eitaa logo
خدایا 🕋 رهایم نکن🔗
3هزار دنبال‌کننده
32.3هزار عکس
27.9هزار ویدیو
54 فایل
حتما روزیت بوده بیای📩 اینجا خدایی شو،🕊️ دلت روشن میشه🔆 ❤️تازمانیکه سلطان دلت خداست 💛کسی نمیتوانددلخوشیهایت را ویران کند. 💙باخدا باش وپادشاهی کن. 💜بی خداباش،هرچه خواهی کن 🔮 تبلیغات ارزان 🆔 eitaa.com/joinchat/800784548C35b1345b7e
مشاهده در ایتا
دانلود
✨امام جعفر صادق علیه السلام فرمودند: اَلشُّکُرُ زیاده فی النِّعمِ و اَمان مِنَ الفَقرِ شکر گذاری باعث وفور نعمت و مصونیت از فقر و تهیدستی است. 📚تحف العقول صفحه ۳۷۶
Boy&girl.mp3
9.48M
🎵 صوتی🗣❣ ✅موضوع ↙️ ⛔️فریب خوردن دختران⛔️ 💠سخنران ⬇️ 💡حاج قاسم 💡 📛حتما گوش کنید 👌
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 🕊🌷🕊 🌷 📕رمان عاشقانه،اعتقادی 🕊 📝نویسنده : بانو الف_صاد🌷 ⚜ قطره اشکی که از چشم الینا چکید از دید رایان مخفی نموند. دست برد برای تا دست الینا رو که روی میز بود رو برای تسکین فشار بده اما همین که دستشو به الینا نزدیک کرد الینا دستشو عقب کشید و رو پاش گذاشت. رایان با حرص پووفی کشید و ادامه داد: +آخرش کریستن و مادرت تصمیم گرفتن بدون اطلاع به پدرت دنبالت بگردن.منم که فکر میکردم تو هنوز خونه اون دوستت محیایی آدرس محیا رو بهشون دادم اما وقتی کریستن از اونجا برگشت بهم گفت که تو اونجا نبودی و محیا هم نمیدونه تو کجایی.کریستن چندبار بهت زنگ زد اما گوشی تو خاموش بود.بعد از اونم چندبار رفت پیش محیا و ازش خواهش کرد اگه چیزی میدونه بگه که هردفه محیا گفت نمیدونه.بعد از اون رفتن سراغ پلیس اما درست روزی که مادرت داشت عکس تورو میداد به کریستن تا بده به پلیس پدرت مچشونو میگیره و داد و بیداد راه میندازه و به خاطر غرورش میگه که اول تو باید بیای و به خاطر کاری که کردی اظهار پشیمونی و ندامت کنی.از اونموقع به بعد دیگه تا اونجایی که من میدونم و در جریانم کاری نکرد اما وضع دیگه مثل سابق نیس.مادرت کم حرف تر و گوشه گیرتر شده.کریستنی که تو عمرش چه تو کانادا چه اینجا به هیچ دختری روی خوش نشون نمیداد حالا دوست دختراش مثل لباس ماه به ماه عوض میشن.همه ناراحتن از نبودت...الینا جان...دیدی همه دلتنگن؟!حالا برمیگردی؟! الینا با خطاب شدنش از طرف رایان سرشو بالا آورد.چشمای اشکیشو به رایان دوخت و با صدای لرزان و گرفته ای گفت: _من از کاری که کردم اظهار پشیمونی و ندامت نمیکنم و تا عمر دارم این انتخاب رو بهترین انتخاب خودم میدونم پس نمیتونم برگردم.مالاکیان بزرگ بازم منو قبول نمیکنه. حداقل نه اینجوری. گفت و در مقابل چشمای بهت زده ی رایان از کافی شاپ خارج شدم.. با گریه از کافی شاپ زدم بیرون.حرفایی که زده بودم عین حقیقت بود.من از کارم اظهار پشیمونی نمی کردم.هرچند پدرم منو طرد کنه.هرچند که کیلومترها از خانوادم دور باشم.من آرامش نماز،امنیت حجاب و صفای بهشتو با هیچ چیز عوض نمیکنم. اینطورم که معلومه بابام هنوز حاضر نیس منو اینجوری قبول کنه.پس منم نمیرم که دوباره خودمو خرد کنم... 🍃 هنوز پنج دقیقه نشده بود به خونه رسیده بودم که زنگ در رو زدن.از تو چشمی نگاه کردم و متوجه دوقلوها شدم. در رو باز کردم که دوتاشون با اخم وارد شدن. با اینکه حالم داغون بود اما سعی کردم خودمو لو ندم.لبخند زورکی زدم و سلام کردم که هردوشون با اخم جوابمو دادن. متعجب پرسیدم: _چیزی شده؟! حسنا:میشه بفرمایید کجا بودین تا اینوقت روز؟!البته الان دیگه شبه!کجا بودی؟! ابرویی بالا انداختم و با خنده و لودگی گفتم: _آخ ببخشید مامان جونم یادم رفت بگم امروز اضاف کاری میگیرم! حسنا:منو مسخره نکن الینا.درست بگو کجا بودی؟! جدی شدم و متقابلا با اخم جوابشو دادم: _ینی چی؟!خب میگم اضاف کاری بودم.مگه بار اولمه؟! اسما پوزخند مشهودی زد و گفت: +احیانا آشناتونم با شما همکارن؟! وا رفتم!ینی امیرحسین گفته بود؟!به روی خودم نیاوردم و چیزی که بلند بود دیوار حاشا! _از چی حرف میزنی؟!کدوم آشنا؟! اسما با صدای بلندی گفت: +الینا؟! منم داد زدم: _چیه؟! حسنا:بس کن الینا.تو ظهر قرار بود با امیر حسین بیای خونه.با امیر که نیومدی...هیچ...از امیر میپرسم کو الینا میگه با آشناشون رفت.الینا آشناتون کیه؟!تو کجا بودی؟!با کی بودی الینا؟! دیگه نمیشد چیزی رو انکار کرد.برا همین گفتم: _ب...با...من...با رایان بودم. هردوشون متعجب داد زدن: +چی؟! اسما چشماشو ریز کرد و گفت: +تو...تو باکی بودی؟!شوخیه دیگه؟!داری سر کارمون میزاری؟! با حرص گفتم: _سر کاری چیه؟!مگه نمیگین امیرحسین هم بهتون گفته که من با آشنام رفتم؟!خب رایان بوده دیگه...اصن برین از داداشتون بپرسین اون در جریان همه چیز هست... با حالت قهر رومو برگردوندم و خواستم برم تو اتاقم که حسنا بازومو گرفت: +وایسا ببینم.ینی چی از داداشتون بپرسین.بیا همه چیزو برامون بگو.مگه ما باهم دوست نیستیم؟!بدتو که نمیخوایم...خب به ماهم بگو... با حرفاش کمی نرمتر شده بودم برا همین با آرامش گفتم: _خیل خب...ولم کن حداقل لباسامو عوض کنم بیام... &ادامه دارد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🕊🕊🕊🕊📚🌷❣🌷📚🕊🕊🕊🕊 📢 کپی رمان های کانال بدون اجازه ممنوع می باشد 📛 خدایا 🕋 رهایم نکن🔗 @khodaya_1
هر روز یک حدیث ✨امام علی علیه السلام: اگر به آن چه كه مى خواستى نرسيدى ، از آنچه هستى نگران مباش. «حکمت۶۹ نهج البلاغه»
  علیه السلام در مورد نماز فرمودند: ✨مَن اَتَمَّ رُکوعَهُ لَم تَدخُلهُ وَحشَةٌ فی القَبر.✨ 🍂هر که رکوع "نمازش" را کامل انجام دهد هیچ ترس و وحشتی در قبر با سراغش نمی آید.🍂 📚(کافی(ط-الاسلامیه) ج 3، ص 321، ح 7)
💌 با خدا حساب کن اگر کسی به شما قولی داد، وفایش را از خدا بخواه. اگر کسی به تو خیانت کرد، جبرانش را از خدا بخواه. اگر کسی به شما خدمتی کرد، تشکرش را از خدا بکن. البته از خود افراد هم وفا و جبران بخواه، و از خود افراد هم تشکر بکن. ولی همیشه طرف اصلی خودت را خدا بدان که تو را دوست دارد. «استاد پناهیان»
🦋تا جای ممکن، شکرگزار باشید نه تنها به خاطر موهبتهای بزرگ، بلکه برای چیزهای کوچک. ما هیچ حقی نسبت به هستی نداریم. پس هرچه داده می شود، یک نعمت است. شکرگزاری و سپاس را بیشتر کنید. 🌺🌿بگذارید که شیوه ی شما شود. از همه سپاس گزار باشید. اگر کسی شکرگزاری را درک کند به خاطر چیزهای مثبت و همچنین برای چیزهایی که می توانست تحقق پذیرد شکرگزاری می کند و اگر محقق نشد بازهم شکر می گزارد. 🦋وقتی کسی به شما کمک میکند تشکر می کنید. این فقط آغاز راه است. سپس شکر می کنید که کسی به شما آسیب نرسانده است درحالی که ممکن بود چنین شود. وقتی حس شکرگزاری را درک کنید و اجازه دهید در عمق و جودتان بنشیند، برای همه چیز شکرگزار می شوید. 🌺🌿 هرچه شکرگزار تر باشید کم تر شکوه و شکایت می کنید. وقتی شکوه و شکایت ناپدید می شود فلاکت هم از میان میرود. فلاکت و شکایت در کنار هم اند. فلاکت در شکایت و ذهن شکایت گزار لنگر انداخته است. فلاکت در کنار شکرگزاری غیرممکن است و این یکی از مهم ترین رازهایی است که باید آموخت!
♻️بیشترین جایی که شیطان سراغ انسان می آید، موقع قرآن خواندن است. 🔥شیطان تا می تواند نمی گذارد قرآن بخوانیم. اگر خواندیم وسوسه می کند و یا حواسمان را پرت می کند و یا یک پیش آمدهایی می کند که باید انسان قرآن را روی هم بگذارد و برود سر آن کار. ♨️وقتی انسان از فهم قرآن لذت نبرد، قرآن خواندن برایش سنگین می شود. 📚استاد بزرگ اخلاق، حضرت آیت‌الله ابطحی رحمة الله علیه
🌸امام علی(ع) من قرآن را به شما آموختم و باب دلايل و برهان‌ها را به روى شما گشودم و آنچه را نمى‌شناختيد، به شما شناساندم. ای کاش نابینا، بینا شود و خفته، بیدار
✨﷽✨ ✨ 🦋سه ‌چیز در زندگی یکبار به تو داده میشود والدین ، جوانی ، شانس 🦋سه چیز را هرگز نخور حق ، مال حرام ، غصه 🦋با سه چیز همیشه دوستی کن عشق ، عدالت ، عبادت 🦋سه چیز را از دست نده برادر ، رفیق ، امید 🦋سه چيز باعث سقوط انسان است غرور ، دشمنی ، جهل 🦋سه چیز باعث خوشنامی انسان است درستکاری ، محبت ، دوستی ‎
روباهی از شتری پرسید : عمق این رودخانه چه اندازه است؟ شتر جواب داد : تا زانو اما وقتی روباه در آب رودخانه پرید، آب از سرش هم گذشت و همین طور که دست و پا می‌زد به شتر گفت : تو که گفتی تا زانو !! شتر جواب داد : بله، تا زانوی من، نه زانوی تو! نکته : هنگامی که از کسی مشورت می‌گیریم یا راهنمایی می‌خواهیم باید شرایط طرف مقابل و خودمان را هم در نظر بگیریم. لزوما هر تجربه‌ای که دیگران دارند برای ما مناسب نیست !
⚛اگه تنهایی🚶 ☢اگه بیکاری🗿 ❎اگه خسته ای😞 ⚠️اگه مضطربی 😖 ☸اگه عصبانی شدی😡 ⚜اگه سرما خوردی🤒 ✳️اگه بیحال و کسلی😑 💠اگه مشکلی داری🚧 🌀اینو بدون که 👇👇 ♨️خودارضائی راه حل نیست 🚫فیلم پورن تسکین دهنده نیست 🚨خیلی احتیاط کن🚸 ⚠️به سقوط نزدیکی ♻️به خودت بیا💪 ✅تو خیلی قوی هستی ✳️اشرف مخلوقاتی ❇️تو فوق العاده ای ⚜ سریع حالتتو عوض کن 🚿دوش آب سرد بگیر💦 ⚪️برو قدم بزن 🚶 💠یه چرت بخواب💤 🚦هر کاری بلدی بکن ولی👇 ❌خودارضائی هرگز❌ ✅حتما روز بعد 👇 ✳️از خودت خوشت میاد😊 ♻️ارادت هم قوی میشه💪 🌀جایزه هم میگیری 👇 💠از خدا و امام زمان (عج) 📢قول میدم قول 😍
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 🕊🌷🕊 🌷 📕رمان عاشقانه،اعتقادی 🕊 📝نویسنده : بانو الف_صاد🌷 ⚜ حسنا:تو چی کار کردی؟!برا چی باهاش رفتی کافی شاپ؟! _ینی چی؟!چرا نرم؟! +چطور بهش اعتماد... _حسنا؟!رایان پسرعممه.مثل چشمام بهش اعتماد دارم.بعدم مگه قرار بود چی بشه؟!حرفاشو زد حرفامو زدم و تمام. اسما کمی چشماشو تنگ کرد و مشکوک پرسید: +تموم؟! اخمی کردم و گفتم: _آره! بعدم برا اینکه دست از سرم بردارن بلند شدم رفتم سمت اتاقمو گفتم: _حالام پاشین برین خونتون.خستم... 🍃 برای خانم حمیدی همکارم دستی تکون دادم و از فروشگاه اومدم بیرون که سینه به سینه ی مردی شدم. قدمی به عقب برداشتم و نگاش کردم... با دیدنش پوف کلافه ای کشیدم و با اخم گفتم: _دیگه چرا اینجایی؟! سرخوش جواب داد: +how moody girl!(چه دختر بداخلاقی!) از لای دندونای قفل شدم با حرص گفتم: _رایان...چرا اینجایی؟! +عرضم به حضورت لیدی محترم بنده اومدم خرید مشکلیه؟ با حرص نگاش کردم ولی جوابی براش نداشتم ناچار نفسمو محکم بیرون دادمو از جلوش رفتم کنار تا از در خارج شم که پشت سرم اومد و صدام زد: +الینا؟!چرا مثل یه غریبه رفتار میکنی؟!چرا هی فرار میکنی؟!بابا خیرسرمون باهم فامیلیما! ایستادم.با اخم برگشتم طرفش و گفتم: _واقعا؟!ما باهم فامیلیم؟!چطور یهو با هم فامیل شدیم؟!هشت ماه پیش جلو در خونه محیا اینا باهم هیچ نسبتی نداشتیم!هان؟! برگشتم به راهم ادامه بدم که اومد جلوم ایستاد و گفت: +ok...ok I got it.you're still mad bicause of eight month ago(باشه...باشه گرفتم.تو هنوز عصبانی هستی به خاطر هشت ماه پیش) عصبی داد زدم: _No...I'm mad bicause you are here and I dont want it.(نه...من عصبانیم چون تو اینجایی و من اینو نمیخوام) انگشت اشارشو گذاشت نوک بینیشو گفت: +هیییس چه خبرته دختر؟!خیلی خب نمیخوای من اینجا باشم،باشه دیگه نمیام اینجا میریم سراغ plan B(نقشه دوم)give me your addres(آدرستو بده) پوزخندی زدم و گفتم: _باشه...دادم...اصن آدرس چیه؟!تو جون بخواه کیه که بده؟!برو اونور ببینم یخ زدم... بعد هم از کنارش رد شدم و رفتم.میدونستم به خاطر غرورشم که شده دنبالم راه نمیفته برا گرفتن آدرس. آدرسو ندادم چون نمیخواستم به بودنش عادت کنم... رایان نباید دوباره تو قلب من جا باز میکرد...نباید... یک هفته از آخرین باری که رایان رو دیدم میگذشت... برام سوال شده بود که چرا دیگه نمیاد جلو فروشگاه... از طرفی ناراحت بودم از طرفی خوشحال... ناراحت بودم چون فکر میکردم رایانی که دم از فامیل بودن میزنه به همین راحتی بیخیالم شد.بدون حتی کوچکترین اصراری برای گرفتن آدرس یا شماره تلفن! اما از طرفی هم خوشحال بودم ناامید شده و دیگه نمیاد چون به خیال خودم اینجوری میتونستم فراموشش کنم! روز آخر آذر ماه بود.اونروز تونستم آقای کمیلی یا همون ایلیا رو راضی کنم تا حقوق دوماهمو بهم بده.آخه باید اجاره عقب افتاده رو پرداخت میکردم.خیلی روز بدی رو گذرونده بودم.تمام طول کار فکرم درگیر رایان بود و اینکه چرا دیگه نمیاد.به خاطر فکر درگیرم دوتا جنس رو اشتباه برای مشتری حساب کردم و باعث شد آقای کمیلی بهم تذکر بده.آخر ساعت کاریم که برای یه مقدار پول بیشتر کم مونده بود جلو آقای کمیلی گریه کنم.با خستگی رسیدم خونه اما قبل از اینکه سوار آسانسور بشم تصمیم گرفتم اول برم هم اجاره رو پرداخت کنم هم به دوقلوها بگم بیان بالا... شاید یکم حرف زدن و درددل کردن با دوقلوها میتونست حالمو بهتر کنه. زنگ خونشونو زدم.بعد از چند دقیقه صدای امیرحسین رو از پشت در شنیدم که با خنده گفت: +فک کنم خودشونن... در رو که باز کرد معلوم بود از دیدن من جا خورده.چون لبخندش یواش یواش جمع شد و سلام کرد. جوابشو دادم که با لبخند پرسید: +با جیغولوا کار دارین؟! از داخل خونه سرو صدا میومد.معلوم بود مهمون دارن.برای همین پشیمون شدم و همونطور که به سمت آسانسور میرفتم با لبخند گفتم: _نه دیگه...هیچی...باشه یه وقت دیگه...خدافظ... بعدهم سریع سوار آسانسور شدم و رفتم بالا. چادرمو در آوردم و به همراه کیفم همینطور پرت کردم رو مبل که زنگ در زده شد. حدس زدم دوقلوها باشن برای همین بدون نگاه کردن در رو باز کردم و از دیدن فرد روبروم چشمام اندازه توپ شد! با تعجب گفتم: _Rayan?!what are you doing here?! در حالی که دست راستشو تکیه داده بود به چارچوب در از رو شونه ی من سرکی به داخل کشید.... &ادامه دارد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🕊🕊🕊🕊📚🌷❣🌷📚🕊🕊🕊🕊 📢 کپی رمان های کانال بدون اجازه ممنوع می باشد 📛 خدایا 🕋 رهایم نکن🔗 @khodaya_1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام صادق(ع): هنگامی که عالِم با ایمانی از دنیا برود، در اسلام رخنه‌ و شکافی ایجاد می‌شود که با هیچ چیز قابل جبران نیست. کافی:۱:۳۸
🌱نبی رحمت(ص) امواج بلا را با دعا دفع کنید.🌹 الخصال:621
گوزنی بر لب آب چشمه ای رفت تا آب بنوشد. عکس خود را در اب دید، پاهایش در نظرش باریک و اندکی کوتاه جلوه کرد. غمگین شد اما شاخ های بلند و قشنگش را که دید شادمان و مغرور شد در همین حین چند شکارچی قصد او کردند. گوزن به سوی مرغزار گریخت و چون چالاک میدوید، صیادان به او نرسیدند اما وقتی به جنگل رسید، شاخ هایش به شاخه درخت گیر کردو نمیتوانست به تندی بگریزد. صیادان که همچنان به دنبالش بودند سر رسیدند و او را گرفتند. گوزن چون گرفتار شد با خود گفت: دریغ پاهایم که ازان ها ناخشنود بودم نجاتم دادند،اما شاخ هایم که به زیبایی آن ها می بالیدم گرفتارم کردند! چه بسا گاهی از چیزهایی که از آنها گله مندیم و ناشکر پله ی صعودمان باشد و چیزهایی که در رابطه با آنها مغروریم مایه ی سقوطمان باشد..
📚 می گویند: مسجدی می ساختند، بهلول سر رسید و پرسید: چه می کنید؟گفتند: مسجد می سازیم.گفت: برای چه؟ پاسخ دادند: برای چه ندارد، برای رضای خدا. بهلول خواست میزان اخلاص بانیان خیر را به خودشان بفهماند، محرمانه سفارش داد سنگی تراشیدند و روی آن نوشتند «مسجد بهلول» شبانه آن را بالای سر در مسجد نصب کرد.سازندگان مسجد روز بعد آمدند و دیدند بالای در مسجد نوشته شده است «مسجد بهلول». ناراحت شدند؛ بهلول را پیدا کردند و به باد کتک گرفتند که زحمات دیگران را به نام خودت قلمداد می کنی؟ بهلول گفت: مگر شما نگفتید که مسجد را برای خدا ساخته ایم؟ فرضا مردم اشتباه کنند و گمان کنند که من مسجد رامـ ساخته ام، خدا که اشتباه نمی کند.
» ❤️قال امـام حسین علیه السلام: همانا مـردم كسى است ڪه به آن ڪه به او چـشم امــيد نبسته بخشش كند. 📚ڪشف الغمّة ج ۲ ص ۲۴۲ سلامتۍآقا‌امـام‌زمـ💛ـان‌صلوات
» ❤️قال رســـــول الله (ص): هــر ڪسی مطابـــق با ⇩⇩ خود عــمل مــےڪند. 📚 ڪافی ج ۲ ص ۸۴ سلامتۍآقا‌امـام‌زمـ💛ـان‌صلوات
‍ 🌷آیـت ‌الله بهـــجت(ره): اگر می خواهید از ناحـیه به جایی برسـید زبــان حالتان این باشــــــــد: تسلیم خدا هستیم هر چه بخواهد بکند بنا داریـم به وظــیفه بــندگی ڪنــیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌💠دکلمه زیبا و شنیدنی: حفظه الله ♦️استوری های غیر اسلامی را با ما اسلامی کنید♦️ ┅──✺•❥❀❥•✺──┉┈ 🎙گوینده: محمود رخشانی ┅──✺•❥❀❥•✺──┉┈
💕 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ -خواهرے!ماتاتهش‌با‌همیم‌دیگہ؟!... +نـہ(: -چراااا؟!... +چون‌دوستۍماتــہ‌ندارهـ∞♥🖇 🍓🍧
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میشه سعی ڪنیم یڪ اتفاقِ خوب در زندگی دیگران باشیم مهربان باشیم ،بی شڪ هزاران مهربانی به ما باز خواهد گشت "مهربانی بوی خداست✍
| ღـــــت🖇❤️| صبور باش!😉 همه چی با یک تغییری رو به بهبود میره.
🌱💔شکستن دل و بداخلاقی 🌱 👈عامل کاهش رزق: 🍃همچنان که اخلاق خوب، موجب جلب رحمت و محبت خداوند، محبوبیت بین مردم؛ افزایش رزق و روزی و برکت در زندگی خواهد شد، اخلاق بد و شکستن دل نیز برعکس موجب ناخشنودی خداوند، ناخرسندی، کاهش رزق و روزی و بی برکتی در زندگی می شود. 🍃به گواهی امام علی علیه السلام: 👈روزی انسانی که دل انسان دیگر را بواسطه زبانش می‌شکند، تنگ می شود. 👈و بنابر روایت دیگری: 🍃بداخلاقی نسبت به دیگران موجب بی برکتی، واگذار شدن او به خودش (و محرومیت از الطاف خاص خداوند) و آسیب دیدن زندگی او خواهد شد. 📚کافی، جلد2 ، صفحه 326
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ اگر‌ کسی، شوق‌ ‌دارد؛ آن‌ را‌ فعلا‌طلب ‌نکند...! شهادت ‌را در‌ جنگ ‌با‌ و ‌ از ‌خدا ‌بخواهید... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌷هدیه به روح پاکشان صلوات🌷
14.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌟خدایا وعده ات را تحقق بخش وامر قیام را تمام گردان🙏 🌟یا صاحب الزمان کجایی؟؟ بدون تو گذر از گذرگاه دنیا سخت است😔😢 آیا وقتی میآیی من آماده‌ام؟؟ آیا به خلوص رسیده‌ام؟؟ آیا... آیا... ...کمک کن تا راه را گم نکنم🤲 🤲
# کنترل فکر کلام امیرالمونین (ع) ❤️ درباره فکر گناه بیا قول بدیم که حواسمون به افکارمون باشه دوست من 😔
استفاده از کلماتی نظیر : ❌نمی شود ❌نمی توان ❌ نمی گذارند ❌امکان ندارد ، و ... 🐍چون سمی خطرناک قادرند روحیه ما را افسرده و تضعیف کنند . 🦋بیائیم از امروز به خود قول دهیم که از بزبان آوردن این نوع کلمات خود داری کنیم . 🔋کلمات مثبت ، بار مثبت انتقال می دهند و کلمات منفی ، اثرات ویران کننده بر جای می گذارند . 🌻بیاییم تمام لغات منفی را از فرهنگ لغات روزمره خود حذف کنیم تا اثرات مطلوب آن را به زودی در زندگی خود تجربه کنیم.