پاریدولیا'Paridolia
یک نوع حسه و به زمانی گفته میشه که شما یک چهره ای روی توی ابر، آتیش یا هر پدیده دیگه میبینید که بقیه نمیتونن ببینن!
- این خیلی قشنگه"
#Beautiful_words
این افسانه اگرچه در کشورهای دیگر هم گفته میشود اما به نروژ تعلق دارد. سالها بود که یک زوج نروژی باهم به تعطیلات نمیرفتند. یک سال که همهچیز خوب بود برای پسرشان پرستار گرفته و تصمیم گرفتند به یک تعطیلات طولانی بروند. روز عزیمتشان پرستار نیامده بود و به آنها زنگ زده و گفت که خودرواش خراب است. اما گفت سریع به مکانیک زنگ زده و تا یک ربع دیگر پیاده به خانهشان میآید.
آنها که باید سریع به فرودگاه میرسیدند کودک را در صندلی مخصوص کودک نشانده و از او خداحافظی کرده و رفتند. درب را هم باز گذاشتند تا پرستار برسد. برخی میگویند پرستار رسید و ازآنجاییکه دید درب قفل است، زیرا باد آن را بسته بود، تصور کرد آنها کودک را همراه خود بردهاند. درنتیجه آنجا را ترک کرد. برخی میگویند پرستار در راه بازگشت تصادف کرد و کشته شد. برخی هم میگویند این پرستار از اقوام مسن این زوج بود و پیش از رسیدن از دنیا رفت.
درهرصورت این زوج از تعطیلات به خانه بازگشته و کودک مرده و پفکردهشان را میبینند که هنوز روی صندلیاش نشسته است.
- این باعث میشه بخوام گریه کنم😭
#legends
در ته دریا در قصری ساخته شده از سنگ عسل، بدون آگاهی از غم و اندوه، شاهزاده خانم زیبای جورات زندگی می کرد.
یک بار آواز ماهیگیر کاستیتیس را شنید که توری قدیمی در آن نزدیکی انداخته بود و عاشق او شد.
تا غروب، هنگامی که دریا آرام شد و در امتداد طوفان تاریک آن مسیری مهتابی به فاصله ای ناشناخته رفت، ماهیگیر کاستیتیس و شاهزاده ژورات با هم ملاقات کردند، او به آهنگ های او گوش داد و او زیبایی او را تحسین کرد. اما مشکل به وجود آمد. یک روز غروب، هنگامی که هیچ نشانه ای از طوفان وجود نداشت، رعد و برق بر فراز دریا در گرفت و صاعقه به کاستیتیس برخورد کرد.
خدای حسود پرکوناس بیرحمانه به ماهیگیر پرداخت و شاهزاده خانم را به دیوارهای کاخ ویران زنجیر کرد. و از آن زمان، هرگاه ژورات به یاد معشوقش بیفتد و اشکهای تلخش سرازیر شود، امواج سربی-سبز موجسواری دریا، اشکهای شاهزاده خانم را به شکل تکههایی از کهربا به ساحل میبرد.
در پالانگا (لیتوانی)، در سواحل بالتیک، اکنون یک بنای تاریخی غیرعادی وجود دارد که به قهرمانان افسانه باستانی لیتوانیایی اختصاص داده شده است: ماهیگیر کاستیتیس و شاهزاده دریا، جوراتا.
#legends / #fact
پُکو آوانتی'poco avanti؛ یعنی کسی که مثل یه پیشی کوچولو انقدملوس و بغلیه که تمایل شدیدی به بغل کردنش داری😭
#Beautiful_words
تو بدن ما، تعداد بیشماری اتم هست؛ هر کدوم از اونا میلیاردها سال سن دارن. اتمهایی که قبل از تولد زمین، توی رحم ستارگانی مانند خورشید درستشدهاند. در واقع ما از عمیق ترین سطحهای این جهانیم که الان به شکل انسان در اومدیم!
#fact
برعکس تصور بعضی از زنها، که فکر میکنن اگه مظلوم و ضعیف باشن، مردها ازشون خوششون میاد چون احساس قدرت میکنن، مردها از زنهای با اعتماد به نفس خوششون میاد و جذبشون میشن! وقتی زنی قویِ و اعتماد به نفسشو داره، باعث میشه مرد اونو تحسین کنه و جذبش بشه.
#Psychology
لای لو lilo" رفاقتی که میتونه سالها در خاموشی فرو بره و بعد بار دیگه چنان از سر گرفته شود که انگار از دیدار قبلی یک هفته بیشتر نگذشته!
#Beautiful_words
آناهیتا، یا اَرِدْ ویسورَ اَناهیتا-
یکی از ایزدبانوهای ایرانی-آریایی؛ او توسط اهورامزدا و زرتشت ستایش میشد و دارای ارزش و اعتبار بسیاری است.
به خاطر قدرت بسیاری که آناهیتا داشت، فره زرتشت به او سپرده شد تا از آن محافظت کند.
اَردَویسور آناهیتا از چند بخش مجزا تشکیل شدهاست، اردوی (Arədvī) نام یک رود است که در اوستا ذکر شدهاست. سور (Sūrā) جزء دوم نام اوست که به معنی قوی، توانا و قادر است، فرشتهٔ آب با گردونهٔ خود که از چهار اسب باران، ابر، تگرگ و باد تشکیل شده به نبرد با دشمنان خود میرود و آنها را شکست میدهد. جزء آخر نام او، آناهیتا است که به معنای بیآلایش و پاک است؛ ناهید الههای است که نطفهٔ مردان و مشیمه (رحم) زنان را پاک میکند.
از لقبهای آناهیتا میتوان به "مادر همهی دانشها" و "دختر اورمزد بزرگ و نیرومند" اشاره کرد.
ابزدبانویی که خانهاش در بلندترین قسمت آسمان، کنار هر یک از رودخانههاست!
و خدای تمام رودها، رودخانهها، دریاچهها و دریاهای جهان است✨
#legends / #fact
jonyJONY_Star_128.mp3
زمان:
حجم:
2.6M
Моя мечта - сорвать звезду, подарить тебе ее, чтобы она освещала тебе путь.
رویای من اینه که یه ستاره از آسمون بردارم و به تو بدمش، تا بتونه راهتو روشن کنه…
-
Я буду искать в твоих глазах покой и суть.
من تو چشمای تو دنبال وجود و آرامش میگردم:))
#Music
یک بار برای همیشه
بعضی حرفها را نمیتوان گفت
بعضی چیزها را نمیشود نوشت
خیلی از واژهها دست من و تو نیست
باید اجازه بگیریم
- آقا اجازه، ما بگوییم؟
- نه.
- اجازه ما بنویسیم؟
- نه.
- اجازه، کی نوبت ما میشود؟
هیچوقت نوبت به ما نرسید
اما مگر آموزگاران نمیدانستند
کلمات ممنوع مقدس میشوند؟
عشق اجازه نمیخواهد
یک بار برای همیشه
مدادهایی نامریی آن را نوشتهاند
با هیچ پاککنی پاک نمیشود
خیلی چیزها را میتوان گفت و نگفت
نوشت و ننوشت
هر چند به اختیار ما نباشد
قلب آن را مینویسد
سینه پنهانش میکند
1378/11/3
-کتابِ "من فقط گریهها یادم مانده است"
#Part_of_book
آن روزها نمیتوانستم درک کنم که آدمها چه گونه میتوانند با همنوعان خود چنین بیرحم باشند و حتی آنها را بکشند، آن هم درحالی که دم از قانون و عدالت میزنند
اما دامنهی کشتار انسانها را آنقدر وسیع یافتم که رفتهرفته از آنها بیزار شدم.
-کتابِ "فرانکنشتاین"
#Part_of_book
هنگامی که دروغ جایگزین حقیقت میشود و خود را واقعیت نشان میدهد، چه گونه میتوان اطمینانی به خوشبختی داشت؟
-کتابِ "فرانکنشتاین"
#Part_of_book