📚 #هزارویکحکایت
#آفرینشزن
پسرکی از مادرش پرسید :
مادر چرا گریه می کنی؟ مادر فرزندش را در آغوش گرفت و گفت : نمی دانم عزیزم ، نمی دانم. پسرک نزد پدرش رفت و گفت : بابا ، چرا مامان همیشه گریه می کند؟ او چه می خواهد؟ پدرش تنها دلیلی که به ذهنش می رسید ، این بود : همه ی زنها گریه می کنند ، بی هیچ دلیلی. پسرک متعجب شد ولی هنوز از اینکه زنها خیلی راحت به گریه می افتند، متعجب بود یکبار در خواب دید که دارد با خدا صحبت می کند،
از خدا پرسید:
خدایا چرا زنها این همه گریه می کنند؟ خدا جواب داد : من زن را به شکل ویژه ای آفریده ام . به شانه های او قدرتی داده ام تا بتواند سنگینی زمین را تحمل کند .به بدنش قدرتی داده ام تا بتواند درد زایمان را تحمل کند. به دستانش قدرتی داده ام که حتی اگر تمام کسانش دست از کار بکشند ، او به کار ادامه دهد به او احساسی داده ام تا با تمام وجود به فرزندانش عشق بورزد ، حتی اگر او را هزاران بار اذیت کنند. به او قلبی داده ام تا همسرش را دوست بدارد ، از خطاهای او بگذرد و همواره در کنار او باشد و به او اشکی داده ام تا هرهنگام که خواست ، فرو بریزد . این اشک را منحصرا برای او خلق کرده ام تا هرگاه نیاز داشت بتواند از آن استفاده کند
زیبایی یک زن در لباسش ، مو ها ، یا اندامش نیست . زیبایی زن را باید در چشمانش جست و جو کرد، زیرا تنها راه ورود به قلبش آْنجاست.
📚 مجموعه شهر حکایات
📚داستان کوتاه
مادر دختری چوپان بود. روزها دختر کوچولویش را به پشتش میبست و به دنبال گوسفندها به دشت وکوه میرفت. یک روز گرگ به گوسفندان حمله میکند و یکی از بره ها را با خود میبرد!
چوپان، دختر کوچکش را از پشتش باز میکند و روی سنگی میگذارد و با چوبدستی دنبال گرگ میدود. از کوه بالا میرود تا در کوه گم میشود.
دیگر مادر چوپان را کسی نمیبیند. دختر کوچک را چوپانهای دیگری پیدا میکنند، دخترک بزرگ میشود، در کوه و دشت به دنبال مادر میگردد، تا اثری از او پیدا کند.
روی زمین گلهای ریز و زردی را میبیند که از جای پاهای مادر روییده، آنها را
میچیند و بو میکند.
گلها بوی مادرش را میدهند، دلش را به بوی مادر خوش میکند...
آنها را میچیند و خشک میکند و به بازار میبرد و به عطارها میفروشد.
عطارها آنها را به بیماران میدهند، بیماران میخورند و خوب میشوند.
روزی عطاری از او
میپرسد:
"دختر جان اسم این گلها چیست؟"
دختر بدون اینکه فکر کند میگوید:
"گل بو مادران" ❤️
#هوشنگ_مرادی_کرمانی
دﯾﺮﻭﺯ ﺑﻪ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻡ . ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺮﮔﺶ ﺗﻠﻔﻦ ﺛﺎﺑﺖ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺟﻤﻊ ﻧﮑﺮﺩﯾﻢ ...
ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺍﺭﺗﺒﺎﻃﻤﺎﻥ ﻗﻄﻊ ﺷﻮﺩ . ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺩﻟﻢ ﻫﻮﺍﯾﺶ ﺭﺍ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺑﻬﺶ ﺯﻧﮓ ﻣﯿﺰﻧﻢ ...
ﺗﻠﻔﻨﺶ ﺑﻮﻕ ﻣﯿﺰﻧﺪ ....
ﺑﻮﻕ ﻣﯿﺰﻧﺪ ... ﺑﻮﻕ ﻣﯿﺰﻧﺪ ...
ﻭﻗﺘﯽ ﺟﻮﺍﺏ ﻧﻤﯿﺪﻫﺪ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﯾﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺮﯾﺪ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﯾﺎ ﺧﺎﻧﻪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺍﺳﺖ .
ﺍﻻﻥ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻝ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺩﻟﻢ ﻫﻮﺍﯾﺶ ﺭﺍ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺯﻧﮓ ﻣﯿﺰﻧﻢ .
ﺷﻤﺎﺭﻩ " ﺑﯿﺮﻭﻥ " ﺭﺍ ﻫﻢ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﺯﻧﮓ ﺑﺰﻧﻢ ﺑﮕﻮﯾﻢ : " ﺑﻪ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺑﮕﯿﺪ ﺑﯿﺎﺩ ﺧﻮﻧﻪ ﺍﺵ ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﺵ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ "
ﺩﻭﺳﺖ ﻣﻦ ﺍﮔﺮ ﻣﺎﺩﺭ ﺗﻮ ﻫﻨﻮﺯ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻧﺮﻓﺘﻪ " ﺑﯿﺮﻭﻥ " ، ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﻬﺶ ﺯﻧﮓ ﺑﺰﻥ ....
