eitaa logo
🕊💜ࢪٻحـــاݩھ‌اݪݩݕــۍ💜🕊
1هزار دنبال‌کننده
11.6هزار عکس
5.5هزار ویدیو
97 فایل
مآدرساداٺ!🙃 فڪرڪن‌مآ‌بچہ‌هاٺیم🙏 دسٺ‌محبٺ‌بڪش‌به‌سرمون؛🙃🙂🌹 اینجاهمہ‌مهماڹ‌حضرت زهرا س هستی زیرنظر مدافع حرم عمه سادات 😷 💚εαɖᵃT سادات الحسینی💚: @bs_hoseini
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ محرمی🖤 هرشب یک کلیپ محرمی ناب👌👌 ✅ التماس دعا امشب اربعین امام حسین ع😭😭 میثم مطیعی👌👌 😭😭 @oshahid
. ✨💕 قـبـلـه ے مــن 💕✨ مســیر سـنگ فـرش را پشـت سر مـی گـذارم و به سـاختمون اصلـی در ضلع جنوبـی حیـاط نسـبتا بزرگمـان مـی رسـم. دررا بـاز میکنـم، کتونیهایـم را گوشـه ای کنـار جاکفشـی پـرت میکنـم و وارد پذیرایـی مـی شـوم. نگاهـم بـه دنبـال پـدر یـا مـادرم مـی گـردد. دلم میخواهـد مـرا ببیننـد!!! بــه آشــپزخانه مــی روم ، دریخچــال را بــاز میکنــم و بــه تماشای قفســه هــای پــراز میــوه و ترشــی و .....مــی ایســتم. دســت دراز میکنــم و یــک ســیب از داخــل ظــرف بــزرگ و اســتیل برمیــدارم. دریخچــال را مــی بنــدم و بــه ســمت میــز برمیگــردم کــه بادیــدن مــادرم شــوکه مــی شــوم و دســتم راروی قلبــم مــی گــذارم. چشــمهای آبــی و مهربانــش را تنــگ میکنــد و مــی پرســد: تــاالان کجــا بــودی؟ کلافه بـه سـقف نـگاه مـی کنـم و جـواب میدهـم: اولـن علیـک سـلام مادرمــن! دومــن سر زمیــن ! داشــتم شــخم میــزدم! چشم غره می رود و می گوید: خب سلام! حالا جوابمو بده! _ وای مگه اینجا پادگانه اخه هربار میام سوال پیچ میشم؟! _ آسه بری آسه بیای! گربه شاخت نمی زنه! گاز بزرگـی بـه سـیب میزنـم و بادهـن پـر جـواب میدهـم: مـن هیـچ وخ نفهمیـدم شـاخ ایـن گربـه کجاسـت؟! _ چقدر رو داری دختر! لبخنـد دنـدون نمایی میزنـم و پشـت میـز میشـینم. مقابلـم روی صندلـی... @oshahid
. ✨💕 قـبـلـه ے مــن 💕✨ مـی شــیند و میگویــد: محیــا اخــه چــرا لــج میکنــی دخــتر؟ تــو کلاست ظهر تمـوم میشــه ....امــا الان ســاعت پنــج عــصره. بـدون توجـه گاز دیگـری بـه سـیبم مـی زنـم و بـرای آنکـه مـادرم متوجـه ماتیکــم شــود ، بــا سر انگشــت کنــار لبــم را لمس میکنم. مــادرم همچنــان حـرف مـی زنـد: _ میدونـی اگـر حاجـی بفهمـه کـه دیـر میـای چیـکار میکنه؟!....خـب اخـه عزیزمـن تاکـی لجبـازی؟! بـاور کـن مافقـط... حرفـش را نیمـه قطـع مـی کنـد و بابهـت بـه لبهایـم خیـره مـی شـود... موفـق شـدم. نگاهـش از لبهایـم بـه چشـانم کشـیده میشـود. دهانش رابـاز میکنـد تـا چیـزی بگویـد کـه از جایـم بلنـد مـی شـوم و میگویـم: اره اره میدونـم. رژ زدم! ولـی خیلـی کمرنگ!...چـه ایـرادی داره؟ ناباورانـه نگاهـم مـی کنـد. اخریـن گاز را بـه سـیبم مـی زنـم و دانـه هـا و چـوب کوچکـش را درظـرف شـویی مینـدازم. از اشـپزخونه بیـرون و سـمت راه پلـه مـی روم. از پشـت سر صدایـم میکنـد: محیـا!؟.. ینـی.. باچـادر... تـو چـادر سرته و ارایـش مـی کنـی؟! سرجایـم مـی ایسـتم و بـدون اینکـه بـه پشـت سر نـگاه کنـم، شـانه بـالا مینــدازم و بارنــدی جــواب میدهــم: پــس چــادرم رو درمیــارم تــا راحــت ارایـش کنـم... @oshahid
✨💕 قـبـلـه ے مــن 💕✨ بعد به سرعت از پله ها بالا می روم کیــف دوشــی ام را برمیــدارم و روی شــانه ام مینــدازم. مقابــل آینــه مــی ایســتم و نگاهــم ازروی شــالم تــا مانتــو و شــلوارم ، سر مــی خــورد. شــال سرخابی و مانتــوی زرشــکی ، هارمونــی جالبــی بــه چهــره ام مــی دهــد. چـادرم را روی سرم مینـدازم و کیـف مکعبـی کوچکـم را که وسـایل خطاطی داخلـش چیـده شـده بـود، از کنـار تختـم برمیـدارم. دراتاقـم رابـاز میکنـم و از پلـه هـا پاییـن مـی روم. صـدای صحبـت هـای آرام مـادر و پـدرم از آشـپزخانه مـی آیـد. پاورچیـن پاورچیـن پلـه هـای اخـر را پشـت سر مـی گـذارم و گوشـم را تیـز مـی کنـم تـا بفهمـم حرفـی راجـب مـن رد و بـدل مـی شـود یـا نـه؟! چشـمهایم را مـی بنـدم و بیشـر مترکـز مـی کنـم... مـادرم سـعی میکنـد شـمرده شـمرده حرفهایـش را بـه حـاج رضـا تحمیـل کنـد. _« ببیـن اقارضا.بنظـرم یکـم رابطـه ی عاطفیـت بـا محیـا کـم شـده!...بهتر نیسـت بیشـر حواسـت بهـش باشـه؟!...« و درمقابل پدرم سکوتی ازار دهنده می کند. پوزخنـدی مـی زنـم و بـه سـمت در خروجـی مـی روم. » مامـان مـی خـواد بـا فکرهـای قدیمـی و نقشـه هـای کهنـه باعـث نزدیـک شـدن بابـا به من بشـه. دندانهایم راروی هم فشار می دهم و کتونی هایم را می پوشم @oshahid
✨💕 قـبـلـه ے مــن 💕✨ میخواد برام بپا بزاره!...« لبخند کجی می زنم... » البته باز دمش گرم یهو نرفت بزاره کف دست بابا!....« سری تــکان مــی دهــم و دســتم را ســمت دســتگیره در دراز میکنــم کــه صــدای پــدرم درفضــای ســالن و اشــپزخانه مــی پیچــد. _ محیا بابا؟ کجا میری بااین عجله؟ ... بیا بشین صبحانت رو بخور. سرجایم می ایستم و بلند جواب می دهم: _ گشنم نیست بابا. _ خب بیا یه لقمه بگیر برو. هروقت گشنه شدی بخور. _ وقت ندارم. باید زود برسم کلاس. _ خب عب نداره دخترم.تو بیا لقمه بگیر خودم میرسونمت . باکلافگی هوفی میکنم و چادرم را در مشتم می فشارم. زیرلب زمزمه میکنم: عجب گیری کردما چـاره ای نیسـت. دوبـاره باصـدای بلنـد مـی گویـم: باشـه چشـم بزاریـد کتونیــم رو درارم. _ باشه بابا.عجله نکن. تلفـن همراهـم رااز کیفـم بیـرون میـآورم و بـه سـحر پیـام مـی دهـم: » مـن یکـم دیرتـر میام.فـا گیـر حاجـی افتـادم! شرمنـده بـای.« کتونــی هایــم را در مــی اورم و گوشــه ای پــرت مــی کنــم! قراربــود بــه @oshahid
✨💕 قـبـلـه ے مــن 💕✨ بهانــه ی کلاس خطاطــی ، باســحر و مهســا و آیســان بــه گــردش برویــم! کیفــم را روی مبــل مینــدارم و ســانه ســانه ســمت آشــپزخانه مــی روم. پـدرم دسـتهایش راتکیـه ی بـدن عضلانی اش کـرده و پشـت میـز نشسـته! باوجـود سـن نسـبتا بـالا، هیـکل رو فـرم و چهـره ی جذابـی دارد! اسـتکان چایـش را تالبـش بـالا مـی آورد و بعـد دوبـاره روی نعلبکـی مـی گـذارد. مـادرم نـگاه مهربـان و نگرانـش