eitaa logo
" عــشـاق‌ الحــسـیـن "
1.4هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
2.2هزار ویدیو
7 فایل
‌‌ |⋆🌱فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا🌱⋆| . تـأسیس : ۱۴۰۲.۹.۳ . - @seyydona128 :ارتبـٓـاط 📞 . کـُـپـی ؟ حـلالت رفیــق 🌸✨ ^^ . |• الّلهُــــــمَّ عَجِّــــــلْ لِوَلِیِّکَــــــ الْفَـــــــــرَج •| . _'🍃𝟏𝟐𝟖🍃'_ ‌
مشاهده در ایتا
دانلود
امام صادق علیه السلام: یاد مرگ، خواهش های دل را نابود، و ریشه های غفلت را قطع میکند. دل را به وعده های الهی، قوی و مطمئن می‌گرداند. طبع را، رقیق و نازک میسازد؛ و علم های هوی و هوس را می‌شکند. آتش حرص را فرو می‌نشاند، و دنیا را حقیر و بی مقدار می‌سازد. (بحارالانوار ج⁶ ص³²) 🖤 @oshagel_hosein128
همیشہ‌میگفـت↓..! بـٰانو؎دوعـٰالم‌مـزارنداره؛ اگہ‌شھیدشدیم؛بایدخجـٰالت‌بڪشیم مـزارداشتہ‌بـٰاشیم..! شھـیدشدوپیڪرش‌برنگشت❤️‍🩹 @oshagel_hosein128
همسایه‌ها به مجلس ختمت نیامدند من بودم و همین دو سه تا بچه های تو جایِ تمام شهر خودم گریه می‌کنم از بس که خالی ست در این خانه جای تو😭 @oshagel_hosein128
فاطمیه اینجوریه که هر چی صدایِ در میاد آدم دلش خون میشه💔.. ! ‹ @oshagel_hosein128
شانه هایش می لرزید 💔 ! . . ‹ @oshagel_hosein128
تو باید به جای کلمه چرا... اینگونه با خدا حرف بزنی: خدایا چگونه این مشکل را حل کنم؟ خودت راهش رو بهم نشون بده
‹ بِسْمِ‌الله‌الرَّحمٰنِ‌الرَّحیم ›
" عــشـاق‌ الحــسـیـن "
‹ بِسْمِ‌الله‌الرَّحمٰنِ‌الرَّحیم › #آغازمحفل
میخوام‌امشب‌براتون‌از‌درد ِدل ِ‌خانوم‌حضرت‌زینب‌بگم‌... این‌خانوم‌بعدش‌مادرش‌دیگه‌اون‌زینب‌قبلی‌نشدا‌..💔
" عــشـاق‌ الحــسـیـن "
میخوام‌امشب‌براتون‌از‌درد ِدل ِ‌خانوم‌حضرت‌زینب‌بگم‌... این‌خانوم‌بعدش‌مادرش‌دیگه‌اون‌زینب‌قبلی‌نشدا
وقتی‌مادرشون‌بین‌در‌و‌دیوار‌گیرافتادن‌ی‌لحضه‌زینب‌خشکش‌زد... باخودش‌گفت‌الان‌چیکار‌کنم؟!:) برم‌بابامو‌بگیرم‌که‌نبرن؟! برم‌حسینو‌بگیرم‌خودشو‌نزنه؟! برم‌حسنو‌جدا‌کنم‌از‌مادر؟! یا‌برم‌دست‌مادرو‌بگیرم؟!:)
" عــشـاق‌ الحــسـیـن "
