این فنجونا منو یاد پدربزرگم میندازن :)
خیلی دوسشون دارم و چایی خوردن توشون واقعا میچسبه :)
https://eitaa.com/my_vol/4815
کاش میتونستم اون موقعتو توصیف کنم😂
به زور یه عالمه کتابو تو کیفت چپوندی و بقیشم گذاشتی تو اون کیسههه. کتابا هر کدومشون قد گردن من قطر داشتن😂
هدایت شده از آبی.
https://eitaa.com/orange_me
«عطار نیشابوری»
مادرتون بیمار بود و زیاد به عطاری فریدالدین ابوحامد عطار میرفتید برای گرفتن دارو.
معمولا وقتی به مغازهش میرفتی داروهات رو یه گوشه آماده گذاشته بود و سرش پایین و مشغول کار بود.
سلام میکردی، داروها رو برمیداشتی، اجرتش رو میذاشتی، تشکر میکردی و میرفتی و اون فقط جواب سلامت رو میداد و در جواب تشکرت سرش رو تکون میداد.
یکروز لا به لای بسته دارو یه کاغذ کوچیک پیدا کردی:
جانا شعاع رویت در جسم و جان نگنجد
وآوازهٔ جمالت اندر جهان نگنجد
وصلت چگونه جویم کاندر طلب نیاید
وصفت چگونه گویم کاندر زبان نگنجد
هرگز نشان ندادند از کوی تو کسی را
زیرا که راه کویت اندر نشان نگنجد
آهی که عاشقانت از حلق جان برآرند
هم در زمان نیاید هم در مکان نگنجد
آنجا که عاشقانت یک دم حضور یابند
دل در حساب ناید جان در میان نگنجد
اندر ضمیر دلها گنجی نهان نهادی
از دل اگر برآید در آسمان نگنجد
عطار وصف عشقت چون در عبارت آرد
زیرا که وصف عشقت اندر بیان نگنجد
از تعجب دهنت باز مونده بود، ممکن بود اشتباهی رخ داده باشه؟
کاغذ رو تا کردی و میون شال کمرت گذاشتی و دوباره راه عطاری رو پیش گرفتی. صورتت گل انداخته بود و قلبت با شدت خودش رو توی قفسه سینت میکوبید.
وقتی به عطاری رسیدی، یکهو با فریدالدین چشم تو چشم شدید، برخلاف همیشه(:
بیشتر از اون نموندی و تموم راه تا خونه رو دویدی.
موقع خواب همش اون غزل رو زمزمه میکردی...
مدتی بعد، مادرت رو از دست دادی و همون موقعها بود که خبر حمله مغول پخش شد.
خیلی وقت بود که به مغازه عطاری سر نزده بودی تا اینکه خود عطار بلاخره اومد به منزلتون...
عزادار بودید پس قرار ازدواج رو برای بعد گذاشتید اما خطر حمله مغول خیلی جدی تر از این حرفها بود.
تصمیم بر این شد که شبونه شهر رو ترک کنید اما...
جلوی دروازه شهر با مغولها مواجه شدید و....
بقیشو نگم دیگه🥲💔
امیدوارم از این تفدیمی لذت برده باشید و ایامتون به کام باشه ✨
سبزِ متمایل به نارنجی.
https://eitaa.com/orange_me «عطار نیشابوری» مادرتون بیمار بود و زیاد به عطاری فریدالدین ابوحامد عط
این خیلی قشنگ بووووود :)))
و عطار نیشابوری حقیقتا مورد علاقمه :)
و داستان غم انگیز و رمانتیک قشنگش :)))
میدونی چیه نورسا؟ تو خیلییییی استعداد و خلاقیت داری
نه تنها تقدیمی خودم، بلکه بقیه رو هم خوندم و حقیقتا لذت بردم از این همه خلاقیت و داستان پردازی :))
واقعا ممنونم🤍
چای کوهی عزیزم..!
کلی خرت و پرت ریختم توش و کلیام خوشمزه شده. ولی من تازه فهمیدم هیچکس تو خونواده غیر از من چای کوهی دوست نداره🗿
شاید فکر کنید ناراحت شدم. ولی در اشتباهید چون خوشحال شدم. حالا میتونم یه قوری چایی رو تنهایی بخورم✨
خیلی وقت بود عکس آدمیزادی نگرفته بودم🗿
حالا نه اینکه این خیلی آدمیزادی باشهها نه. ولی مهم اینه که چای کوهی عشق منه❤️🔥
#me
#Life
امروز یه عالمه انرژی دارم. چون خودمو پاره کردم با کار و درس. و از خودم راضیام.
764.1K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
داشتیم اینجاها رو رنگ میکردیم و خیلی حال داد. چهل و پنج درجه میچرخیدی جمکران رو به روت بود و اصلا✨✨✨✨