در عطر آفتاب و تمشک
از من همین ترانه باقی خواهد ماند
که گیسوانت را در قصیدهای بسرایم
و در عطر آفتاب و تمشک
پهن کنم
رویاهای رنگینم را
از من همین ترانه شاید
از من همین ترانه...
-آخرین شعر از کتابِ ″درخت پرنده″
#Part_of_book
نایافته
تو را مینویسم
تا ابد بمانی
لابهلای شعر و واژه
آینهی خاطرهات که بتابد
تالار خانه از تاریکی تهی میشود
برمیگردم به روزهای کودکی و گریه
تو را پنهان در گنجه به حال خودت وا میگذارم
تا کسی طلسم گنج را نیابد
گنجی که در گنجهی رویاها گم گشته
نایافتهها همیشه گرانقدرند
مگر از آدمی چه میماند؟
جز حرفهایی برای نگفتن
تو را مینویسم
تا ابد بماند
لای سپیدیِ سطرهای لال
آنچه به روشنی نمیشود دید
اما میتوان در تیرگی شنید
بیآنکه کودکی هنوز زبان به گفتن گشوده باشد
1378/11/16
-کتابِ "من فقط گریهها یادم مانده است"
#Part_of_book
"اوپال؛ opal"
- خب؛ من یه INTP میباشم... - یه درونگرایِ خجالتیِ روانشناسِ نویسندهیِ کتابخون، که مغزش پر شده
همسایهها❤️
خیلیا تو لیست نیستن؛ ولی بازم اگه کسی جا مونده دوباره آیدیشو بفرسته به ناشناس، ممنون
لطفا تا امشب یا نهایتا فردا توی لیست بذارید وگرنه حذف میشید-
www.musicsingle.irAUD-20220331-WA0002.mp3
زمان:
حجم:
4.2M
- هر دومون الان جفت مثل جسدیم
این همه بحث ولی وقت رفتنت
لال شدیم، جفتمون حرفی هم نزدیم.
چون با هم نمیتونیم، دوری هم سخته
من خواب ندارم، با این که خیالم تخته
دیگه ماه ندارم، با این که میگذره هفته
اون همه خاطره چجوری از یادت رفته؟
آره تو خوب همیشه من بدم
ببین چند بار بدون تو رگ زدم
ببین از همه دور و برم من زدم
دارم انتقام میگیرم از تنم
چقد قشنگه صدای شکستنم.
- بارون زد دیدم از دور چشات خیس
عکسامو برداشتی پشتش نوشتی
زود پاک میشه علاقه بهش نیس"
-رویا بود آخرش بگیری دستامو
آرزومه پاک کنی دوباره اشکامو
امشبم بدون تو کی دیده فردامو
میخوای بری برو با تموم حرفات
میخوای بری برو اگه تمومه حرفات
میخوای بری برو خدا به همرات
ولی میمونه دردا
-فرشتهیمنیولیبروبهجهنم))
#Music
تا حالا شده با خودتون فکر کنین «چیشد که کارم به اینجا رسید؟» انگار که توی یه هزارتو گم شده باشین و همهش هم تقصیر خودتون باشه، چون تکتک مسیرهای اشتباهی رو که رفتین خودتون انتخاب کردین؟ میدونین که راههای زیادی وجود داشته که میتونسته نجاتتون بده، چون میتونین صدای آدمهایی رو بیرون از هزارتو بشنوین که موفق شدن ازش خارج بشن و حالا دارن با هم میگن و میخندن. بعضی وقتها هم از بین پرچینها یک نظر اونها رو میبینین، مثل هیبتی مات بیت برگها. بهنظر میآد خیلی خوشحالن که تونستن موفق بشن. البته شما هم ازشون متنفر نیستین، بلکه بیشتر از خودتون متنفرین که تواناییهای اونها رو نداشتین و نتونستین همهٔ مشکلات رو حل کنین. آره، تا حالا چنین فکری کردین؟ یا این هزارتو فقط برای منه؟
-کتابِ "کتابخانهی نیمهشب"
#Part_of_book
شنیدین میگن گربه هفت جون داره؟ توی بعضی جاها این "هفت" نیست و عدد "نُه"عه!
-فراعنه اعتقاد داشتند که خدای خورشید به شکل گربه درآمده تا روی زمین بیاید و از نزدیک همه چیز را مشاهده کند. او هشت الهه دیگر را به دنیا آورد و در نهایت نه روح را در یک بدن مجسم کرد. به همین دلیل نُه جون داره-
#legends