eitaa logo
"اوپال؛ opal"
241 دنبال‌کننده
23 عکس
2 ویدیو
0 فایل
ترشحاتِ ذهنِ من! بدنبال افکارم می‌دوم و ندایِ مغزم را طی می‌کنم؛ این مغزِ من است؛ مغزی شلوغ، پر از افکار..🌿 -و نابغه‌ای که درون خود می‌پوسد- - کپی به هیچ عنوان، چه در ایتا چه در برنامه‌های دیگه.
مشاهده در ایتا
دانلود
این افسانه اگرچه در کشورهای دیگر هم گفته می‌شود اما به نروژ تعلق دارد. سال‌ها بود که یک زوج نروژی باهم به تعطیلات نمی‌رفتند. یک سال که همه‌چیز خوب بود برای پسرشان پرستار گرفته و تصمیم گرفتند به یک تعطیلات طولانی بروند. روز عزیمتشان پرستار نیامده بود و به آن‌ها زنگ زده و گفت که خودرواش خراب است. اما گفت سریع به مکانیک زنگ زده و تا یک ربع دیگر پیاده به خانه‌شان می‌آید. آن‌ها که باید سریع به فرودگاه می‌رسیدند کودک را در صندلی مخصوص کودک نشانده و از او خداحافظی کرده و رفتند. درب را هم باز گذاشتند تا پرستار برسد. برخی می‌گویند پرستار رسید و ازآنجایی‌که دید درب قفل است، زیرا باد آن را بسته بود، تصور کرد آن‌ها کودک را همراه خود برده‌اند. درنتیجه آنجا را ترک کرد. برخی می‌گویند پرستار در راه بازگشت تصادف کرد و کشته شد. برخی هم می‌گویند این پرستار از اقوام مسن این زوج بود و پیش از رسیدن از دنیا رفت. درهرصورت این زوج از تعطیلات به خانه بازگشته و کودک مرده و پف‌کرده‌شان را می‌بینند که هنوز روی صندلی‌اش نشسته است. - این باعث میشه بخوام گریه کنم😭
در ته دریا در قصری ساخته شده از سنگ عسل، بدون آگاهی از غم و اندوه، شاهزاده خانم زیبای جورات زندگی می کرد. یک بار آواز ماهیگیر کاستیتیس را شنید که توری قدیمی در آن نزدیکی انداخته بود و عاشق او شد. تا غروب، هنگامی که دریا آرام شد و در امتداد طوفان تاریک آن مسیری مهتابی به فاصله ای ناشناخته رفت، ماهیگیر کاستیتیس و شاهزاده ژورات با هم ملاقات کردند، او به آهنگ های او گوش داد و او زیبایی او را تحسین کرد. اما مشکل به وجود آمد. یک روز غروب، هنگامی که هیچ نشانه ای از طوفان وجود نداشت، رعد و برق بر فراز دریا در گرفت و صاعقه به کاستیتیس برخورد کرد. خدای حسود پرکوناس بی‌رحمانه به ماهیگیر پرداخت و شاهزاده خانم را به دیوارهای کاخ ویران زنجیر کرد. و از آن زمان، هرگاه ژورات به یاد معشوقش بیفتد و اشک‌های تلخش سرازیر شود، امواج سربی-سبز موج‌سواری دریا، اشک‌های شاهزاده خانم را به شکل تکه‌هایی از کهربا به ساحل می‌برد. در پالانگا (لیتوانی)، در سواحل بالتیک، اکنون یک بنای تاریخی غیرعادی وجود دارد که به قهرمانان افسانه باستانی لیتوانیایی اختصاص داده شده است: ماهیگیر کاستیتیس و شاهزاده دریا، جوراتا. /
پُکو آوانتی'poco avanti؛ یعنی کسی که مثل یه پیشی کوچولو انقدملوس و بغلیه که تمایل شدیدی به بغل کردنش داری😭
تو بدن ما، تعداد بیشماری اتم هست؛ هر کدوم از اونا میلیاردها سال سن دارن. اتم‌هایی که قبل از تولد زمین، توی رحم ستارگانی مانند خورشید درست‌شده‌اند. در واقع ما از عمیق ترین سطح‌های این جهانیم که الان به شکل انسان در اومدیم!
برعکس تصور بعضی از زن‌ها، که فکر میکنن اگه مظلوم و ضعیف باشن، مردها ازشون خوششون میاد چون احساس قدرت میکنن، مردها از زن‌های با اعتماد به نفس خوششون میاد و جذبشون میشن! وقتی زنی قویِ و اعتماد به نفسشو داره، باعث میشه مرد اونو تحسین کنه و جذبش بشه.
لای لو lilo" رفاقتی که می‌تونه سالها در خاموشی فرو بره و بعد بار دیگه چنان از سر گرفته شود که انگار از دیدار قبلی یک هفته بیشتر نگذشته!
آناهیتا، یا اَرِدْ ویسورَ اَناهیتا- یکی از ایزدبانوهای ایرانی-آریایی؛ او توسط اهورامزدا و زرتشت ستایش میشد و دارای ارزش و اعتبار بسیاری است. به خاطر قدرت بسیاری که آناهیتا داشت، فره زرتشت به او سپرده شد تا از آن محافظت کند. اَردَویسور آناهیتا از چند بخش مجزا تشکیل شده‌است، اردوی (Arədvī) نام یک رود است که در اوستا ذکر شده‌است. سور (Sūrā) جزء دوم نام اوست که به معنی قوی، توانا و قادر است، فرشتهٔ آب با گردونهٔ خود که از چهار اسب باران، ابر، تگرگ و باد تشکیل شده به نبرد با دشمنان خود می‌رود و آن‌ها را شکست می‌دهد. جزء آخر نام او، آناهیتا است که به معنای بی‌آلایش و پاک است؛ ناهید الهه‌ای است که نطفهٔ مردان و مشیمه (رحم) زنان را پاک می‌کند. از لقب‌های آناهیتا می‌توان به "مادر همه‌ی دانش‌ها" و "دختر اورمزد بزرگ و نیرومند" اشاره کرد. ابزدبانویی که خانه‌اش در بلندترین قسمت آسمان، کنار هر یک از رودخانه‌هاست! و خدای تمام رودها، رودخانه‌ها، دریاچه‌ها و دریاهای جهان است✨ /
jonyJONY_Star_128.mp3
زمان: حجم: 2.6M
Моя мечта - сорвать звезду, подарить тебе ее, чтобы она освещала тебе путь. رویای من اینه که یه ستاره از آسمون بردارم و به تو بدمش، تا بتونه راهتو روشن کنه… - Я буду искать в твоих глазах покой и суть. من تو چشمای تو دنبال وجود و آرامش میگردم:))
یک بار برای همیشه بعضی حرف‌ها را نمی‌توان گفت بعضی چیزها را نمی‌شود نوشت خیلی از واژه‌ها دست من و تو نیست باید اجازه بگیریم - آقا اجازه، ما بگوییم؟ - نه. - اجازه ما بنویسیم؟ - نه. - اجازه، کی نوبت ما می‌شود؟ هیچ‌وقت نوبت به ما نرسید اما مگر آموزگاران نمی‌دانستند کلمات ممنوع مقدس می‌شوند؟ عشق اجازه نمی‌خواهد یک بار برای همیشه مدادهایی نامریی آن را نوشته‌اند با هیچ پاک‌کنی پاک نمی‌شود خیلی چیزها را می‌توان گفت و نگفت نوشت و ننوشت هر چند به اختیار ما نباشد قلب آن را می‌نویسد سینه پنهانش می‌کند 1378/11/3 -کتابِ "من فقط گریه‌ها یادم مانده است"
آن روزها نمی‌توانستم درک کنم که آدم‌ها چه گونه می‌توانند با همنوعان خود چنین بی‌رحم باشند و حتی آن‌ها را بکشند، آن هم درحالی که دم از قانون و عدالت می‌زنند اما دامنه‌ی کشتار انسان‌ها را آن‌قدر وسیع یافتم که رفته‌رفته از آن‌ها بیزار شدم. -کتابِ "فرانکنشتاین"
هنگامی که دروغ جایگزین حقیقت می‌شود و خود را واقعیت نشان می‌دهد، چه گونه می‌توان اطمینانی به خوشبختی داشت؟ -کتابِ "فرانکنشتاین"
لطفا کسایی که مایل به ادامه همسایگی - همسایه شدن هستن این پیام رو فور کنن؛ تا امشب تعدادی انتخاب می‌شن و به لیست اضافه می‌شن.