eitaa logo
عشاق‌الحسن(محب‌الحسن)
15.6هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
2.5هزار ویدیو
6 فایل
"‌کُلّٰناٰ‌بِفِداٰک‌یاٰ‌اَبامُحَمّدیاحَسَن‌مُجتَبی(عَ)💚🌿 آقا ... در شلوغی‌های دنیـا مـن بـه دنبـال توام در شلوغی‌های محشـر تو بیـا دنبـال من آبادی‌ بقیع‌ نزدیک است✨ کپی‌مطالب‌جهت‌سلامتی‌امام‌زمان‌علیه‌السلام‌بلامانع نظرات‌وتبادلات‌کانال @yazahra_67
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ‍ ‌ ✹﷽✹ ═══════ ೋღ🕊 ღೋ═══════════ نگاهم رو ازش گرفتم ... اوبران داشت به سمت مون مي اومد ... نمي خواستم جلوي اون حرفي زده بشه .. شايد كوين داشت ازم عذرخواهي مي كرد ... ولي اتفاق 10 سال پيش ... چيزي نبود كه هرگز از خاطرات من پاك بشه ... خاطره اي كه امثال كوين ... هر چند وقت يك بار، با همه وجود ... دوباره برام زنده اش مي كردن ... - فراموشش كن ... اوبران ديگه كاملا بهمون نزديک شده بود ... كوين كه متوجهش شد ... با لبخند سري براي لويد تكان داد و رفت ... - پاشو ... بايد برگرديم بيمارستان ... - داشتم پرونده جان پروياس رو نگاه مي كردم . .. توش نوشتن چند سال پيش توي يه حادثه دختر 3 ساله اش كشته شده ... هر چند افسر پرونده ... اون رو حادثه عنوان كرده اما فكر كنم بايد دوباره اين پرونده باز بشه ... پرونده رو كشيد سمت خودش ... و شروع به ورق زدن كرد ... - فكر مي كني حادثه نبوده؟ ... - اگه حادثه نبوده باشه چي؟ ... جان پروياس كسي بوده كه با همه قوا جلوي اونها رو گرفته ... اگه حادثه، صحنه سازي بوده باشه ... و توي اون صحنه سازي به جاي خودش، دخترش كشته شده باشه چي؟ ... فكر مي كنم اين پرونده ارزشِ دوباره باز شدن رو داره ... پرونده رو بست و گذاشت روي ميز خودش ... - اينكه ارزش داره يا نه رو من پيگيري مي كنم ... و تو همين الان، يه راست بر مي گردي بيمارستان ... با زبون خوش نري به خاطر عدم ثبات عقلي و رواني ... و به جرم خودآزادي و اقدام به خودكشي، بازداشتت مي كنم ... رفت سمت ميزش و كتش رو از روي پشتي صندليش برداشت ... ناخودآگاه خنده ام گرفت ... - قبل از اينكه من رو ببري بيمارستان ... يه جاي ديگه هم هست كه حتما بايد خودم برم ... دستم رو گذاشتم روي ميز ... و به زحمت از جا بلند شدم .. در رو باز كرد ... بعد از ماه ها كه از قتل پسرش مي گذشت ... و تجربه روزهايي سخت و بي جواب ... دوباره داشت، من رو پشت در خونه شون مي ديد ... - كارآگاه منديپ؟! ... چي شده اومديد اينجا لبخند خاصي صورتم رو پر كرد ... - قاتل پسرتون رو پيدا كرديم آقاي تادئو ... اشک توي چشم هاش جمع شد . .. پاهاش يه لحظه شل شد و دستش رو گذاشت روي چارچوب در ... نمي دونست بايد بخنده و شاد باشه ... يا دوباره به خاطر درد از دست دادن پسرش سوگواري كنه ... - بفرماييد داخل ... بيايد تو ... با سرعت رفت و همسرش رو صدا زد ... و من بدن بي حالم رو روي مبل رها كردم . .. - كي بود كارآگاه؟ ... كي پسر ما رو كشته؟ ... به خاطر چي؟ ... مارتا تادئو ... زن پر دردي كه بهش قول داده بودم تمام تلاشم رو انجام ميدم ... و حالا با افتخار مقابلش نشسته بودم ... هر چند براي پذيرش اين افتخار دردناک، هنوز زود بود ... - تمام حرف هايي كه قبلا در مورد علت قتل كريس ... و اينكه زندگي گذشته اش، زندگي آينده اش رو نابود كرده ... يا اينكه اون دوباره به همون زندگي قبل برگشته اشتباه بود... كريس، نوجوان شجاعي بود كه جانش رو براي كمک و حفظ زندگي ديگران از دست داد ... اون چيزهايي رو فهميده بود كه مي تونست مثل خيلي ها بهشون بي توجه باشه و فقط به خودش فكر كنه ... به موفقيت خودش ... به آينده خودش ... به زندگي خودش ... اما اون شجاعانه ترين تصميم رو گرفت ... با وجود سن كمي كه داشت نتونست چشمش رو به روي اطرافيانش ببنده ... و تا آخرين لحظه، براي نجات اونها و حمايت از انسان هايي كه دوست شون داشت مبارزه كرد ... و اين كاريه كه من مي خوام بكنم ... نمي خوام اجازه بدم تلاش و فداكاري اون بي ثمر بمونه ... الان اگه چيز بيشتري بهتون بگم ... ممكنه همه چيز رو به خطر بندازم ... حتي جان شما رو ... اما مي تونم بگم .. . همون طور كه به قول دفعه قبلم عمل كردم ... اين بار همه تمام تلاشم رو مي كنم تا خون پسرتون پايمال نشه ... فقط تمام حرف هاي امشب بايد كاملا مثل يه راز باقي بمونه ... رازي كه تا من نگفتم ... هرگز از اين اتاق خارج نميشه ... از منزل اونها كه خارج شديم هر دو ساكت بوديم ... من از شدت درد ... و اون ... پاي ماشين كه رسيدم سرماي عجيبي وجودم رو فرا گرفت ... نفسم سنگين و سخت شده بود ... اوبران در و باز كرد و نشست پشت فرمون ... دستم رو بردم سمت دستگيره در ... كه ... حس كردم چيزي توي بدنم پاره شد و پام خالي كرد ... افتادم روي زمين سريع پياده شد و دويد سمتم ... در ماشين رو باز كرد ... ريز بغلم رو گرفت و من رو نشوند روي صندلي اون تمام راه رو با سرعت مي رفت ... اما سرعت من در از حال رفتن ... خيلي بيشتر از رانندگي اون بود .... ═══════ ೋღ 🕊ღೋ══════ https://eitaa.com/oshagholhasan_313
🌺یابن الحسن... 🔻روز ظهور تو،چه سرافکنده می‌شوند 🔻آنان که در دعای فرج کم گذاشتند.. ☘به رسم هرشب،تجدید بیعتی دوباره با مولای غریبمان🌹 میخوانیم: الهی عظم البلا...⚡️ https://eitaa.com/oshagholhasan_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا