eitaa logo
عشاق شهادت:))🇵🇸
681 دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
4.8هزار ویدیو
194 فایل
‹ ﷽ › شروع نوکریمون: 1403/3/3 تجربہ‌بہم‌یا‌دداده‌ڪہ... برا؎اینڪه‌طلب‌شہادت‌ڪنۍ، ‌نبایدبہ‌گذشتہ‌خودت‌نگاه‌ڪنۍ...! راحت‌باش!نگران‌هیچۍنباش!!🌙💔 کپی حلاله مومن😎 مدیر ارتباطات: @goommnnaam ناشناسمون: https://harfeto.timefriend.net/17227708314898
مشاهده در ایتا
دانلود
‏ما این راه را تمام می‌کنیم، اگر همه کشته شدیم، اگر همه شهید شدیم، اگر خانه‌هایمان بر سرمان خراب شد، گزینه مقاومت اسلامی را رها نمی‌کنیم . _شهید سیدحسن نصرالله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑اهمیت شام و سوریه در آخرالزمان 😱حتما ببینید! حجت الاسلام امینی خواه..‌‌.. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
توےسنگــر با او و چند تای دیگه از بچه ها نشسته بودیم .😊 یکی از بچـه های وارد شد. پانزده – شانزده ساله به نظر میرسید. مثل بقیه جوانترها شیــفته فرهاد شده بود و نشــانی منزل او را میخواست.☺️ فرهاد مکــثی کـرد و سرش را بالا آورد و گفت : - شما لطــف دارین ! ما در خدمتــتون هستیــم . خیابــونای بلدی؟ - بلـــــــــه... - سوار ماشـــین که شدی میگی ، قبرستون جدید . . . صدای خنده بچه ها جوان را گــیج کرده بود.😂 فرهــاد جوان را بوسید و گفــت: بنــویس ڪاکو ... برای مزاح بود ... بنویــس :✍ دارالرحمة ، قطعـــه ، ردیف ... ، پلاک ... بسیجی جوان رفت. روزها گذشت . بچه ها یکی یکی شهید شدند . اکبر رفت ، حسین رفت ، فرهاد هم رفت ... جنازه او را از سردشت آوردند و شوق و شورش را به آرامگاه ابدی اش در دارالرحمة سپــردند. وقتــے به شـــوق ‌ مزار او به راه افــتادم ، یڪ نفر زودتر از من به آنجا رسیده بود ، هــمان بسیجی جوان را درست آمده بود.😭
14.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️از همه عالم اسلام دفاع می‌کنیم 📌چرا اینقدر دنیا حول این نظام در سوریه و جغرافیای سوریه بسیج شده است؟ 🎤 به روایت شهید سلیمانی
وقتی روضه‌ی حضرت زهرا خونده ميشد، ازخود بی خود ميشد و از حال می رفت! برای همين معمولا جلسه به هم می‌خورد! بهش می‌گفتيم: چرا اينطوری می‌کنی؟ مراقب باش كه كار به اينجا نرسه. يه بار كه اعتراض کرديم، آقا رحمت‌الله گفت: چه کنم؟ دست خودم نيست، وقتی می‌بينم در جلسه عزاداری، حضــرت زهـرا تشريف آورده‌اند از خود بی‌خود ميشم شما روضـه‌ حضـرت زهرا نخونيد... 🌹
‏۲۳ آذر سالروز تولد مردیه که ما قدرشو ندونستیم. عزیز، تولدت مبارک💔🌹 شادی روح پاک شهدا فاتحه و صلواتی عنایت کنید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹🎬 روایت زینب نصرالله از آخرین وداع با پیکر مطهر شهید نصرالله
محمدرضابهم گفت: خواب دیدم در مسجد جامع هستم و پاهام آلوده به نجاست است و از ساق پا به پایین هرچه آب میریزم پاک نمیشه، تعبیرش چیه؟ گفتم: خدا إن شاء الله شما رو آمرزیده... محمدرضا گفت: نه! تعبیرش این نیست. چند روز بعد دوباره دیدمش. بهم گفت: تعبیر خوابم رو فهمیدم. مادرم یه جفت جوراب نوبهم داده بود که پوشیدم و احتمالا این جوراب از سال های قبل داخل صندوق بوده و ممکنه خمس آن را نداده باشند.لذا خمسش رو دادم و این تعبیر خوابم بود و حالا احساس راحتی میکنم..... معلم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این روزها ویدئو های زیادی می‌بینیم از ضرب و شتم و اعدام مردم سوریه هم در تسویه حساب‌های شخصی هم توسط تروریست‌ها یاد این ویدئو افتادم سوری ها میخواهند یک تروریست اسیر شده را ضرب و شتم کنند ، شهید ایرانی مدافع حرم ایستاده و اجازه نمی دهد... 🕊🕊
💚با امام زمان(عج‌الله) خود رفیق باشید... با امام زمان(عج‌الله) خود رفیق باشید و کاری نکنید که وجود قطب عالم امکان آزرده خاطر شود. من هرچه در این دنیا دیدم، کمتر دوستی با امام زمان(عج‌الله) را مشاهده نمودم. خودم را می‌گویم هرچه در این دنیا خواستم آن را گرفتم. ولی آیا امام زمان خود را خواستم؟ ای وای بر من. ✍🏻فرازی از وصیت‌نامه شهید مدافع حرم
🌹محمد همیشه میگفت: اونقدر خودمـون رو درگیرِ القاب و عناوین کردیم که یادمون رفته همه باهم برادریــم و باید در کنار هم، باری از روی دوش مــردم برداریم..! ┄┄┅┅┅❅شهدایی❅┅┅┅
🦋 مادرش ازبقالی برای پسرش بستنی خرید،اونم بستنی رو تو آستینش قایم کردولی وقتی رسید خونه،بستنیش آب شده بود به مامانش میگه: بستنیم آب شد ولی دل بچه های توکوچه آب نشد😍 یادمون باشه تواین شرایط اقتصادی عکسهای آنچنانی رو استوری نکنیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلیمانی: برادران، جامعه ای صالح می‌شود که افراد صالح بر آن حاکم شوند، افراد منزّه، جامعه را منظم میکنند.
