eitaa logo
🕊💜ࢪٻحـــاݩھ‌اݪݩݕــۍ💜🕊
1هزار دنبال‌کننده
11.6هزار عکس
5.5هزار ویدیو
97 فایل
مآدرساداٺ!🙃 فڪرڪن‌مآ‌بچہ‌هاٺیم🙏 دسٺ‌محبٺ‌بڪش‌به‌سرمون؛🙃🙂🌹 اینجاهمہ‌مهماڹ‌حضرت زهرا س هستی زیرنظر مدافع حرم عمه سادات 😷 💚εαɖᵃT سادات الحسینی💚: @bs_hoseini
مشاهده در ایتا
دانلود
🖤🥀 😊 امروزه گلوله ها هدفشان فرق میکند دیروز قلبهارا نشانه میرفتند امروز فکرهارا... گلوله ها دیگر آهنی نیست "نـرم است" و همه ما درصف جبهه هائیم پس اسلحه به دست بگیر و بجنگ برای حیایت ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌  🕊🖤🌙 🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🦋 🦋‌♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️ 🍃🌸 @oshahid
🖤🥀 🏴دین را فقط از راه مولا می‌شود فهمید 🏴از استقامت‌های آقا می‌شود فهمید 🏴در فاطمیه کربلا را می‌شود فهمید 🏴از نامه آقا به دنیا می‌شود فهمید 🏴یک روز این دنیا سراسر می‌شود عباس 🍀 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌  🕊🖤🌙 🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🦋 🦋‌♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️ 🍃🌸 @oshahid
👌🥀🖤 حق همسر از نظر اسلام👆👆👆 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌  🕊🖤🌙 🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🦋 🦋‌♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️ 🍃🌸 @oshahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎵 سفره عشق 🖤🥀 🎤 حاج 👌👌👌 ◼ 🏴 (س) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌  🕊🖤🌙 🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🦋 🦋‌♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️ 🍃🌸 @oshahid
🖤🥀 ✨وَمَا مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ ✨رِزْقُهَا وَيَعْلَمُ مُسْتَقَرَّهَا وَمُسْتَوْدَعَهَا ✨كُلٌّ فِي كِتَابٍ مُبِينٍ ﴿۶﴾ ✨و هيچ جنبنده‏ اى در زمين نيست مگر ✨اينكه روزيش بر عهده خداست و ✨او قرارگاه و محل مردنش را مى‏ داند ✨همه اينها در كتابى روشن ثبت است (۶) 📚سوره مبارکه هود ✍آیه ۶📖 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌  🕊🖤🌙 🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🦋 🦋‌♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️ 🍃🌸 @oshahid
37.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💫به فرموده مولا و مقتدایمان هر روز 🌟دعای هفتم صحیفه سجادیه🌟 را میخوانیم👆👌👌 اَللّٰهُمَ عَجْل لوَلِیِّکَ اَلفَرَج •┈••✾🕯🏴🕯✾••┈• 💕 @oshahid
