!'_نمازهایتراعاشقانهبخوانحتیاگر،
خستهاییاحوصلهنداریتکرارِهیچچیز،
جزنمازدرایندنیاقشنگنیست...!(:
-شهیدمصطفیچمران
@oshagel_hosein128
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای آدم های مچاله شده
از درد هم جا داری؟
حسین جانم🥺
@oshagel_hosein128
آبرویم را بگیر
آبِ رویم را نگیر!
گریهام وقتی نمیگیرد
خجالت میکشم..
یااباعبدالله*
@oshagel_hosein128
#تلنگرانه🌿
اینهمـهازحجـابدختـراگفتـیم!!
ایندفعهبسلامتیپسـرهاییکه
چشماشونکفخیابونومیبینه
!غیـرتتوشونموجمیزنه
پاتوقشونگلـزارشهداوهیئته
دمتونگرمغیـرتیا👊
@oshagel_hosein128
«من احساس عشق را تجربه نکردهام،
اما گاهی حسرت آن دستی را میخورم که
حسین علیه السلام بر صورت حُرّ و جَون کشید..»
@oshagel_hosein128
✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿
✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿
✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿
✿✿✿✿✿✿✿✿✿
✿✿✿✿✿✿✿
✿بـسـمـ الـلّـه رحـمـانـ رحـیـم✿
#چگـونـهیـکنـمـازخـوببـخوانـیم؟
#قسمت⁷
راه تبلیغ دین این است که آنهایی که به مسیر دین وارد شده اند،تا آخر راه را بروند و برای جذب بقیه آدم ها الگو و اسوه شوند،و شاهد¹برحقانیت دین باشند.راه اینکه بی نماز ها،نماز خوان شوند این است که عده ای در نماز،تا آخر راه را بروند.لذا اگر ما بخواهیم برای نمازخوان کردن بی نماز ها تلاشی کنیم،راهش این است که ابتدا به نماز خودمان مقداری بیشتر عنایت و توجه داشته باشیم،و نماز خودمان را رشد دهیم.
(نماز؛ استاد رساندن انسان به خدا)
یقیناً اگر به هر کدام از ما بگویند:<<آیا شما به یک استاد و مربی اخلاق نیاز دارید؟>>،خواهیم گفت<<بله نیاز داریم و چقدر هم خوب است!>> اجازه دهید برای نشان دادن نقش بر جسته استاد و راهنما در زندگی انسان¹چند مثال بزنم.
احتمالاً از این دست داستان ها از عرفان زیاد شنیده اید:یک آقای مهندسی بود که شغلش بساز و بفروش بود.یکصد دستگاه ساختمان ساخته بود،ولی به خاطر بدهکاری زیاد،شرایط اقتصادی بدی داشت و طلبکار ها حکم جلبش را گرفته بودند. به منزل یکی از عرفا رفت و مشکل خود را مطرح کردو گفت :<<از ترس طلبکار ها نمی توانم به خانه ام بروم،خودم را پنهان می کنم تا کسی مرا نبیند. آن عارف بزرگوار با یک توجه فرمود:<<برو خواهرت را راضی کن >>!
_خواهرم راضی است.
+نه!راضی نیست!
آقای مهندس کمی فکر کرد و گفت:<<بله!وقتی پدرم از دنیا رفت ارثیه ای به ما رسید،هزاروپانصد تومان سهم او می شد،الان یادم آمد که سهم او را نداده ام .>> بلافاصله بلند شد،رفت و کمی بعد برگشت
بر اساس مباحث استاد پناهیان.
✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿
✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿
✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿
✿✿✿✿✿✿✿✿✿
✿✿✿✿✿✿✿
✿بـسـمـ الـلّـه رحـمـانـ رحـیـم✿
#چگـونـهیـکنـمـازخـوببـخوانـیم؟
#قسمت⁸
و گفت:<<پنج هزار تومان دادم به خواهرم و رضایتش را گرفتم.>>
آن عارف،سکوت کرد و پس از توجهی فرمود:
-هنوز راضی نشده است... خواهرت خانه دارد؟
-نه،اجاره نشین است.
-برو یکی از بهترین خانه هایی را که ساخته ای به نامش کن و به او بده.
-آقاجان!ما دوتا شریک هستیم،چگونه می توانم؟
-بیش از این عقلم نمی رسد،چون این بنده خدا هنوز راضی نشده است.بالاخره آن آقای مهندس رفت و یکی از آن خانه ها را به نام خواهرش کرد و اثاثیه او را در آن خانه گذاشت و برگشت. بعد آن عارف به او فرمود:<<حالا درست شد.>> فردای همان روز آقای مهندس توانست سه تا از خانه هایی که ساخته بود را بفروشد و از گرفتاری نجات پیدا کند.¹ چقدر خوب است آدم،استادی داشته باشد که درد های او را تشخیص بدهد و بگوید:<<باید فلان کار را انجام دهی تا مشکلت حل شود.یکی از شاگردان همان عارف بزرگوار می گوید :<<فرزند خردسالم در منزل کاری کرده بود و مادرش چنان او را کتک زده بود که نزدیک بود نفس بچه بند بیاید.همسرم پس از یک ساعت،تب کرد؛تب شدیدی که به پزشک مراجعه کردیم و مبلغ زیادی برای پول نسخه و دارو پرداخت کردیم،ولی تب او قطع نشد بلکه شدید تر شد. مجدداً به پزشک مراجعه کردیم و این بار هم مبلغ زیادی بابت درمان هزینه کردیم که در شرایط اقتصادی آن روزگار،برایم سنگین بود. شب هنگام،جناب شیخ(همان عارف بزرگوار) را سوار ماشین خودم کردم،تا ایشان را به جایی برسانم.همسرم نیز داخل ماشین بود.جناب شیخ که سوار شد،اشاره به همسرم کردم...
برگرفته از مباحث استاد پناهیان.