eitaa logo
_ دوتاسیده .
152 دنبال‌کننده
161 عکس
46 ویدیو
3 فایل
[ بسمخالقِاو . ] اینجا؟همونجاییکهمیتونیابیعبدالله روبیشتربشناسیورمانبخونی‌البته‌کم‌و‌بیش‌ روزمرگی‌هم‌میزاریم. ؛ ما؟دوتاسیدهکهعاشقابیعبداللهایم‌. ؛ [بااومدنتایندوتـاسیدوخوشحالکن🌚] کپی؟فورکنقشنگِسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از . خاطراتِکربلا .
https://daigo.ir/secret/3400108285 سلام 🦋 حوصلم سر رفته هستید حرف بزنیم🙄
هدایت شده از . خاطراتِکربلا .
بریم یه چالش🥰
نمی‌خواین همین یه نفر رو به ما هدیه کنید😢🌸🥺
150 تایی مون مبارک🌸🤍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی این فیلمو دیدی اشکت در میاد😭 شاه بانو رقیه قربونت برم🥲❤️‍🩹 •●🕊🥺⃝ ↷🖤●• •⇝•⇝「 @or_mahdi_ag
خوب👏🏻⚡️ الوعده وفا🌙🌸 قول داده بودم تو آمار 150 رمان بزارم می‌خوام به قولم عمل کنم🌹🌱
بین رمان های رمان به امید تو🌿 رمان پناهم بده🌹 رمان غروب خورشید🕊 تو ناشناس انتخاب کنید🌸 https://daigo.ir/secret/1622553193
عزیزانی که فکر میکنن ما می‌خوایم کپی کنیم نه اینطوری نیست هیچ یک از شخصیت ها اینطوری نیستن و چنین نام هایی ندارن و باید بگم من اصلا رمان شما رو نخوندم⚡️❌ تهمت نزنید چون رمان نوشته خودم هست تا قبل اینکه تو کانال شما عضو بشم⛔️
حالا که نظر ها ارسال نشدند از رمان پناهم بده که کوتاه ترین رمان هست شروع میکنیم🌹🤍
سلام صبح بخیر🤍🌸
رمان پناهم بده🌸🤍 تعداد پارت17🤍🌸 هر روز 3 پارت گذاشته میشه🌸🤍 ⚡️کپی:فقط فور❌
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗پناهم بده💗 💗قسمت1💗 خب اين هم مسواکم. اي بابا! هندزفريم کو؟ اصال سجاده اي که الهام داد رو کجا گذاشتم؟ از جام بلند شدم و تخت رو زير و رو کردم. هوف! همين صبح هندزفري کنار بالشت بود ها سوگل خانوم! هندزفري کنار سجاده ي الهام رو کجا گذاشتي؟ سرم رو خاروندم و فکر کردم. »ببين سوگل! ديشب که الهام سجاده رو داد؛ خُب، تا اين جا يادمه، سجاده رو گرفتم و گذاشتم کجا؟ خدا کجا گذاشتم؟ با يکم فکر يادم اومد. خنده اي کردم و بشکني زدم. خودشه! ديشب روي اپن گذاشتم. شاد و شنگول از پله ها پايين رفتم، اما با ديدن اپن که خالي بود،ِفسم خوابيد. با قيافه ي در هم پيش مامان رفتم؛ تند تند مشغول جمع کردن وسايل خودش و بابا تو چمدون بود. آروم پرسيدم: مامان! سجاده اي که ديروز الهام بهم داد رو مي دوني کجاست؟ فکري کرد و گفت: اوني که روي اپن بود رو مي گي؟ سريع گفتم: آره آره! خودشه. بي خيال شونه اي باال انداخت. - تو چمدون گذاشتم. خيالم راحت شد. گفتم: آهان! دستت درد نکنه. مامان نگاهم کرد و گفت: چمدونت رو بستي؟ - ديگه آخرشه مامان - باشه، زود باش. - چشم. با خيال راحت به اتاقم برگشتم و مشغول جمع کردن ادامه ي وسايل هام شدم. لبخند از روي لب هام کنار نمي رفت؛ باالخره آقا طلبيد. با فکر اين که قراره به مشهد برم، چشم هام دوباره نم دار شد، آخ جون سوگل! ديگه ميتوني از نزديک به ضريح دست بزني... بلند شدم، دستم رو روي پوستر بزرگي که از عکس گنبد طاليي خريده بودم و نقش زيباي طاليي رنگ حرم بود و روي ديوار چسبونده بودم، کشيدم. عطر ياس رو برداشتم و چند بار به اتاق زدم؛ نفس عميقي کشيدم، چقدر من عاشق بوي گل ياسم. آقا! مرسي که قبولم کردي. خيلي حرف ها باهات دارم. ديگه همش رو ميام بهت ميگم اشک هام رو پاک کردم و چمدون رو بستم. فقط مي موند هندزفريم که معلوم نيست کجا انداختمش. اشکال نداره؛ حاال يک هفته بدون هندزفري نميميري! کيفم رو برداشتم تا گوشيم رو بزارم که ديدم... بله! هندزفري رو اين جا گذاشتم. لباس هام رو از کمد در آوردم. از بچگي عاشق امام رضا بودم و هستم، اما تا به حال نرفته بودم. بعد از بيست سال باالخره قسمتم شد. همش فکر مي کنم خوابم و يه روياست؛ ولي واقعي بود. وضو گرفتم، شلوار مشکي رو پام و مانتو يشمي رو تنم کردم؛ يک کم کرم ضدآفتاب زدم تا صورتم توي ماشين نسوزه. آخه االن فصل تابستونه. يک کم هم سرمه کشيدم و از جلوي آينه کنار رفتم. شالم رو برداشتم و روي شونه م انداختم، نگاهي هم به اتاقم کردم تا چيزي رو جا نذارم. خوبه، همه چي رو برداشته بودم. دوباره به پوستر نگاه کردم که چشم هام دوباره پر شد. ❤️الهي قربونت برم امام رضا❤️ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 •●🕊🥺⃝ ↷🖤●• •⇝•⇝「 @or_mahdi_ag