✹﷽✹
═══════ ೋღ🕊
ღೋ═══════════
#فـرارازجهنـم🔥
#نوشتهشهیدمدافعحرمطاهاایمانی
#قسمتنُهم
برگشت … محکم توی چشم هام زل زد … تو رو نمی دونم… انسانیت به کنار … من از این چیزها نمی ترسم … من پیرو کسیم که سرش رو بریدن ولی ایستاد و زیر بار ظلم نرفت …
اینو گفت از انباری مسجد رفت بیرون … هرگز سعید رو اینقدر جدی ندیده بودم …
روز قدس بود … صبح عین همیشه رفتم سر کار … گوشی روی گوش، مشغول گوش دادن قرآن، داشتم روی ماشین یه نفر کار می کردم … اما تمام مدت تصویر حنیف و حرف های سعید توی سرم بود …
ازش پرسیدم
_از کاری که کردی پشیمون نیستی؟ … خیلی محکم گفت:
_نه، هزار بار هم به اون شب برگردم، بازم از اون زن دفاع می کنم … حتی اگر بدتر از اینم به سرم بیاد…
ولی من پشیمون بودم … خوب یادمه … یه پسر بیست و دو سه ساله، ماشین کارل رو ندید و محکم با موتور خورد بهش… در چپش ضربه دید … کارل عاشق اون ماشین نو بود …
اسلحه اش رو از توی ماشین در آورد … نمی دونم چند تا گلوله توی تنش خالی کرد … فقط یادمه کف خیابون خون راه افتاده بود … همه براش سوت و کف می زدن … من ساکت نگاه می کردم … خیلی ترسیده بودم … فقط 15 سالم بود … .
شاید سرگذشت ها یکی نبود … اما اون بچه هایی رو که مسلمان ها شعارش رو می دادن … من با گوشت و پوست و استخوانم وحشت، تنهایی و بی کسی شون رو حس می کردم …
ترس، ظلم، جنایت، تنهایی، توی مخروبه زندگی کردن … اینها چیزهایی بود که سعی داشتم فراموش شون کنم … اما با اون حرف ها و تصاویر دوباره تمامش برگشت … .
اعصابم خورد شده بود … آچار رو با عصبانیت پرت کردم توی دیوار و داد زدم … لعنت به همه تون … لعنت به تو سعید …
رفتم توی رختکن … رئیس دنبالم اومد ..
_کجا میری استنلی؟ … باید این ماشین رو تا فردا تحویل بدیم. همین جوری هم نیرو کم داریم …
همین طور که داشتم لباسم رو عوض می کردم گفتم
_نگران نباش رئیس، برگردم تا صبح روش کار می کنم … قبل طلوع تحویلت میدم …
_می تونم بهت اعتماد کنم؟ …
اعتماد؟ … اولین بار بود که یه نفر روم حساب می کرد و می خواست بهم اعتماد کنه ..
محکم توی چشم هاش نگاه کردم و گفتم: _آره رئیس، مطمئن باش می تونی بهم اعتماد کنی ..
روز عید فطر بود … مرخصی گرفتم … دلم می خواست ببینم چه خبره … .
یکی از بچه ها توی آشپزخانه مسجد، داشت قرآن تمرین می کرد … مسابقه حفظ بود … تمام حواسم به کار خودم بود که یکی از آیات رو غلط خوند … ناخودآگاه، تصحیحش کردم و آیه درست رو براش خوندم …
با تعجب گفت: استنلی تو قرآن حفظی؟ ..
منم جا خوردم … هنوز توی حال و هوای خودم بودم و قبلا هرگز هیچ کدوم از اون کلمات عربی رو تکرار نکرده بودم … اون کار، کاملا ناخودآگاه بود ..
سعید با خنده گفت: اینقدر که این قرآن گوش می کنه عجیب هم نیست … توی راه قرآن گوش می کنه … موقع کار، قرآن گوش می کنه … قبلا که موقع خواب هم قرآن، گوش می کرد … هر چند الان که دیگه توی مسجد نمی خوابه، دیگه نمی دونم …
حس خوبی داشت … برای اولین بار توی کل عمرم یه نفر داشت ازم تعریف می کرد …
روز عید، بعد از اقامه نماز، جشن شروع شد …
سعید مدام بهم می گفت: تو هم شرکت کن. مطمئن باش اول نشی، دوم یا سوم شدنت حتمیه … اما من اصلا جسارتش رو نداشتم … جلوی اون همه مسلمان… کلماتی که اصلا نمی دونستم چی هستن … من عربی بلد نبودم و زبان من و تلفظ کلماتش فاصله زیادی داشت …
مجری از پشت میکروفن، اسامی شرکت کننده ها رو می خوند که یهو … سعید از عقب مسجد بلند گفت … یه شرکت کننده دیگه هم هست … و دستش رو گذاشت پشتم و من رو هل داد جلو ..
برگشتم با عصبانیت بهش نگاه کردم … دلم می خواست لهش کنم ..
مجری با خنده گفت … بیا جلو استنلی … چند جزء از قرآن رو حفظی؟ ..
جزء؟ … جزء دیگه چیه؟ … مات و مبهوت مونده بودم … با چشم های گرد شده و عصبانی به سعید نگاه می کردم … سرش رو آورد جلو و گفت: یعنی چقدر از قرآن رو حفظی؟… چند بخش رو حفظی؟ چند تا سوره
سوره چیه؟ مگه قرآن، بخش بخشه؟ ..
سری تکان دادم و به مجری گفتم: نمی دونم صبر کنید … و با عجله رفتم پیش همسر حنیف … اون قرآن ضبط شده، چقدر از قرآن بود؟ … خنده اش گرفت … همه اش رو حفظ کردی؟ …
آره …
پس بگو من حافظ 30 جزء از قرآنم ..
سری تکان دادم … برگشتم نزدیک جایگاه و گفتم: من 30 جزء حفظم …
مجری با شنیدن این جمله، با وجد خاصی گفت: ماشاء الله یه حافظ کل توی مسابقه داریم ..
مسابقه شروع شد … نوبت به من رسید … رفتم روی سن، توی جایگاه نشستم … ضربان قلبم زیاد شده بود ..
داور مسابقه شروع کرد به پرسیدن … چند کلمه عربی رو می گفت و من ادامه می دادم … کلمات عربی با لهجه غلیظ انگلیسی … همه در حالی که می خندیدند با صدای بلند ماشاء الله می گفتند …
آخرین بخش رو که خوندم، داور گفت: احسنت … لطف می کنی معنی این آیه رو بگی …؟
معنی؟ … من معنی قرآن رو بلد نیستم …
با تعجب پرسید … یعنی نمی دونی این آیه ای که از حفظ خوندی چه معنایی داشت؟ …
تعجبم بیشتر شد … آیه چیه؟ …
#ادامهدارد....
═══════ ೋღ
🕊ღೋ══════
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
8.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همراه با مناجات با خدا و اهل بیت علیهم السلام ۹۹
غیر از تو ای کریم (مناجات دلنشین )
🎙کربلایی سید رضا نریمانی
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
🌺یابن الحسن...
🔻روز ظهور تو،چه سرافکنده میشوند
🔻آنان که در دعای فرج کم گذاشتند..
☘به رسم هرشب،تجدید بیعتی دوباره با مولای غریبمان🌹
میخوانیم: الهی عظم البلا...⚡️
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
8.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💚⃟⃟🍃
شاید هیچ نداشته باشم!
ولی گنجی در دل دارم که هر روز به داشتنش که فکر میکنم،میبینم همه چیز دارم؛!
من یاد تو را دارم و همین از تمام دنیا برایم کافیست . . .
#یاایهاالعزیز ✨
#سلامعزیزقلبم💚
#اللهمعجللولیکالفرج🍃
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر روز ما به مدح حسن میشود شروع
هو هوی صبح باد صبا مدح مجتباست
#قرارعاشقانه
#دوشنبههایامامحسنی
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
💚⃟⃟🍃
•عالم می نشیند به سر خوان حسن•
•خوبان جهانند ز مریدان حسن•
•در روز قیامت امتی میگویند•
•ای کاش که بودیم ز محبان حسن•
#سلامآقایکریمم✋🏻
#دوشنبههایامامحسنی
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
•🩶•
-آࢪامـش!؟
اَللّهُمَ غَیِّرْ سُوءَ حالِنا بِحُسْنِ حالِکَ
خدایا حال بد ما را به حال خوب
خودت تغییر ده
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313