یک روز گرم تابستان، شهید مهندس (مهدی باکری) – فرمانده دلاور لشکر ۳۱ عاشورا – از محور به قرارگاه بازگشت. یکی از بچهها که تشنگی مفرط او را دید، یک کمپوت گیلاس خنک برای ایشان باز کرد، مهدی قدری آن را در دست گرفت و به نزدیک دهان برد، که ناگهان چهره اش تغییر کرد و پرسید: (امروز به بچههای بسیجی هم کمپوت داده اید؟) جواب دادند: نه، جزء جیره امروز نبوده. مهدی با ناراحتی پرسید: (پس چرا این کمپوت را برای من باز کردید؟ (گفتند: دیدیم شما خیلی خسته و تشنه اید و گفتیم کی بخورد بهتر از شما. مهدی این حرفها را شنید، با خشم پاسخ داد: (از من بهتر، بچههای بسیجی اند که بی هیچ چشمداشتی میجنگند و جان میدهند). به او گفتند: حالا باز کرده ایم، بخورید و به خودتان این قدر سخت نگیرید. مهدی با صدای گرفتهای به آن برادر پاسخ داد: (خودت بخور تا در آن دنیا جوابگو باشی!)
#خاطرـہ اے از شهیـב باکری
حسین... ،
چه اسم محرونی...
چه اسم شیرینی ...
و چه اسم اِکسیری...
و کربلا رفته ها میدانند
#خاطره یعنی چه ...
و مُحَرّم تمام شد و
دل من هنوز که هنوز است
حال و هوایش تغییر نکرده
کاش تغییر کنم
کاش زود دیر نشود ....
و کاش مَحرَمِ امام ،
حرف هایم را محرمانه بشنود
و محرمانه آبروداری کند و کاش...
ای به قربانت که با
تب کردنم تب میکنی
و با #گریه کردنم اشک میریزی
راستی ای #امام_حسین_همه ،
چقدر عزیزی تو....
#خاطره
| غیـر قـابل بخشش 🥀 |
آرمان از غیبتکردن و دروغگفتن بسیار متنفر بود. اگر جایی، غیبت میکردند اول از عواقب آن مفصل توضیح میداد... او اشاره میکرد که غیبت چقدر گناه بزرگی نزد خدا محسوب و به چه اندازه غیر قابل بخشش است!
او میگفت: هر چیزی که برای خودت نمیپسندی برای دیگران هم نپسند... اگر ادامه میدادند، آرمان آن جمع را ترک میکرد.
• به روایت مـادر شهیــد
#آرمان_عزیز 🕊
#شهید_آرمان_علی_وردی
15.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#خاطره✨
+اونیهقهرمانبودش...
وقهرمانمهست
_بزرگشدیمیخوایشبیهداداشتبشی؟
+آره!
ولینمیتونیممثلِخودِداداششیم
_چرا؟
+چوناوناسطورهبود!
_دلتبرایداداشتتنگشده؟
+آره...💔
پ.ن: بغضِصداش🥲
_محمدامینبرادرِشهید
شهید آرمان علی وردی