وقتی‌مادرشون‌بین‌در‌و‌دیوار‌گیرافتادن‌ی‌لحضه‌زینب‌خشکش‌زد... باخودش‌گفت‌الان‌چیکار‌کنم؟!:) برم‌بابام
پدرش‌و‌که‌بردن‌،تازه‌فهمید‌چیشده... تازه‌فهمید‌حسین‌انقد‌گریه‌کرده‌صداش‌در‌نمیاد... تازه‌فهمید‌حسن‌رو‌بدن ِ‌مادر‌بیهوش‌شده... تازه‌فهمید‌بچه‌مادرش‌سقط‌شده... خانوم‌دیگه‌طاقت‌نداشت:)
" عــشـاق‌ الحــسـیـن "
شنیدی‌میگن‌دخترا‌بابایین؟! زینب‌وقتی‌باباشو‌بی‌پناه‌میدید‌میشکست؛💔
تو‌عالم‌خودش‌بود‌؛ یهو‌دید‌دیگه‌مادرش‌نفس‌نمی‌کشه... دید‌دیگه‌از‌سینش‌خون‌نمیاد... زینب‌کوچیک‌بود‌واسه‌از‌دست‌دادن ِ‌مادر!🙂💔
" عــشـاق‌ الحــسـیـن "
تو‌عالم‌خودش‌بود‌؛ یهو‌دید‌دیگه‌مادرش‌نفس‌نمی‌کشه... دید‌دیگه‌از‌سینش‌خون‌نمیاد... زینب‌کوچیک‌بود‌وا
با‌گریه‌حسینو‌فرستاد‌بره‌مسجد‌دنبال‌باباش:) وقتی‌باباش‌رسید.. سر‌زانو ِ‌مولا‌پاره‌بود‌..(: لباساش‌خاکی‌بود؛ مولا‌بعد ِ‌دیدین ِ‌زهرا‌تو‌اون‌حال شکست🙂💔
" عــشـاق‌ الحــسـیـن "
شب‌شد‌و‌زینب‌هردقیقه‌بی‌قرارترمیشد...
مولا‌به‌کمک‌اسما‌،خانوم‌فاطمه‌زهرا‌رو‌غسل‌دادن؛ پدرش‌با‌اشک‌پاره‌چه‌ایی‌که‌برای‌ ِقنداقه‌محسنش‌خریده‌بود‌و‌کفن‌کرد‌برای ِ‌‌پاره‌تنش💔🥲
" عــشـاق‌ الحــسـیـن "
مولا‌به‌کمک‌اسما‌،خانوم‌فاطمه‌زهرا‌رو‌غسل‌دادن؛ پدرش‌با‌اشک‌پاره‌چه‌ایی‌که‌برای‌ ِقنداقه‌محسنش‌خریده
چوب‌هایی‌که‌برای‌گهواره‌محسنش‌خریده‌بود‌و‌با‌اشکی‌که‌خشک‌نمیشد‌تابوت‌درست‌کرد‌واسه‌خانومش؛🙂
" عــشـاق‌ الحــسـیـن "
چوب‌هایی‌که‌برای‌گهواره‌محسنش‌خریده‌بود‌و‌با‌اشکی‌که‌خشک‌نمیشد‌تابوت‌درست‌کرد‌واسه‌خانومش؛🙂
تابوت‌اماده‌شده‌بود.. زینب‌دست‌حسینو‌گرفت‌؛حالش‌خیلی‌بدتر‌از‌حیسن‌بود‌.. اما‌خودشو‌نگه‌داشت🙂
" عــشـاق‌ الحــسـیـن "
هی‌در‌گوش ِ‌حسن‌و‌حسین‌میگف‌گریه‌نکنین‌صدامونو‌میشنون🙂..
یهو‌حسن‌و‌حسین‌خودشون‌انداختن‌تو‌بغل‌ ِ‌مادرشون:) دستای‌مادر‌باز‌شد‌و‌توی ِ‌آغوش‌گرفت‌کودکانشو🙂
" عــشـاق‌ الحــسـیـن "
یهو‌حسن‌و‌حسین‌خودشون‌انداختن‌تو‌بغل‌ ِ‌مادرشون:) دستای‌مادر‌باز‌شد‌و‌توی ِ‌آغوش‌گرفت‌کودکانشو🙂
مادرو‌به‌خاک‌سپردن‌🙂 حالا‌زینب‌بود‌و‌اروم‌کردن ِ‌بچه‌ها؛ حسن‌خیلی‌گریه‌می‌کرد... از‌گریه‌خوابش‌برد:) حسین‌هی‌از‌خواب‌میپرید‌باگریه‌میگفت‌:اُمی ..
" عــشـاق‌ الحــسـیـن "
مادرو‌به‌خاک‌سپردن‌🙂 حالا‌زینب‌بود‌و‌اروم‌کردن ِ‌بچه‌ها؛ حسن‌خیلی‌گریه‌می‌کرد... از‌گریه‌خوابش‌برد:)
اما‌زینب‌خواب‌به‌چشماش‌نیومد.. دور‌و‌برش‌نگاه‌کرد،دیر‌پدرش‌نیست🙂 رفت‌جلوتر‌دید‌صدای‌هق‌هق ِ‌آرومی‌میاد..(:
" عــشـاق‌ الحــسـیـن "
اما‌زینب‌خواب‌به‌چشماش‌نیومد.. دور‌و‌برش‌نگاه‌کرد،دیر‌پدرش‌نیست🙂 رفت‌جلوتر‌دید‌صدای‌هق‌هق ِ‌آرومی‌می
رفت‌پشت‌در.. دید‌مولا‌کنار‌در‌نشسته‌.. چادرو‌خانومو‌بغل‌گرفته‌داره‌‌باهاش‌حرف‌میرنه‌و‌گریه‌میکنه‌...🥲💔 اخه‌مگه‌همدم‌دیگه‌ایی‌هم‌داشت؟؛)
" عــشـاق‌ الحــسـیـن "
رفت‌پشت‌در.. دید‌مولا‌کنار‌در‌نشسته‌.. چادرو‌خانومو‌بغل‌گرفته‌داره‌‌باهاش‌حرف‌میرنه‌و‌گریه‌میکنه‌...
یهو‌مولا‌رو‌کرد‌به‌در‌و‌زمزمه‌وار‌گفت: ميه لماذا جلست على صدر الزهراء؟! میخ،توچرا‌به‌سینه‌ی ِ‌زهرایم‌نشستی؟! زینب‌تا‌اینو‌شنید‌دیگه‌طاقت‌نیاورد‌.. زد‌زیر‌گریه‌و‌اغوش‌پدر‌پناه‌برد🙂💔
" عــشـاق‌ الحــسـیـن "
یهو‌مولا‌رو‌کرد‌به‌در‌و‌زمزمه‌وار‌گفت: ميه لماذا جلست على صدر الزهراء؟! میخ،توچرا‌به‌سینه‌ی ِ‌زهرایم
دیگه‌کم‌کم‌محفل‌رو‌به‌پایان‌میرسونیم؛ حلال‌کنید‌اگه‌سرتونو‌به‌درد‌آوردیم:))🌱! التماس‌دعا؛یاعلی -باذکر‌چند‌صلوات... @oshagel_hosein128
واما‌اینباربہ‌‌‌ࢪ‌سـمِ‌ادب: الہۍ‌بہ‌‌فاطمہ🖤:)! الہۍ‌بہ‌‌فاطمہ‌‌‌🖤:)! الہۍ‌بہ‌‌فاطمہ‌‌‌🖤:)!
- دل‌شکستگیتون‌قبول‌باشہ‌‌،مارو‌هم‌دعا‌کنید:) انشاءالله‌عمری‌باقی‌باشہ، تاپایان‌فاطمیہ‌هرشب‌یا‌هردوشب‌یکبار، حوالی‌ساعت۹ یا ۱۰درخدمتتونیم.
" عــشـاق‌ الحــسـیـن "
سلام‌صبح‌بخیر🌱 یه‌سلام‌بدیم‌خدمت‌آقاجانمون🥲 روبه‌قبله‌بخونیم: «اَلسلامُ‌عَلی‌الحُسین وَعَلی‌علی‌بن‌ا
•آنچه‌امروزگذاشت↻ •نیمچه‌نگاهی‌به‌پست‌هامون👀 •شبتون‌منور‌به‌نور‌خدا✨🍃 •التماس‌دعا🥺 •لف‌نده‌مسلمون🥲 یاحق🖐
اَللّهُمَّ ارْزُقْنا حرم‌حرم:حرم‌حرم