تنها دروغ زندگیاش را به دخترانش گفت
بابا میره مسافرت
زود بر میگرده ...
شهید مدافع حرم #حامد_ڪوچڪ_زاده🌷
«💙🚎»
مَہدۍجـٰان
بیراهِہمۍرَۅَمتۅمَـراسَربِہراهڪُن
دۅرۍِتۅستعاشِقبیچـٰارِگۍِخلق.!
#السلامعلیکیااباصالحالمهدی
#ڪلامنـاب...
روزی یک ساعت با حضرت(عج)
خلوت کنید، متوجه حضرت بشوید
زیارت "سلامٌ علی آل یاسین" را بخوانید
بعد زیاد بگویید :
یا صاحب الزمان أغثني
یا صاحب الزمان أدرکني
ألمستعان بك یابن الحسن زیاد بگویید
توسل بکنید به ایشان، یک خرده یک خرده رفاقت پیدا میشود:)"
#آیتاللّٰهکشمیری..
ادامه واقعه ...
-شیطان چگونه حواس آن مرد را پرت کرد؟
- تا به چیزی توجه می کردم، به آن اشراف داشتم
- علت پرخاش خانم به شوهرش را متوجه شدم
- شیطان پرخاشگری را به او القا می کرد.
- عصبانیت، زمینه فعالیت شیطان
- نجاست، مورد علاقه شیطان
- خانه ای که سگ در آن تردد دارد ،جایگاه شیطان است.
- دادی که سر دخترم زدم وحرفی که شیطان به من زد.
🔻پیشنهاد میکنم این داستان را بخوانید چرا که به حکمت خداوند پایدار و استوار میگردید...!
گویند لقمان حکیم نه پیغمبر بود و نه معصوم هیچ از دار دنیا نداشت و بلد نبود اما خداوند متعال اورا قدرتی قائل شد که علم پزشکی و طب را فراگیرد به طوری که بدون کلمه ای درسخواندن و مطالعه این علم در اختیارش قرارگرفت...
روزها و هفته و سالها میگذشت و لقمان هرروز به شفاخانه خود میرفت و همینکه از کنار بیماران رد میشد بدون هیچ سلام و هیچ معاینه ای متوجه حال و احوال مریضش میشد و در رُقعه برای هرفرد دَوای دردش را مینویشت و به اون میداد و شفا می یافت و این علمی بود که خداوند متعال به بنده حقیرش هدیه کرده بود اما روزی از اهل و دیاری دیگر فردی شنید که لقمان،حکیمی بادرایت است و همه بیماری هارا دَواست چرا که این فردجوان مریضی لاعلاجی داشت که هرجا میرفت جوابش میکردند لاجَرَم بسوی شفاخانه لقمان راهی شد همانکه به شفاخانه رسید لقمان حکیم رقعه اورا نوشت و تحویلش داد اما رُقعه او رقعه سفیدی بیش نبود.
روز دُیوم هم رفت اما ایندفعه برعکس دفعه قبل به لقمان حکیم سلام کرد و احوالش را پرسید ولی بااین حال رقعه سفید بازگرفت و اما روز سوم درحالیکه رقعه سفید روز پیشش را بدست داشت در پِی لقمان حکیم رفت و گفت ای لقمان چرا رقعه من سفید است؟
لقمان در جوابش گفت: آخرنفهمیدی که درد تو دوا ندارد و سه روز دیگر به دیار باقی میشتابی؟
فرد جوان همانگونه بی توجه به همه چیز و ناراحت که سه روز دیگر تا زنده ماندنش وقت دارد شهر را ترک کرد و به بیابانی رسید هیچ برای خوردن نداشت و فقط خوابید تااینکه عصر آنروز کاروانی از آنجا رد میشد، ساربان آن کاروان از او پرسید دراین بیابان چه میکنی؟فرد جوان همهچیزرا برای ساربان بازگو کرد و او هیچ نداشت بگوید درجواب فردجوان اما فرد جوان ازاو درخواست کرد که آب و غذایی به اون بدهد اما ساربان گفت توشه راهمان تمام شده اما مقداری شیر اُشتُر و تکه ای نان داریم فرد به همان قناعت نمود و درخواست شیر ونان کرد،ساربان گفت پیاله ای بده تا شیر به تو دهم اما جوان پیاله نداشت پس دست زیر خاکها بیابان کرد و جمجمه ای بیرون کشید و گفت دراین بریز
شیر ونان را گرفت وکاروان ازآنجا دورشد.
فردجوان مقداری شیرراخورد و دید بازهم گرسنه است نان را درآن تکه تکه کرد و گفت حال به خواب نیاز دارم و خوابید،هنگامی که از خواب بیدارشد به چشم دید که آن نان و شیر به طرز عجیبی تغییر شکل داده اما باخودگفت شاید خاک رویش نشسته اما خوردو گفت این آخرین غذا عمرمن است و میخوابم چرا که این آخرین خواب من است و به خواب فرورفت...!
صبح با نورخورشید چشم گشود و دید بدون هیچ درد و مرضی چشم بدنیا گشوده،هراسان و خوشحال بسوی شهر دوید و بَرِ لقمان حکیم رفت و گفتم:ای لقمان من شفا پیداکردم تو که حکیمی بگو چه من گذشت دراین دوروز که شفا یافتم؟
لقمان حکیم گفت دوای تو چیزی بود که قادر به انجام او نبودی و برای همین رقعه تو سفید بود و گفتم درمانی نداری!
فردجوان کنجکاو شد و گفت:مگر چه بود دوای درد من؟
لقمان حکیم گفت: اولین دوای درد تو شیر ٱشتری بود که بیش از ده فرزند آورده و به آنان شیر میدهد و تو ازآن شیر باید بنوشی که این کار برایت ممکن نبود.
دومین دوای درد تو جمجمه دختر هشت ساله ای بود که هشت سال و هشت ماه و هشت روز و هشت ساعت ازمرگش گذشته باشد.
سومین دوای درد تو این بود که زهرِمار افعی را نوش جان کنی که وقتی تو به خواب فرورفتی آن شیر و نان داخل جمجمه را ماری که ازکنار تو رد میشد خورد و چون شیراشتر به مزاج مار نمی سازد آن را در همان جمجمه بالا آورد و تو خوردی،هیچ یک ازاینها را نمیتوانستی پیداکنی و این کارخدا بود که تو شیرٱشتری را خوردی که ده فرزند شیرمیداد و جمجعه دختری هشت ساله را یافتی که از مرگش هشت ماه و سال و روز و ساعت گذشته بود و استفراغ افعی را خوردی که دوای دردت بود...)
واین بود حکمت و معرفت خداوند متعال هفت آسمان که با سه چیز، شفای انسانی را به او اهدا کند...❗️
نمازشوثانیہهاۍآخرمیخونہ
انقدرتندمیخونہکہنصفکلماتهم
دُرُستادانمیکنہ
بعدانتظاردارهرحمت الهے
مثلسیلسرازیربشہتوزندگیش🌿
اینوبدونتانمازتدرستنشہ
هیچےتوزندگیتدرستنمیشہ ؛
3.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وقتی نمیخوای از نقشت بیرون بیای😂
عفو عمومی به این صورته که تو تعهدنامه کتبی میدی که تعهد نامه اختیاریه :)
میگفتکھ :
ازهیئتاومدےبیرون
چشمتبہنامحرمخورداما
سرتُننداختیپایین؛باختی👀
#حواستبهنگاهتباشهرفیق:))
•ـ ـ ـ ـ