دلـت کـه گرفـت بـا رفیـقی درد و دل کـن کـه آسمـانـی بـاشد ایـن زمینـی‌ها در کـار خـود مـانـده‌انـد..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه چیز آرام بخش تر از شنیدن صدای یک شهید وقتی که با خدا حرف میزنه؟!
🥀 ماجرای اتوبوس 💔 مرخصی داشتم قرار شد با حاج حسین بریم اصفهان . حاجی گفت : "بیا با اتوبوس بریم" بهش گفتم : "حاجی هوا خیلی گرمه" حاجی گفت : گرمه؟؟!!!!! پس بسیجی‌ها توی گرما چیکار میکنند؟ با همون اتوبوس میریم تا کمی حالمون جا بیاد... 🥀خاطره‌ای به یاد شهید معزز حسین خرازی
«اما شمایی که بعد از من چند صباحی بیش در این دنیا نخواهید ماند و دیر یا زود باید کوله سفر بربندید! زندگی اندک خود را دریابید و همانند من بی توشه به سفر نروید!» [افراد در تصویر از راست به چپ: حسین گلستانی، و_
🥀 ماجرای اتوبوس 💔 مرخصی داشتم قرار شد با حاج حسین بریم اصفهان . حاجی گفت : "بیا با اتوبوس بریم" بهش گفتم : "حاجی هوا خیلی گرمه" حاجی گفت : گرمه؟؟!!!!! پس بسیجی‌ها توی گرما چیکار میکنند؟ با همون اتوبوس میریم تا کمی حالمون جا بیاد... 🥀خاطره‌ای به یاد شهید معزز حسین خرازی
«اما شمایی که بعد از من چند صباحی بیش در این دنیا نخواهید ماند و دیر یا زود باید کوله سفر بربندید! زندگی اندک خود را دریابید و همانند من بی توشه به سفر نروید!» [افراد در تصویر از راست به چپ: حسین گلستانی، و_
تو رسیدی به آرزوی خود؛ چه کند این دنیا بعد تو تباهی را؟!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. ای مـا و صد چـو مـا زِ پی تـو خـراب و مست ما بی تـو خستـه ایـم تـو بی مـا چـگونـه ای؟! ❤️‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌷 (۲ / ۱) 🌷كنار محسن كردستانی و سليمان وليان داخل سنگر كوچك‌شان نشسته بودم. سنگرشان جا برای دراز كشيدن نداشت. محسن پيك دسته بود. جثه‌اش ريز بود، ولی ايمانی قوی داشت. زير شديدترين آتش، اين طرف و آن طرف می‌دويد و پيام‌ها را می‌رساند. اين‌بار هم دوربينم را همراه آورده بودم. برای اين‌كه آسيب نبيند، آن را داخل كيسه‌ی پلاستيكی پيچيده بودم و در كيف كوچك كمك‌های اوليه جا داده بودم. محسن گفت: حالا كه دوربينت رو تا اين‌جا آورده‌ای، دو سه تا عكس از ما بگير. اصلاً به فكرم نرسيده بود. راست می‌گفت. فكر دوربين نبودم. آن را درآوردم و به محسن گفتم: ژست بگير، می‌خوام يه عكس مشدی ازت بگيرم. 🌷با تبسمی ‌دل‌نشين، در گوشه‌ی سنگر نشست و من عكس گرفتم؛ چهره‌ی خاك‌ گرفته‌ای كه خستگی چند روز نبرد مداوم از آن پيدا بود و چشمانی كه زودتر از لبانش می‌خنديدند. دوربين را به او دادم و او هم عكسی از من و سليمان وليان گرفت كه پهلوی هم ته سنگر تكيه داده بوديم. دقايقی بعد رفتم تا به خاكريز عقبی سر بزنم و شايد دوباره بروم به سنگر فرمانده گروهان و تأسف يك لحظه خواب را بخورم. در برگشت، دوان دوان به طرف پست امداد رفتم. جلوی در ورودی، حاج آقا تيموری را ديدم كه روی مجروحی دولا شده بود و سعی می‌كرد به او كمك كند. 🌷مجروح همچنان دست و پا می‌زد و آخرين لحظاتش را می‌گذراند. جلوتر كه رفتم، كردستانی را شناختم. سرم گيج رفت. آخر، دقايقی قبل پهلويش بودم و حالا داشت جلوی چشمم جان می‌داد. چشمانش زل شد در چشمانم كه زبانم را بند آورد. مانند كبوتری كه هدف گلوله قرار گرفته باشد، دست و پا می‌زد. سريع دوربين را درآوردم و خواستم از آخرين لحظات حيات محسن عكس بگيرم، ولی دوربين ياری نكرد. دكمه‌ی دوربين پايين نمی‌رفت و رضايت نمی‌داد تا آخرين نگاه سوزاننده‌ی محسن را ثبت كنم. به دوربين التماس می‌كردم. هر چه بر دكمه‌هايش كوبيدم، فايده‌ای نداشت. لحظه‌ای بعد.... ....