را بـه چهـره ام مـی دوزد و بادیـدن چـادر روی روسری ام ، لبخنـدی ازسر رضایـت مـی زنـد. گلویـم را صـاف میکنـم و وارد اشــپزخانه مــی شــوم. پــدرم نگاهــی بــه چشــانم مینــدازد و بــه صندلـی مقابلـش اشـاره مـی کنـد کـه یعنـی » بشـین« روی صندلـی مـی شـینم و بـه ظـرف کـره و پنیـر وسـط میـز خیـره مـی شـوم. پـدرم نفسـش را پرصــدا بیــرون مــی دهــد و مــی پرســد: خــب! کلاس خطاطیــت تاکجــا پیـش رفتـه؟ یــک لحظــه قلبــم مــی ایســتد.این چــه ســوالی اســت کــه مــی پرســد؟ تقریبــا ســه هفتــه ای مــی شــود کــه کلاس را دنبــال نکــرده ام و مــدام بادوسـتانم بـه گـردش مـی رویم. سـعی میکنـم طبیعـی بـه نظـر بیایـم. پیشـانی ام را مـی خارانـم و لبهایـم را بـه نشـانه ی تفکـر جمـع مـی کنـم _ اممم.. عی بد نیست. _ ینی خوبم نیس؟ _ نـه نـه! یعنـی... خـب راسـتش... حـس میکنـم تقریبـا داره تکـراری مـی شـه. @oshahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✋ ❣با تو بودن گاه گاهی ڪه مقدر میشود خیمه گاه سینه عاشق مسخر میشود ❣بوی عطر سیب وقتی ڪه می آید از حرم روح من در مثل ڪبوتر میشود 🖐🏻 🍂👇🏻🍁👇🏻🍂👇🏻🍁👇🏻🍂👇🏻🍁👇🏻🍂 @oshahid
|•♥️•| ༺‌‌‌عزیزٌ علۍَّ أن أرے الخلقَ و لاتُـرۍ!༺‌‌‌😔 ➣بر من سخٺ است کہ همہ ے مردم را ببینم ➣و تو را نہ!... ➕گر دوست نبیند، بہ چہ کار آید چشم؟! @oshahid
💚 خواهرم.........🤗 اره با توام! جنگ هنوز ادامه داره...........😶 فقط اینبار تویی که خط مقدم جبهه ای ...! یه وقت///////شرمنده ی باکری ها وهادی ها وهمت ها نشی ....😔 نمی‌خواد خون بدی!❌ نمی‌خواد جون بدی!❌ چادرت را سفت بچسب !!👌 همین!🤗 یاعلی✋ 💚 @oshahid
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 💚 تنها به زبان نگفتند «اِنّی حَربٌ لَِمَن حٰاربَکُم...» عاشورا را با تمام وجود درك کردند و مصداق «اَلَذیّنَ بَذَلوُ مُهَجَّهُم دُونَ الحُسین عليه السلام» شدند 🌷 معطل من و تو نمی ماند اگر سربازخدا نشوی دیگری می شود 🍎😍 @oshahid
😍💚 موسیقی صدایت آرزویست ڪہ... صبح ها نوازشم کند و آفتاب نگاهت خواب را از من بِرباید واینگونه است صبح های بهشت... صبحت بخیر عشقم❤️ 🌹 @oshahid
💚 (ص) فرمودند: 🌴 مَن أحَبَّ قَوما حُشِرَ مَعَهُم و مَن أحَبَّ عَمَلَ قَومٍ اُشرِکَ فی عَمَلِهِم 🍃 هر کس گروهی را دوست داشته باشد، با آنها محشور گردد، و هر کس عمل جماعتی را دوست داشته باشد،‌در عمل آنان شریک خواهد بود. 📖 بحارالانوار، ج 65، ص 130 @oshahid
😍💚 🌨✨|•°_°• الہۍ! مرااز‌اجابتِ‌دعايم؛اگرچہ‌اجابتِ‌آن بہ‌تاخير‌بيفتد❝نااميدنگردان(:"🤲🏻 😍👌 @oshahid
• •🌱• 💚 سَنگَرَٺ‌خالۍنیسٺـ...!!✨ توخودَت‌عشقۍوڪارَت‌هم‌عشق!! توخودَت‌بوۍبهارۍو دلم‌مَستِ‌تو‌اسٺ!! عاشقم!!عاشقِ‌لبخندِ‌تواَم‌تابہ‌ابد!!♥️ حال‌ڪه‌آرام‌گرفتۍبہ‌پیشِ‌ارباب!! توبگو!!توبگو!!من‌چہ‌کنم!! بادلِ‌ویرانہ‌ی‌خود؛ازفِراقَت‌سردار؟ @oshahid
💚 روے‌قَبرم‌بنویسیدْ‌بِہ‌یڪ‌ خط‌درشٺ🖤🖊 دورے‌ازشارع‌بِینُ‌الحرمین ‌مَن‌راکُشټ💔🥀 @oshahid
💚 حق‌الناس اوج‌ حماقت ‌است، نه زرنگی‌!❌ چون‌ روزقیامت‌ اعمال‌ خوبت‌ را مجبور می‌شوی‌به‌کسی‌بدهی‌ که‌در زندگی‌ از آن مُـتنفر بودی‌ وغیبتش راکردے... @oshahid
با سلام به همراهان کانال ریحانة النبی س💚😊 برآن شدیم ک از بین دلنوشته های زیبای شما انتخاب کرده و در کانال قرار دهیم به عنوان دلنوشته های 😍 ممنون از دلنوشته های زیباتون روز میلاد پیامبر به سه تا از بهتریناش هدیه ای ناقابل هدیه میدیم😊👌 خادم کانال @oshahid
ای با مولا❤ فضای مجازے را دوست ندارم!😓 -آمده بودیم بجنگیم پاتک خوردیم! -آمده بودیم مفید باشیم دچارِ سرگردانی شدیم -آمده بودیم خوبی ها را جار بزنیم اسیرِ بدی هایش شدیم -آمده بودیم برای مهدے(عج) یارگیری کنیم! واردِ ارتش شیطان شدیم! -آمده بودیم ندانسته ها را یاد بگیریم! داریم فراموش می کنیم همان دانسته ها را! -آمده بودیم، که بگوییم: آری، ما هم هستیم! درگیرِ دیده شدن شدیم و نیت ها، یادمان رفت. -آمده بودیم و آمده بودیم، خوب آمدیم ... بـد نرویم!😓 ❤مولاجان دستمان را بگیر تا غرق در شبکه های مجازی نشویم. هدف تویی آقاجان❤ ما را در مسیر خودت نگه دار 🤲آمین 👈تمام قدمها و اعمالمان نذر ظهور شما مولاجان✅ اَللّٰهُمَ عَجْل لوَلِیِّکَ اَلفَرَج دلنوشته اعضای کانالمون😊👌🌹 @oshahid
😍💚 ♥ 💠 امام صادق علیه السلام: فضیلت نماز اول وقت خواندن مانندفضیلت آخـرت است بر دنیا 💚 نماز_اول_وقتش_میچسبه😍👌 @oshahid
1_427779206.attheme
136K
۱۵ • 📲 • 😍 انواع تمهای ورزشی طبیعت فانتزی فرهنگی مذهبی شهدایی پسرانه دخترانه و.....😊 🔰تنوع حق شماست👇👇 @oshahid
💚 ❤️ *⛔️ پیام های مسموم نفرستید ‌⇦ به کار بردن جملاتی مانند : ‌‌✖ کاش ازدواج نکرده بودم ✖ یاخوش به حال مجردها که هرکاری دلشان می خواهدانجام می دهند و... 📌 فقط به رابطه شما لطمه میزند* @oshahid
🌺🖤🌺 اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى  الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ  وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى  الصِّدّیقِ الشَّهیدِ  صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً  کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِکَ @oshahid
✨💕 قـبـلـه ے مــن 💕✨ نگـاهم رااز روی چای تلخش به صورتم میکشاند _ چرا؟ _ خب... مکثی میکنم و ادامه میدهم _ راسـتش بابـا... مـن فـک مـی کنـم تاهمیـن حـد کافیـه مـن علاقه ای نـدارم ادامـش بـدم. ابروهایش درهم می رود. _ پس به چی علاقه داری؟ _ اممـم... ینـی خب...مـن االن خطـم خیلـی خـوب شـده...یعنی عالی شـده. دیگـه نیـازی نیسـت کلاس برم... _ جواب من این نبودا. _ فعلا به هیچی علاقه ندارم...میخوام یه مدت استراحت کنم.. _ یعنی میگی بزارم دختر من تا اخر تابستون بیکار باشه؟ _ خب... اسمش بیکاری نیس یــک لقمــه ی کوچــک مربــا مــی گیــرد و بــه مــادرم مــی دهــد. عادتــش اســت! همیشــه عشــقش را درلقــمه، هــای صبحانــه بــروز میدهــد. _ پس اسمش چیه؟ _ اسـراحت!... خـب... ببیـن بابارضا...مـن...دوروز دیگـه مدرسـه ام شروع میشه @oshahid