ﺑﺮﻭ ﭘﯿﺸﺶ ....
ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻥ ....
ﯾﮏ ﻋﺎﻟﻤﻪ ﺑﻮﺳﺶ ﮐﻦ ....
ﺻﻮﺭﺗﺘﻮ ﺑﭽﺴﺒﻮﻥ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺗﺶ ....
ﻣﺤﮑﻢ ﺑﻐﻠﺶ ﮐﻦ ....
ﺑﮕﻮ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺩﺍﺭﯼ ....
ﻭ ﮔﺮﻧﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺮﻩ " ﺑﯿﺮﻭﻥ " ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﻧﺒﺎﻟﺶ ﺑﮕﺮﺩﯼ ...
ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻨﯿﺪ " ﺑﯿﺮﻭﻥ " ﺷﻤﺎﺭﻩ ﻧﺪﺍﺭﺩ!!!
هیچوقت به تهش فکر نکن
چون ممکنه برسی به غم
ته زندگی به این قشنگی، میرسی به مرگ
ته یک روز خوب، ممکنه برسی به
شب پر از فکر و خیال...
👌👌👌👌
📚داستان کوتاه
#ابراز_علاقه
داشتم گره های کورٍ هندزفری أم را باز میکردم که افتادم وسط یک بحثِ اضطراری و گوشم را سپردم به خانم میانسالی که روی صندلی آبیِ مترو کنارم نشسته بود و با تلفن همراهش حرف میزد:
-حالا چون همسرت ابراز علاقه ی کلامی بلد نیست یعنی بهت علاقه نداره؟!
واسه همین میخوای جدا شی؟! میدونی من و همسرم شونزده ساله داریم باهم زندگی میکنیم، هیچوقت بِهَم نگفتیم چقدر همدیگرو دوس داریم اما میدونم وقتی میره تو آشپزخونه و زیر کتری درحال جوش و کم می کنه و چایی می ذاره یعنی دوستم داره ، وقتی از سرکار میادو جلو در جورابش و درمیاره که بوی خستگی هاش اذیتم نکنه یعنی دوستم داره ، وقتی بدون اینکه بگم برام خرجی می ذاره ینی دوستم داره....وقتی از سرکار میادو میرم استقبالش یعنی دوستش دارم وقتی غذای مورد علاقه شو درست می کنم...وقتی...."
گره های هندزفری ام باز شده بود، دلم میخواست ادامه ی حرف هایش را خودم بنویسم . آهنگِ بی کلام بارانِ عشق را پِلِی کردم، دفترچه ام را در آوردم و نوشتم، گاهی باید دوست داشتن را خودمان پیاده کنیم، زیر فرش خانه، بین پول های توی کیفمان، توی جیب لباسمان، توی غذاهایی که میخوریم یا روی طاقچه های تمیزِ خانه و عکسهای مهربان توی قاب عکس....
چرا همیشه، همه چیز را حاضر و آماده میخواهیم؟! چرا تلاش نمیکنیم با چشم باز به زندگی نگاه کنیم، یک سبد برداریم و دوستت دارم های ناگفته را لا به لای روزمرگی هایمان پیدا کنیم و بگذاریم لبِ طاقچه...
نگاهم را توی مترو چرخاندم و مردها و زن هایی را دیدم که دوستت دارم هایشان را در قالب خستگی پوشیده بودند و دستشان پر از محبت بود ، نوشتم بعضی مردها دوست داشتن را می آورند می گذارند توی یخچال و به دستهای خشک و خسته ی مرد میانسالی نگاه کردم که نایلونِ پر از میوه را نگه داشته است ، نوشتم بعضی زن ها دوستت دارم هایشان را در آغوش میگیرند و به مادری که ثمره ی عشقش را در آغوش گرفته لبخند زدم....
ابراز محبت کلامی تمامِ دوست داشتن و تنها نشانه ی عاشق بودن نیست ، گاهی باید سکوتِ پر از محبت اطرافیانمان را براساس رفتارهایشان ترجمه کنیم و جمله ی "او دوستم ندارد" را به دستِ فراموشی بسپاریم....
✍ نازنین عابدین پور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مدیر شرکت گاز خراسانرضوی: مردم به مشهد سفر نکنند
🔹فعلا در مشهد شرایط میزبانی شایسته از هموطنان وجود ندارد. از صبح امروز بهدلیل افت فشار در شهرستانهای کاشمر، نیشابور، سبزوار، بردسکن و تربتجام قطعی گاز داریم.
🔹بین مردم سوخت جایگزین توزیع کردیم و درتلاشیم از گسترش قطعی گاز جلوگیری کنیم.
🍃🌹ـــــــــــــــــــــــــ
صـــراط
🔴قطع گاز مناطقی از گرگان بخاطر افت فشار
🔹مدیرعامل شرکت گاز گلستان: تاکنون مشترکان چالهباغ، گرگانجدید، لادن، گلشهر و مسکنمهر سعدآباد (زیتون) گرگان با افت شدید و قطع گاز مواجه شدهاند.
🔹گاز در برخی از مناطق گرگان مانند چشمانداز و صیاد هم بهسبب افت فشار و ضعیف بودن رگلاتورها بهصورت موردی قطع شده.
🍃🌹ـــــــــــــــــــــــــ
صـــراط