📚 رمان زیبای 🌈 ✨ قسمت👈هشتاد و پنجم ✨ نفس نفس میزد....🏃💓 معلوم بود دویده.آقای موحد بهش گفت: _بیا اینجا اینو ببین.😁 وحید پشت پدرش ایستاد.من نمیدیدم چی میبینن ولی معلوم بود خیلی اکشنه.👊👊وحید باتعجب گفت: _این شمایین؟!!!😳😳 آقای موحد گفت: _تازه اولاشو باید میدیدی.پسرم،مواظب باش زهراخانوم رو عصبانی نکنی. بعد بلند خندید.😂 تا روال پرونده طی بشه،شب شده بود.🌃 رفتم خونه... همه نگاهم میکردن. محمد به شوخی گفت: _حتما باید گربه رو الان میکشتی؟!😂 همه خندیدیم.😅😄😃😂😁😀مامان بغلم کرد و گفت: _خداروشکر سالمی.🤗😄 مهمان ها رسیده بودن.... برخورد مادر و خواهرهای وحید هم دست کمی از خانواده خودم نداشت.😅پدروحید با هیجان از لحظه درگیری و شجاعت و ضربات حرفه ای من تعریف میکرد.😬🙈همه باتعجب😳 و لبخند😊 به من نگاه میکردن.منم سرمو انداختم پایین و لبخند میزدم... قرار شد تو محضر 💍عقد کنیم و جشن عروسی سه ماه بعدش تو تالار باشه. وحید اصرار داشت زودتر باشه ولی زودتر از سه ماه نمیشد.چون باید خونه پیدا میکرد برای اجاره، چیدن وسایل،هماهنگی تالار و خیلی کارهای دیگه. بحث مهریه شد.... بابا به من نگاه کرد.بعد به پدروحید گفت: _میخواستم امروز درمورد مهریه ازش بپرسم که نشد. دوباره به من نگاه کرد و گفت: _حالا هرچی نظر خودته بگو.😊 همه به من نگاه کردن.با شرمندگی گفتم: _هرچی باشه قبول میکنید؟😊 بابا گفت:_بله پدروحید گفت: _بله،هر چی که باشه.😊 گفتم: _آقای موحد هم قبول میکنن؟ نگاهش نمیکردم.پدروحید بهش گفت: _وحید جان،شما باید مهریه رو تقدیم کنی. هرچی زهرا خانوم بگن قبول میکنی؟ وحید گفت: سبله.ولی...جنبه ی مادی هم داشته باشه حتما.☺️☝️ تازه همه متوجه منظور من شده بودن.از اینکه وحید اینقدر خوب فهمیده بود خوشم اومد.😊 گفتم: _مهریه من همینه که میگم.نمیخوام تو عقدنامه چیزی بیشتر از این باشه.حتی شاخه نبات و اینجور چیزها هم نباشه. پدروحید گفت: _حالا شما بفرمایید،ما ببینیم اصلا در توان ما هست.😁 گفتم: _بیست و دو✨ دور ختم کامل قرآن✨ با ترجمه.😊✨ همه ساکت بودن... وحید تمام مدت به من نگاه نمیکرد حتی وقتی با من حرف میزد.منم نگاهش نمیکردم حتی وقتی باهاش حرف میزدم. وحید گفت: _حالا چرا بیست و دو تا؟🤔😊 گفتم: _هر دور ختم قرآن به نیت کسیه. -به نیت کی؟ -چهارده تا به نیت چهارده معصوم(ع).مابقی به نیت حضرت خدیجه(س)، حضرت زینب(س)، حضرت ابالفضل(ع)، مادرشون ام البنین، خانم ربابه،مادر امام زمان(س)،حضرت معصومه(س) و....آخریش خودم. سکوت بود.گفت: _باشه.قبول.😊قبول کردن هدیه هم ازدستورات اسلامه.منم به عنوان هدیه👌 صدوچهارده «١١۴ 🎁» تا سکه اضافه میکنم.قبوله؟ داشتم فکر میکردم... نمیدونستم چی بگم.به بابا نگاه کردم.بابا منتظر جواب من بود.به مامان نگاه کردم.با اشاره بهم گفت قبول کن.گفتم: _به عنوان هدیه اشکالی نداره ولی تو عقد نامه چیزی بیشتر از اونی که من گفتم اضافه نشه.😊👌 همه صلوات فرستادن و محمد با شیرینی پذیرایی کرد.☺️🍰 از فردای اون روز کارهای آزمایشگاه و خرید عقد شروع شد.... من و مامان بودیم و وحید و مادرش... لباس پوشیده و شیکی برای محضر انتخاب کردم.خسته شده بودیم.رفتیم جایی آبمیوه ای بخوریم و استراحت کنیم. مامانامون به بهانه خرید ما رو تنها گذاشتن.به آبمیوه م نگاه میکردم،گفتم: _آقای موحد -بفرمایید -یه مطلب خیلی مهمی رو فراموش کردم بهتون بگم. با تعجب و نگرانی گفت: _چه مطلبی؟!😳😥
📚 رمان زیبای 🌈 ✨ قسمت👈 هشتاد و ششم ✨ با تعجب و نگرانی گفت: _چه مطلبی؟!😳😥 -داشتن برای من خیلی مهمه.حتی اگه کم باشه مهم نیست ولی حلال بودنش مهمه.. حرفمو قطع کرد و گفت: _من همه ی تلاشم رو میکنم که حتی لقمه ای غذای نخورم.از اون بابت خیالتون راحت باشه... تو دلم گفتم تو زندگی با تو،.. من از هر نظر خیالم راحته.هرچی میگم خودت قبلا بهش فکر کردی.👌 💞💍💍💞 بالاخره روز عقد رسید... از فامیل ما همونایی که برای عقد با امین بودن، اومده بودن.😊از طرف فامیل موحد هم پدربزرگ و مادربزرگ ها و عمو و عمه و دایی و خاله ش بودن.محضر بزرگ انتخاب کرده بودیم که همه راحت جا بشن.😇 وقتی عاقد شروع کرد حرف میزدم... 💖گفتم.. خدایا زندگی با وحید . داره خیلی سخت میشه.😥کمکم کن.اگه تو کمکم نکنی دیگه حتی همین وحید که محبت شو بهم دادی هم نمیتونه کمکم کنه. کن پیش جدش، پیش مادرش نشم.😥😓🙏💖 عاقد گفت: _برای بار سوم میپرسم،عروس خانم آیا وکیلم؟ سکوت محض بود.آروم و شمرده گفتم: _بسم الله.با اجازه ی خانم فاطمه زهرا(س)، پدر ومادرم و بزرگترها..بله.☺️💞 همه صلوات فرستادن.وحید هم بله گفت و عاقد خطبه عقد رو خوند. احساسم به وحید خیلی بیشتر شده بود.☺️واقعا عاشقانه دوستش داشتم.تو دلم از خدا ممنون بودم که دعای دوم منو مستجاب کرد، 😍🙏گرچه اون موقع خودم دوست داشتم دعای اولم مستجاب بشه ولی خدا از هر کسی صلاح بنده هاشو میدونه.☺️👌 به محض تموم شدن خطبه عقد،وحید صدام کرد: _زهرا😍 اولین بار بود که با احساس باهام حرف میزد.🙈 سرمو آوردم بالا،.. نگاهی به بقیه کردم،😬داشتن به ما نگاه میکردن.خیلی خجالت کشیدم.