‌های طلایی رنگ ساعت دیواری اتاق به ساعت هشت شب نزدیک می‌شد و عطر سبزی پلو ماهی حسابی در اتاق پیچیده بود که کسی با سر انگشت به درِ اتاق زد. عبدالله در را باز کرد و میهمانان با استقبال گرم مادر وارد خانه شدند. با خدای خودم عهد کرده بودم که اجازه ندهم بار دیگر نگاهم در آیینه چشمان این مرد جوان بنشیند و باز دلم بلرزد و از وفاداری به عهدم بود که حتی یک نگاه هم به صورتش نیانداختم، هر چند سنگینی حضورش را روی دلم به روشنی احساس می‌کردم. مرد قد بلند و چهار شانه‌ای که «عمو جواد» صدایش می‌کرد، شخصی جدی و با صلابت بود و در عوض، همسرش مریم خانم زنی خوش رو و خوش صحبت بود که حسابی با من و مادر گرم می‌گرفت. فضای میهمانی به قدری گرم و صمیمی بود که حتی عمو جواد با همه کم حرفی‌اش به زبان آمد و با لبخندی رو به پدر کرد: _خوش به حال مجید که صاحب خونه‌ی خوبی مثل شما داره! پدر هم با نگاهی به آقای عادلی، پاسخ محبت عمویش را داد: _خوبی از خودشه! سپس سر صحبت را مریم خانم به دست گرفت و گفت: _ما تعریف خونواده شما رو از آقا مجید خیلی شنیدیم. هر وقت تماس می‌گیره، فقط از خوبی و مهمون‌نوازی شما میگه! که مادر هم خندید و گفت: _آقا مجید مثل پسرم می‌مونه! خوبی و مهربونی خودشه که از ما تعریف می‌کنه! چند دقیقه‌ای به تعارفات معمول گذشت تا اینکه پدر و عمو جواد وارد بحث تجارت شدند و عبدالله و آقای عادلی هم مثل همیشه با هم گرم گرفتند، ولی صحبت در حلقه من و مادر و مریم خانم بیش از همه گل انداخته که به لطف پروردگارم و در فضای آرام میهمانی که آکنده از عطر گل‌های نرگس شده بود، همه‌ی اضطرابم رخت بسته و رفته بود. ساعتی که گذشت، سفره شام پهن شد و با به میان آمدن پای برکت خداوند، جمع میهمانی گرمتر و صمیمی‌تر هم شد. مریم خانم مدام از کدبانویی مادر و سفره آرایی من می‌گفت و مرتب تشکر می‌کرد. عمو جواد هم که به گفته خودش هیچ گاه از میگو خوشش نمی‌آمد، با طعم عالی دست پخت مادر با این غذای دریایی آشتی کرده بود و از همسرش می‌خواست تا دستور طبخش را از مادر بگیرد. برایم جالب بود دو خانواده‌‌ای که هرگز یکدیگر را ندیده بودند، از دو شهر مختلف و حتی از دو مذهب متفاوت، این چنین دوستانه دور یک سفره بنشینند و بی آنکه ذره ای احساس غریبی کنند، با حس خوبی از آرامش و صمیمیت از روزی پروردگارشان نوش جان کنند و خوش باشند که گویا اعضای یک خانواده اند! ❤ 🍃❤ ❤🍃❤ 🍃❤🍃❤ ❤🍃❤🍃❤ 🍃❤🍃❤🍃❤ ❤🍃❤🍃❤🍃❤
شعبه چشمه کوثر زده‌اند در مشهد گو بیا خضر بنوش آب حیات از اینجا... 🖇💌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا