eitaa logo
عشاق‌الحسن(محب‌الحسن)
11.6هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.8هزار ویدیو
4 فایل
بالطفِ حـسن بوده حسینـی شده عالم این را به همه گفته و مبهـم نگذارید #روزی‌آبـاد‌مـیشود‌بقیـع🕊 .. سخنی بود درخدمتیم تبادلات کانال 👇 @yazahra_67 ............. @ghribemadine118
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ‍ ‌ ✹﷽✹ ═══════ ೋღ🕊 ღೋ═══════════ 🔥 برگشت … محکم توی چشم هام زل زد … تو رو نمی دونم… انسانیت به کنار … من از این چیزها نمی ترسم … من پیرو کسیم که سرش رو بریدن ولی ایستاد و زیر بار ظلم نرفت …  اینو گفت از انباری مسجد رفت بیرون … هرگز سعید رو اینقدر جدی ندیده بودم … روز قدس بود … صبح عین همیشه رفتم سر کار … گوشی روی گوش، مشغول گوش دادن قرآن، داشتم روی ماشین یه نفر کار می کردم … اما تمام مدت تصویر حنیف و حرف های سعید توی سرم بود …   ازش پرسیدم  _از کاری که کردی پشیمون نیستی؟ … خیلی محکم گفت: _نه، هزار بار هم به اون شب برگردم، بازم از اون زن دفاع می کنم … حتی اگر بدتر از اینم به سرم بیاد…   ولی من پشیمون بودم … خوب یادمه … یه پسر بیست و دو سه ساله، ماشین کارل رو ندید و محکم با موتور خورد بهش… در چپش ضربه دید … کارل عاشق اون ماشین نو بود …   اسلحه اش رو از توی ماشین در آورد … نمی دونم چند تا گلوله توی تنش خالی کرد … فقط یادمه کف خیابون خون راه افتاده بود … همه براش سوت و کف می زدن … من ساکت نگاه می کردم … خیلی ترسیده بودم … فقط 15 سالم بود … .  شاید سرگذشت ها یکی نبود … اما اون بچه هایی رو که مسلمان ها شعارش رو می دادن … من با گوشت و پوست و استخوانم وحشت، تنهایی و بی کسی شون رو حس می کردم …  ترس، ظلم، جنایت، تنهایی، توی مخروبه زندگی کردن … اینها چیزهایی بود که سعی داشتم فراموش شون کنم … اما با اون حرف ها و تصاویر دوباره تمامش برگشت … . اعصابم خورد شده بود … آچار رو با عصبانیت پرت کردم توی دیوار و داد زدم … لعنت به همه تون … لعنت به تو سعید …  رفتم توی رختکن … رئیس دنبالم اومد ..  _کجا میری استنلی؟ … باید این ماشین رو تا فردا تحویل بدیم. همین جوری هم نیرو کم داریم …  همین طور که داشتم لباسم رو عوض می کردم گفتم  _نگران نباش رئیس، برگردم تا صبح روش کار می کنم … قبل طلوع تحویلت میدم …   _می تونم بهت اعتماد کنم؟ … اعتماد؟ … اولین بار بود که یه نفر روم حساب می کرد و می خواست بهم اعتماد کنه ..  محکم توی چشم هاش نگاه کردم و گفتم: _آره رئیس، مطمئن باش می تونی بهم اعتماد کنی .. روز عید فطر بود … مرخصی گرفتم … دلم می خواست ببینم چه خبره … . یکی از بچه ها توی آشپزخانه مسجد، داشت قرآن تمرین می کرد … مسابقه حفظ بود … تمام حواسم به کار خودم بود که یکی از آیات رو غلط خوند … ناخودآگاه، تصحیحش کردم و آیه درست رو براش خوندم …  با تعجب گفت: استنلی تو قرآن حفظی؟ ..  منم جا خوردم … هنوز توی حال و هوای خودم بودم و قبلا هرگز هیچ کدوم از اون کلمات عربی رو تکرار نکرده بودم … اون کار، کاملا ناخودآگاه بود .. سعید با خنده گفت: اینقدر که این قرآن گوش می کنه عجیب هم نیست … توی راه قرآن گوش می کنه … موقع کار، قرآن گوش می کنه … قبلا که موقع خواب هم قرآن، گوش می کرد … هر چند الان که دیگه توی مسجد نمی خوابه، دیگه نمی دونم …  حس خوبی داشت … برای اولین بار توی کل عمرم یه نفر داشت ازم تعریف می کرد …   روز عید، بعد از اقامه نماز، جشن شروع شد …  سعید مدام بهم می گفت: تو هم شرکت کن. مطمئن باش اول نشی، دوم یا سوم شدنت حتمیه … اما من اصلا جسارتش رو نداشتم … جلوی اون همه مسلمان… کلماتی که اصلا نمی دونستم چی هستن … من عربی بلد نبودم و زبان من و تلفظ کلماتش فاصله زیادی داشت …   مجری از پشت میکروفن، اسامی شرکت کننده ها رو می خوند که یهو … سعید از عقب مسجد بلند گفت … یه شرکت کننده دیگه هم هست … و دستش رو گذاشت پشتم و من رو هل داد جلو .. برگشتم با عصبانیت بهش نگاه کردم … دلم می خواست لهش کنم ..  مجری با خنده گفت … بیا جلو استنلی … چند جزء از قرآن رو حفظی؟ .. جزء؟ … جزء دیگه چیه؟ … مات و مبهوت مونده بودم … با چشم های گرد شده و عصبانی به سعید نگاه می کردم … سرش رو آورد جلو و گفت: یعنی چقدر از قرآن رو حفظی؟… چند بخش رو حفظی؟ چند تا سوره سوره چیه؟ مگه قرآن، بخش بخشه؟ ..  سری تکان دادم و به مجری گفتم: نمی دونم صبر کنید … و با عجله رفتم پیش همسر حنیف … اون قرآن ضبط شده، چقدر از قرآن بود؟ … خنده اش گرفت … همه اش رو حفظ کردی؟ … آره … پس بگو من حافظ 30 جزء از قرآنم ..  سری تکان دادم … برگشتم نزدیک جایگاه و گفتم: من 30 جزء حفظم … مجری با شنیدن این جمله، با وجد خاصی گفت: ماشاء الله یه حافظ کل توی مسابقه داریم .. مسابقه شروع شد … نوبت به من رسید … رفتم روی سن، توی جایگاه نشستم … ضربان قلبم زیاد شده بود .. داور مسابقه شروع کرد به پرسیدن … چند کلمه عربی رو می گفت و من ادامه می دادم … کلمات عربی با لهجه غلیظ انگلیسی … همه در حالی که می خندیدند با صدای بلند ماشاء الله می گفتند …
آخرین بخش رو که خوندم، داور گفت: احسنت … لطف می کنی معنی این آیه رو بگی …؟ معنی؟ … من معنی قرآن رو بلد نیستم … با تعجب پرسید … یعنی نمی دونی این آیه ای که از حفظ خوندی چه معنایی داشت؟ …  تعجبم بیشتر شد … آیه چیه؟ … .... ═══════ ೋღ 🕊ღೋ══════ https://eitaa.com/oshagholhasan_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
8.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همراه با مناجات با خدا و اهل بیت علیهم السلام ۹۹ غیر از تو ای کریم (مناجات دلنشین ) 🎙کربلایی سید رضا نریمانی https://eitaa.com/oshagholhasan_313
🌺یابن الحسن... 🔻روز ظهور تو،چه سرافکنده می‌شوند 🔻آنان که در دعای فرج کم گذاشتند.. ☘به رسم هرشب،تجدید بیعتی دوباره با مولای غریبمان🌹 میخوانیم: الهی عظم البلا...⚡️ https://eitaa.com/oshagholhasan_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
8.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💚⃟⃟🍃 شاید هیچ نداشته باشم! ولی گنجی در دل دارم که هر روز به داشتنش که فکر میکنم،میبینم همه چیز دارم؛! من یاد تو را دارم و همین از تمام دنیا برایم کافیست . . . 💚 🍃 https://eitaa.com/oshagholhasan_313
💚⃟⃟🍃 •عالم می نشیند به سر خوان حسن• •خوبان جهانند ز مریدان حسن• •در روز قیامت امتی می‌گویند• •ای کاش که بودیم ز محبان حسن• ✋🏻 https://eitaa.com/oshagholhasan_313
•🩶• -آࢪامـش!؟ اَللّهُمَ‏ غَیِّرْ سُوءَ حالِنا بِحُسْنِ حالِکَ خدایا حال بد ما را به حال خوب خودت تغییر ده https://eitaa.com/oshagholhasan_313