eitaa logo
خدایا 🕋 رهایم نکن🔗
3هزار دنبال‌کننده
32.9هزار عکس
28.4هزار ویدیو
54 فایل
حتما روزیت بوده بیای📩 اینجا خدایی شو،🕊️ دلت روشن میشه🔆 ❤️تازمانیکه سلطان دلت خداست 💛کسی نمیتوانددلخوشیهایت را ویران کند. 💙باخدا باش وپادشاهی کن. 💜بی خداباش،هرچه خواهی کن 🔮 تبلیغات ارزان 🆔 eitaa.com/joinchat/800784548C35b1345b7e
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
✨❤️ در هر مرحلـه ای از گنـــاه هستے سریع توقف کن ⛔️ مبـادا فکر کنی آب از سرت گذشتـه❗️ مبـادا از رحمتـــ خدا نا امید بشی❗️ شیـــطان میخواد بهت القا کنه که آب از سرت گذشتـه و توبه فایده نداره! مبـــادا فریب شیـــطان رو بخوری... خدا بسیــار توبه پذیر ومهـــربونـــه. روزتوبه و بازگشت 😊🌷
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
🔻 ✍یک سینی گذاشته بودیم وسط ، حلقه زده بودیم دورش. داشتیم جمعیتی غذا می خوردیم که حاجی‌سلیمانی هم آمد. جا باز کردیم نشست. لقمه به لقمه با ما از همان سینی غذا برداشت و خورد. کنار سینی یک بطری کوچک آب معدنی بود. تا نیمه آب داشت. بطری را برداشت. درش را باز کرد و تا جرعه آخر خورد. انگار نه انگار که یکی قبلا از آن خورده. ما رزمنده عراقی بودیم ، حاجی هم فرمانده ایرانی مان ، همه کنار هم یک نوع غذا خوردیم ؛ عرب و عجم ، رزمنده و فرمانده. 📚منبع : کتاب سلیمانی عزیز
هدایت شده از 🗞️
جمعه ها را همه از بس که شمردم بی تو بغض خود را وسط سینه فشردم بی تو بسکه هر جمعه غروب آمد و دلگیرم کرد دل به دریای غم و غصه سپردم بی تو تا به اینجا که به درد تو نخوردم آقا هیچ وقت از ته دل غصه نخوردم بی تو 💔 🌷
🌸🍃﷽🍃🌸 ساده زیستی و زهد آیت‌الله وحید بهبهانی به اندازه ای بود که لباس‌هایش کرباس و تابدار بود و غالبا آنها را همسر مکرمه‌اش مهیا می کرد و می بافت و به پارچه های گران قیمت هیچ نظر نداشت. ایشان در مدت عمر خود هیچ گاه به جمع آوری زخارف دنیوی نپرداخت و کناره گیری از زراندوزان شیوه‌ی او بود و از معاشرت با آنان دامن کشیده بود و مصاحبت و نشست و برخاست با مستمندان را خوش می داشت... این مرد بزرگ عروسش را دید که جامه‌های عالی و فاخر پوشیده است. به پسرش اعتراض کرد که: چرا برای زنت این جور لباس می خری؟ پسر جواب داد: خداوند در قرآن مجید می فرماید: بگو چه کسی زینت‌ها و رزق‌ها و غذاهای پاکیزه را که خداوند برای بندگانش آفریده، حرام کرده است. حال ای پدر! لباس فاخر و زیبا را چه کسی حرام کرده است؟ ایشان گفت: نمی گویم که این‌ها حرام است، من روی حساب دیگری می گویم. من مرجع تقلید و پیشوای این مردم هستم... در جامعه طبقات زیادی هستند که مستضعف و فقیرند و نمی توانند این لباس ها را تهیه کنند و تنها کاری که از دست ما برمی آید، این است که با آنان همدردی کنیم... ما باید زاهدانه زندگی کنیم که زهد، همدردی با فقر است. 🌴مجله گنجینه مهر، شماره۷🌴
🔔 📢 تقسیم روزی و چیدن سفره ها، فقط، تحت مدیریت خداست! ✅ به بعضی ها استعداد و توانایی میدهد، ✅ بعضی ها را ضعیف و ندار، ✅ بعضی دارا؛ 👌 همه اینها روی حکمت و مصلحتی است که خودش میداند جهت چرخش چرخه زندگی اجتماعی بشر 👇👇👇👇 🌴 آیه 32 سوره زخرف 🌴 🕋 نَحْنُ قَسَمْنَا بَيْنَهُم مَّعِيشَتَهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا ۚ وَرَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ ⚡️ترجمه: ما معيشت آنان را در زندگى دنيا ميانشان تقسيم كرده‌ايم و درجات بعضى انسان‌ها را بر برخى ديگر برترى داديم
🔺 فواید بیداری دربین الطلوعین 🔷🔹 یکی از اوقات بسیار شریف و گرانبها، بین الطلوعین (از زمان اذان صبح تا طلوع خورشید) است و اخبار زیادی از اهل بیت علیهم السلام در فضیلت این وقت و در ارتباط با عبادت و ذکر و تسبیح خداوند در این مدت وارد شده است. امام باقر علیه السلام فرمود: «خواب صبح، شوم و نامیمون است، روزی را دور می سازد، رنگ صورت را زرد و متغیر می کند، خداوند متعال روزی را بین الطلوعین تقسیم می کند، از خواب در این زمان بپرهیزید.» (التهذیب ج۲ ص۱۳۹) طبق نقل دیگر فرمودند: « روزی خداوند در بین الطلوعین تقسیم می شود و من ناپسند می دانم که انسان در آن ساعت خواب باشد » (الفقیه ج۱ ص۵۰۱) کسی از امام صادق علیه السلام سوال کرد که من نماز صبح را می خوانم سپس مشغول ذکر خدا می شوم و پس از آن قبل از طلوع خورشید می خواهم بخوابم اما نگرانم که این خوابم ناپسند باشد. امام علیه السلام پاسخ دادند: « بر تو حرج و مانعی نیست ، در صورتی که پس از نماز صبح مشغول ذکر خدا می شوی می توانی بخوابی.) (التهذیب ج۲ ص۳۲۱)
🍀 🍀 امام على عليه السلام فرمودند: 🍃بر شهوت خود، پيش از آنكه وَلَع آن قدرت گيرد، چيره شو؛ زيرا اگر قدرت گيرد، بر تو مسلّط شود و تو را به دنبال خود كشد و تو توان ايستادگى در برابرش را ندارى. 📚ميزان الحكمه، جلد۱۳، صفحه۷۱ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✍امام صادق(ع): زمانی که مهدی ظهور کند، خداوند درد و بیماری را از هر مومنی برطرف خواهد کرد الغیبه للنعمانی؛ صفحه ۶۶۱ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
خدایا 🕋 رهایم نکن🔗
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 🕊🌷🕊 🌷 📕رمان عاشقانه،اعتقادی #من_مسلمانم 🕊 📝نویسنده : بانو الف_صاد🌷 ⚜ #قسمت_سی_سوم بعد ا
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 🕊🌷🕊 🌷 📕رمان عاشقانه،اعتقادی 🕊 📝نویسنده : بانو الف_صاد🌷 ⚜ بعد از ناهار و جمع کردن ظروف به درخواست اسما و حسنا رفتم تو سالن و روی یکی از مبل های چرم قرمز رنگ نشستم و سرم رو انداختم پایین همه تو سالن نشسته بودن همین منو کمی معذب کرده بود! منتظر بودم بفهمم چرا همه دور هم جمع شدیم که آقای رادمهر یا همون پدر دوقلوها شروع به صحبت کرد: _خب الینا جان،ما همه تقریبا از اتفاقاتی که تو رو به شیراز کشونده با خبریم،نمیخوام خیلی برات سخنرانی کنم برا همین میرم یک راست سر اصل مطلب...میدونم که دنبال کار و خونه میگردی،در رابطه با کار که...خب نمیدونم چی کار میتونی بکنی ولی در رابطه با خونه...به اینجا که رسید مکثی کرد و نگاهش رو یکبار رو کل جمع چرخوندو ادامه داد: +طبقه ی بالای همین ساختمون یه واحد خالی وجود داره که مال خودمونه،در واقع... با دست به امیرحسین اشاره کرد و ادامه داد: +مال این شازده پسره!ما دیشب خیلی فکر کردیم.ما خودمون خیلی به این خونه نیاز نداریم.در واقع الآن اصلا نیاز نداریم.این خونه برا وقتیه که امیرحسین از خر شیطون پایین بیاد و یه عروس بیاره تو این خانواده... صدای اعتراض امیرحسین بلند شد: +عههه بابا...شما که... دست آقای رادمهر به نشانه سکوت بالا اومد و امیرحسین هم ناچار سکوت کرد... بعد خودش ادامه داد: +خلاصه که این خونه فعلا متعلق به شماست!... از لحن حرف زدنش و این فعلا فعلا هایی که می گف معلوم بود دل نمیسوزونه برام فقط داره کمک میکنه ولی من اینو هم نمیخواستم... میترسیدم زیر بار منت کسی برم!ترجیح میدادم مستقل باشم...سعی کردم خیلی مودبانه جواب بدم: _no...thanks... من...من خودم پول دارم و مطمئنم میتونم امیرحسین هم با همون مقدار حرص و عصبانیت جواب داد: Well,you wrong because that's my house and you had to talk to me(خب،اشتباه کردی چون اون خونه منه و تو باید با من حرف میزدی) اسما با قیافه گیجی گفت: +ای بابا چی میگین خب یه جوری بگین ماهم بفهمیم! یکم به حرف امیرحسین فکر کردم راس میگف اشتباه از من بود!اون خونه امیرحسینه! ولی من کسی نبودم که معذرتخواهی کنم...بالاخره اونم مقصر بود که پرید بین حرف من و پدرش! سری به نشونه ی اینکه چیزی نیس برا اسما تکون دادم و سرمو انداختم پایین. 🍃 یک ساعت بعد،بعد از اینکه مهناز خانوم خوب ازم پذیرایی کرد و کلی شرمندم کرد دوقلو ها و امیرحسین بلند شدن تا بریم واحد طبقه بالا رو ببینیم... فکر میکردم واحدی که میگفتن طبقه اول خونه باشه ولی وقتی سوار آسانسور شدیم و امیرحسین دکمه ی دو رو فشار داد فهمیدم طبقه دومه... آسانسور که متوقف شد اول امیرحسین پیاده شد و بعد من و دوقلوها... در چوبی شکل خونه سمت راست قرار داشت... امیرحسین در رو با کلیدی که داشت باز کردو با کفش وارد شد... همینطور که داشتم وارد میشدم به این فکر میکردم چرا امیرحسین با کفش وارد شد که وقتی به داخل خونه رسیدم جواب سوالمو گرفتم... وارد که میشدی یه راهرو کوتاه روبروت بود که کفش سرامیکی بود و فوق العاده کثیف!!! از راهرو که میگذشتی سمت راستت آشپزخونه بود و سمت چپت سالن... کف سالن یه فرش قدیمی پهن شده بود برا همین دیگه کفشامونو در آوردیم... داخل سالن به جز همون فرش و یه کاناپه سفید رنگ و دو تا مبل راحتی یک نفره به رنگ های سفید و زرشکی و یه میز شیشه ای گرد با پایه ی سفیدچیز دیگه ای وجود نداشت... البته بماند که روی هر چیزی یک وجب خاک وجود داشت!!! برگشتم و به آشپزخونه نگاه کردم.چیز خاصی توش نبود... یک یخچال و یک گاز و دو تا صندلی چوبی دو طرف اپن... همینطور که داشتم وارد آشپزخونه میشدم که به کابینت ها هم سرک بکشم صدای اسما رو هم میشنیدم که توضیح میداد: +ببخشید که خونه یه مقدار زیادی خالیه ها!آخه میدونی همونجور که بابا گف ما اصلا از این خونه استفاده نمیکنیم... برگشتم سمتش و نگاش کردم که ادامه داد: +آخه میدونی فعلا خونه رو گذاشتیم برا زن داداشم!!! بعدم چشمکی زد و خندید... از رفتارش و مخصوصا چشم غره ای که امیرحسین بهش رفت خندم گرفت... با خنده سری تکون دادم و پشتمو بهش کردم تا دوباره برم سروقت کابینتا... اکثرا خالی بودن یا فقط یکی دوتا کاسه بشقاب داخلشون بود... &ادامه دارد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🕊🕊🕊🕊📚🌷❣🌷📚🕊🕊🕊🕊 📢 کپی رمان های کانال بدون اجازه ممنوع می باشد 📛 خدایا 🕋 رهایم نکن🔗 @khodaya_1
هدایت شده از 🗞️
شب فراق بلند است یا شب یلدا؟ کجا شبی چو شبِ انتظارِ یار طولانیست؟
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
💓 مبادا گل،‌ تو را از آن غافل کند... 🌸🍃
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
♨️گناهان بنزینی! بعضی از مثل نفته و بعضی‌ها هم مثل بنزین! قرآن درباره گناه‌های نفتی میگه «انجامش ندین»، اما درباره گناه‌های بنزینی میگه «نزدیکش هم نشید» (لاتقربوا)‌؛ چون بنزین، برخلاف نفت از دور هم آتیش میگیره. 🔺رابطه با و شهوت، جزو گناهان بنزینیه.. قسم خورده و گفته "هرجا زن و مردی تنها باشن، نفر سومش خودم هستم."!