سرمو انداختم پایین و آروم،طوری که کسی نشنوه گفتم: _همه دارن نگاهمون میکنن.😬🙈 ولی وحید خیلی عادی گفت: _خب نگاه کنن،مگه چیه؟😍😁 خیس عرق شده بودم... به معنای واقعی کلمه داشتم آب میشدم.🙈ولی وحید بیخیال نمیشد و بالبخند نگاهم میکرد. خیلی دلم میخواست منم نگاهش کنم ولی روم نمیشد.گفت: _زهرا،به من نگاه کن.😍☺️ سرمو آوردم بالا.اول به بقیه نگاه کردم.علی و محمد داشتن شیرینی🍰 و شربت🍻🍻 پخش میکردن،در واقع داشتن حواس بقیه رو پرت میکردن ولی هنوز هم بعضی ها حواسشون به ما بود.😅وحید گفت: _به من نگاه کن،نه بقیه.🙁 نگاهش کردم،تو چشمهاش.👀👀گفت: _خیلی وقته منتظر این لحظه م. نامحرم بودی و نمیتونستم،اما حالا که محرمی و میتونم نمیخوام بخاطر دیگران این لحظه رو از دست بدم. من هم مثل اون بودم. بهش نگاه نمیکردم.😊☝️ هنوز به هم نگاه میکردیم که اخمهام😠 رفت تو هم.گفت: _چی شده؟🙁😟 باتعجب گفتم: _چشمهات مشکیه؟!!!😳 بالبخند گفت: _از چشمهای مشکی خوشت نمیاد؟😉 لبخند زدم و گفتم: _تا حالا دقت نکردم ولی الان که دقت میکنم چشمهای شما خیلی قشنگ و جذابه...☺️اون دخترهای بیچاره حق داشتن بیفتن دنبالت.🙈😄 بلند خندید...😂 طوری که همونایی که نگاهمون نمیکردن هم به ما نگاه کردن.👀👀👀 با پام یکی به پاش زدم،آروم خندید.😁✋بعد چند ثانیه خیلی جدی گفت: _تو هم از اون چیزی که شنیده بودم خیلی زیبا تری.😍😇 با خودم گفتم... از زیبایی من فقط شنیده،یعنی یکبار هم به من نگاه نکرده.☺️ ❤️وحید واقعا مرد با حجب و حیایی بود.❤️ مادروحید اومد نزدیک و گفت: _وحیدجان بقیه حرفهاتو بذار برای بعد.الان حلقه رو بگیر دست عروست کن.😊 وحید بالبخندگفت: _چشم.😍💍 همون موقع وحید چهارده💚 تا سکه از صدوچهارده سکه ای که میخواست بهم هدیه بده رو داد.😊☝️ وقتی مراسم تموم شد نزدیک اذان بود.پدرومادر و خواهرهای وحید رفتن خونه بابام به صرف شام. من با ماشین وحید رفتم.صدای اذان اومد.گفت: _بریم مسجد؟😇 گفتم: _من با این لباس ها بیام؟!!😟☹️ -خب نمیخوای نماز بخونی؟😉 دیدم راست میگه.گفتم: _بریم.😍☺️ وقتی وارد زنانه شدم... همه نگاهم میکردن.لباسم مانتو بلند بود و آرایش نداشتم 👌ولی چادرم و روسری و همه لباسهام حتی کفش هام هم سفید بودن و معلوم بود عروسم.☺️😅 همه بهم تبریک میگفتن و برام آرزوی خوشبختی میکردن.☺️منم بالبخند تشکر میکردم. بعد از نماز رفتم بیرون،وحید منتظرم بود. درماشین رو برام باز کرد و سوار شدم.وقتی سوار شد گفت: _سالی که نکوست از بهارش پیداست.اینم اول زندگی من و همسرم،تو مسجد؛😍😌 بعد عکس گرفت.📸 بالبخند گفت:...
📚 رمان زیبای 🌈 ✨ قسمت👈هشتاد و هفتم ✨ بالبخند گفت: _حالا پیش به سوی منزل پدرخانم.😊 گفتم: _آقاسید☺️ جواب نداد.نگاهش کردم.اخمهاش تو هم بود.😠گفتم: _چی شد؟😕 خیلی جدی گفت: _من وحید هستم،وحید تو.😠😐 تو دلم گفتم وحید من.وحیدم.لبخند رو لبم نشست.☺️ گفتم: ولی من دوست دارم آقاسید من باشی.😌 جدی نگاهم کرد. -پس میشه حداقل آقاوحید یا سیدوحید بگم؟🙁 -نه. -باشه.پس وقتی دوتایی هستیم میگم وحید،بقیه ی مواقع آقاوحید.😊 -برای همه وحید باشم برای خانومم آقا وحید؟!!😕 گفتم:وحیدم..لطفا.☺️😍 بالبخند نگاهم کرد و گفت: _باشه،گوشهام دراز شد.😊😁 گفتم: _وقتی درمورد همسر من صحبت میکنی مؤدب باش.😎☝️ به خونه رسیدیم... وحید با مردها روبوسی میکرد.منم کنار نرگس سادات،خواهر وحید،نشستم.😊وحید احوالپرسی هاش که تموم شد،اطراف رو نگاه کرد.وقتی منو دید لبخندی زد و اومد سمت ما.به خواهرش گفت: _چرا اینجا نشستی؟برو تو آشپزخونه کمک کن. گفتم: _ما عادت نداریم از مهمان کمک بگیریم.😇 بالبخند نگاهش کردم.وحید هم نگاهی به من کرد که من کم نمیارم توش موج میزد.😅مادروحید به نرگس سادات گفت: _بیا پیش من بشین. نرگس سادات رفت و وحید سریع نشست.فرصت هیچ عکس العملی به من نداد. از اینکه وحید اصرار داشت کنار من باشه خوشحال بودم.😊 همه نشسته بودیم.مادروحید به وحید گفت: _خیلی خوشحالم که الان کنار خانمت هستی.😊 پدروحید گفت: _حالا متوجه شدی عشق چقدر شیرینه.😊 من خجالت کشیدم... سرمو انداختم پایین.وحید مدتی سکوت کرد.بعد بالبخند گفت: _ولی من قبلا عاشق شدم.😍 همه باتعجب نگاهش کردن،😳😳😟😳😟حتی پدرومادرش. با خودم گفتم منم قبلا عاشق شدم.پس نمیتونم بهش خرده بگیرم.☺️ پدروحید گفت: _وحیدجان الان وقت این حرفها نیست.😟😐 وحید گفت: _ولی من میخوام بگم... شش سال پیش بود.روز سوم اردیبهشت ماه.😊ساعت حدود ده صبح🕙 بود.تو خیابان منتظر تاکسی بودم.تاکسی گیر نمیومد.منم عجله داشتم.... بالاخره یه تاکسی اومد که... ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اِلهى‏ عَظُمَ الْبَلاءُ، وَ بَرِحَ الْخَفآءُ، وَانْکشَفَ الْغِطآءُ، وَانْقَطَعَ الرَّجآءُ، وَ ضاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ، و اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَيک‏ الْمُشْتَکى‏، وَ عَلَيک الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخآءِ، اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ، اُولِى الْأَمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَينا طاعَتَهُمْ، وَ عَرَّفْتَنا بِذلِک مَنْزِلَتَهُمْ، فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ، فَرَجاً عاجِلاً قَريباً کلَمْحِ‏ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ، يا مُحَمَّدُ يا عَلِىُّ، يا عَلِىُّ يا مُحَمَّدُ، اِکفِيانى‏ فَاِنَّکما کافِيانِ، وَانْصُرانى‏ فَاِنَّکما ناصِرانِ، يا مَوْلانا يا صاحِبَ‏ الزَّمانِ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ، اَدْرِکنى‏ اَدْرِکنى‏ اَدْرِکنى‏، السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ، يا اَرْحَمَ الرَّاحِمينَ، بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرينَ. 💚💚💚💚💚 قرارِصبح‌مون…(:✨☘️ بخونیم‌دعآی‌فرج‌رآ؟🙂📿 -اِلٰهے‌عَظُمَ‌الْبَلٰٓآ،وَبَرِحَ‌الخَفٰآءُوَانْڪَشِفَ‌الْغِطٰٓآءٌ…!🌱 …!🌸🍃 😊 💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚 [♥️] هر زمان... (عج) رازمزمه‌کند... همزمان‌ (عج)‌ دست‌های مبارکشان رابه سوی‌آسمان‌بلندمی‌کنندو‌ برای‌آن ‌جوان‌ میفرمایند؛🤲 چه‌خوش‌سعادتندکسانی‌که‌ حداقل‌روزی‌یک‌بار را زمزمه می‌کنند...:)❤️ ♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️ 🍃🌸 @oshahid
🌸به نام آن خداوندی ✨کــــه نـــور است 🌸خدای صبح و این شور و ✨طراوت که از لطفش 🌸دل ما در سُرور است ✨با توکل به اسم اعظمت 🌸صبحمان را با نامت آغاز میکنیم ﷽ سـ⛄️ـلام روزتون پراز خیر و برکت💐 امروز دوشنبه ☀️ ٢٢ دی ١٣٩٩ ه. ش 🌙 ٢٧ جمادی الاول ١۴۴٢ ه.ق 🌲 ١١ ژانویه ٢٠٢١ ميلادى 🌨ســـ☺️ـلام دوستان گل ☃❄️صبحتــــ🌤ـــون دلنشین 🌨دوشنبه تون عالی ☃❄️هر روز شروع قصه ایست 🌨قصه امروزتان ☃❄️سرشار از عشــ💜ــق و محبت 🌨قصه زندگیتون ☃❄️پراز صـــ💖ــفا و صمیمیت ❄️و قصه دلتون شـاد و بی غصـه ✍آیه ۶📖 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌  🕊🖤🌙 🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🦋 🦋‌♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️ 🍃🌸 @oshahid
🌷سلام 🌷صبح زیباتون بخیر دوشنبه تون معطر به عطر خوش صلوات بر حضرت محمد (ص) و خاندان  پاک و مطهرش 🌷الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ 🌷وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🌷امروزتون پر خیر و برکت ✍آیه ۶📖 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌  🕊🖤🌙 🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🦋 🦋‌♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️ 🍃🌸 @oshahid
🕊🍃 🖤🥀 🍀همـه جا غـرق دعا می شـوم از آمـدنت 🍂معنی اشک و دعا چيست برايم بنويس 🌸خون دل خوردنت ازبار گناهان‌من است 🍃معنی شـرم و حيا چيست برايم بنويس 🌼🍃 ✍آیه ۶📖 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌  🕊🖤🌙 🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🦋 🦋‌♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️ 🍃🌸 @oshahid
سلام‌ اربابم🖤🥀 🌈ذڪرتو برلبم زهمہ آشناتراسٺ پیشٺ عزیزهرڪه دلش مبتلاتراست 🌼برپاره پاره ے جگرم نقش بستہ اسٺ نام حسین ازهمہ ڪس دلرباتراسٺ ✍آیه ۶📖 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌  🕊🖤🌙 🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🦋 🦋‌♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️ 🍃🌸 @oshahid
🖤🥀  می خواهد دلمــ♥ 🍂شهادتے به دور از  🌙✨شهادتی همراه  زِ  (س) گمنام مےخواهمــ🌹🍃 🍂ڪاش تقدیر   بہ سرانجام شود... 🌹و ڪسی هست   کہ میلش شده  شود☘ 🌺🌿عشق یعنے حرم بی بی😍 و من می دانم! باید این  برود تا دلم ♥ آرام شود...  ✍آیه ۶📖 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌  🕊🖤🌙 🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🦋 🦋‌♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️ 🍃🌸 @oshahid
🖤🥀 یعنی...❤️ به نیت غیرتــ آن ڪس ڪه در آینده همســ💍ــر تو خواهد شد ♥️خودتـ را حفظ کن🌸 به نیتــ غیرتـ همسرتـ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌  🕊🖤🌙 🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🦋 🦋‌♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️ 🍃🌸 @oshahid
(س)🖤🥀😔 اسم زهرا آبروی عالم است اسم زهرا چون نگين خاتم است اسم زهرا يادگاری نبی ست اسم زهرا دلخوشی های علی ست اسم زهرا اشک دارد بی امان اسم زهرا فخر باشد بر جهان اسم زهرا آبروی حيدر است اسم زهرا اسم جمله مادراست 📆 روزشمار: ▪️6 روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 95روز) ▪️16 روز تا وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها ▪️23 روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌  🕊🖤🌙 🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🦋 🦋‌♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️ 🍃🌸 @oshahid
🖤🥀 صلی‌الله‌علیه‌و‌آله فرمودند: 🍀 فاطمة بضعة منّی یقبضنی ما یقبضها، ویبسطنی ما یبسطها؛ ☘ فاطمه پاره تن من است هر آنچه او را ناراحت کند مرا ناراحت کرده، و هر آنچه او را خشنود سازد مرا خشنود ساخته است ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌  🕊🖤🌙 🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🦋 🦋‌♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️ 🍃🌸 @oshahid
🖤🥀 🌸ما شاکر حقيم ڪــه داريم تــو را🍃 ✨توحيدرے و چــو ذوالفقاريم تو را♥ 🌙اے سيدعلے ، رهبر من آقا جان🌱 هيهات که تنــها بگذاريم تو را✊ 😍 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌  🕊🖤🌙 🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🦋 🦋‌♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️ 🍃🌸 @oshahid
🔸️خطبه فدکیه (۱) 🔸️اهل بیت (علیهم السلام) فرزندانشان را به حفظ خطبه حضرت زهرا (سلام الله علیها ) وا می‌داشتند، آن سان که آنان را به حفظ قرآن وا می‌داشتند. 📚المراجعات، سید شرف الدین ، ص ۳۹۲ ♦️طراح :خانم حمیده موحدنسب بانوی طلبه مدرسه علمیه حضرت فاطمه (سلام الله علیها )تهران حتما بخوانید👌👌👌 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌  🕊🖤🌙 🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🦋 🦋‌♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️ 🍃🌸 @oshahid ••••☆✾•🖤🥀🖤•✾☆••••
{•🤒💊•} 🖤🥀 😍 ای کاش که دکتر بشناسد مرضم را یک ٺو وسط این همه دارو بنویسد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌  🕊🖤🌙 🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🦋 🦋‌♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️ 🍃🌸 @oshahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😍✌ 😍✌ حتمأنگاه‌کنید😍💚 عالیه😍💚 🦋😍سلامتیشون‌صلوات😍🦋 🦋😍نـوپـویعنـی‌اقتـدار😍🦋 😍👌👌 😍🔥 🔥😍 😍🔥 یـــاحسیـــن✌🏻 شیـربچہ‌هاےحیدرفضاےمجازےرابراےدشمن‌ناامن‌خواهند‌ڪرد✌🏻 یـــاعلۍگفتیـم‌وعشـق‌آغـازشـد✌🏻 ✌🏻⚡ 🥀 به سفارش اعضامون😊 🕊🖤🌙 🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🦋 🦋‌♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️ 🍃🌸 @oshahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😍🌹 به جهان خرّم از آنم.... ‎...که جهان خرم از اوست ‎عاشقم بر همه عالم ‎که همه عالم از اوست 💙بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ💙 💧الهی به امیدتو💧 24434 الو خدا ؟!🤳😻 شماره تلفن خدا رو میخای !😉 2 نماز صبح 💖 4نماز ظهر 💜 4نمازعصر 💙 3نمازمغرب 💚 4نماز عشا ❤️ حی علی العاشقی♥️ بشتابید به سمت نماز خدا منتظرمونه💖💖 التماس دعا🤲 😍👌 🕊🖤🌙 🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🦋 🦋‌♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️ 🍃🌸 @oshahid
عاقبت یک روز، از درگاهِ باب القاسمت پرچم گنبــد طلایت را زیارت می‌ کنیم عاقبت یک‌روز، روبه گنبدت می‌ایستیم دست برسینه به‌تو عرض‌ارادت‌می‌کنیم 🖤🥀 ✲🕊✲🕊✲🕊✲🕊✲ 🕊🖤🌙 🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🦋 🦋‌♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️ 🍃🌸 @oshahid