🌸به نام خـــــــــدا
✨به رسم آغاز سلام
🌸با عشق و تبسم
✨و به آواز سلام
🌸از سبزترین ترانه ها
✨سر شـــــــــارید ...
🌸بر روے گـــــــــل
✨تک تڪتان باز سلام
🌸ســـــــــلام
✨صبحتون پر از عشق و زیبایی
﷽
سـ🌸ـلام
آغـاز امامـت
حضرت مهـدی (عج) مبارک 💐
امروز شنبه
☀️ ٢۴ مهر ١۴٠٠ ه. ش
🌙 ٩ ربیع الاول ١۴۴٣ ه.ق
🌲 ١۶ اکتبر ٢٠٢١ ميلادى
🌸نهم ربیع الاول
💕آغاز ولایت و امامت و زعامت
🌸آخرین سحاب رحمت و یگانه
💕ذریه ذخیره دودمان آل طاها
🌸حضرت مهـدی موعـود (ع)
💕بر منتظران و چشم انتظاران
🌸ظهـور تبریک و تهنیت باد 🎊
♥زوج های بهشتی♥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃آغاز امامت حضرت ولی عصر به تمام دوستداران آقا مبارک باد
#امام_زمان
#عید_بیعت
#آغاز_ولایت_امام_زمان
•●🎤🦅●•
.
.
••مَثلاًبِࢪےوایسۍ
جٌلوۍِضَࢪیحِش،🖇🌿
بِھِشبِگۍآمَدَمتڪہبِنگَࢪَم،
گریہنِمیدَهَدامـان💔シ..!••
صلےاݪلہعلیڪیااباعبدالله🥀
.
.
•●🖤●• #کربلا
‹🌻💛›
-
-
چشمامیـدمآستبہفردآ؎دوࢪدست••
برتڪسواࢪمآنـدھبہجا ازتبـارمآن••
-
-
💚⃟📒¦⇢ #منتظرآنہ••
«📮♥️»
-
-
حَسرَتنَداشتَنخِیلۍاَزچیزهـٰا
بۅدَندَرحِصـٰارگُنـٰاهـٰانخُوداَست
مثلِ:شَھـٰادَت...シ!
-
-
«📮♥️»↫ #شھیــــــــــــــــــــدانہ🥀🕊
``🍎❤️``
.
.
گر آوازم دهی من خفته در گور
برآساید روان دردمندم
سری دارم فدای خاک پایت
گر آسایش رسانی ور گَزندم
#سعدی 🦋💙
#عاشقــــــــــــــــــــانه 💞😍❤️🍎
``💛☀️``
رهبــــــــــــــــــــرانہ🦋😍🌹
مرد ترین مرد دنیا،
سایه ات همیشه برسر کشور 🤲💛
#حضرتماه 🌅💛
#آیه_گرافی🍂
وَ هُوَ بِکُلِ شَی عَلیٖمْ . . .
یعنی تو از حال دلم خبر داری🙂🧡
با سلام به علت شرکت تعداد زیادی از دوستان در مسابقه اربعین حدود ۵۰ نفر شرکت کرده اند و از این تعداد۱۵ نفر جواب صحیح داده اندک به ۷ نفر جایزه تعلق میگیرد ک قرار شد در روز۱۷ ربیع الاول روز تولد پیغمبر ص به پیوی ایشان ارسال و اسامی آنها در کانال قرارگیرد
با عرض تشکر از همه دوستان به علت شرکت زیاد شما دوستان نتوانستیم زودتر قرعه کشی کنیم ولی بالاخره در ۱۷ ربیع این اتفاق حتما خواهد افتاد
التماس دعا یاعلی
||💚•
حتٰیقبلازاینڪهڪاریروشروعڪنی؛
یقینداشتهباشڪهپیروزمیشی•.
«💚👒»↫ #انگیزشی💛
«🍀💚»
-
-
مـٰادَرمُوآجِـہِبـٰامَرگرِسیٖدنبہشَھـٰادَت
وَبُـزُرگۍرااِنتِخـٰابڪَردِهایٖـم!
-
-
«🍀💚»↫ #چریکــــــــــــــــــــی‴🧡
دم اذانی😍🌹
#یک_نکته
👈عوامل آسان جان دادن👉
✅مداومت بر نماز اول وقت✅
📢پیامبر اکرم فرمودند : 👇👇👇
5⃣عزرائیل روزی پنج نوبت همه ی انسان ها را...
👁 به هنگام نماز های پنج گانه نظارت می کند.
🕌اگر شخص ازکسانی است که بر نماز دراین وقت مواظبت دارد؛👇
😇خود ملک الموت هنگام مرگ ٬شهادتین را به او تلقین می کند و...
👿 شیطان را از او دور می سازد.
التماس دعا🤲
نماز اول وقتش میچسبه😍👌
#أحلَی_مِنَالعَسَل
⊰♥️⃟📿⊱شهادت در کلام آوینی ...
هرشهیدی کربلایی دارد
خاک ان کربلا تشنه اوست
وزمان انتظار میکشد ...
#حکمتهاینهجالبلاغه
#توصیههای_پدرانه 📜
❉|• خدارا خدارا
درباره یتیمان
مبادا گرسنه وبی سرپرست بمانند .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
{°•🎥•°🌳}
💚[🔴 #لحظه شهادت ، بر حاج قاسم چگونه گذشت؟
سوالی که در عالم خواب از حاج قاسم پرسیده شد و ایشان اینگونه پاسخ دادند.
🌸#حتما_ببینید...🌱!.. ]
به وقت حاج قاســــــــــــــــــــم💚🥀🕊💔😔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⟮🧡⟯'
📽¦↫#استورے'
💛¦↫#ضامنآهو'
.
چہبساطےشدهاینپنجرهفولادرضا
ازکنارشبشوےردتوشفامےگیرے:)
.
امامرضاییم💚😍🌙
به وقت هشــــــــــــــــــــت💚🕊💫
⭕️مدیریت برتر آمریکایی!!
🔻از روز دوشنبه آتش سوزی در جنگلهای ساحلی کالیفرنیا آغاز شده و بیش از17000هکتار از جنگلها و تعدادی از دامداریها و خانه های روستایی نابود شده اند
‼️هر سال داستان سوختن این جنگلها از اوایل تابستان تا سرد شدن هوا تکرار میشود نه خبری از تجهیزات هالیوودی است و نه مدیریت برتر آمریکایی!!
#واقعیت_غرب
#غرب_بدون_روتوش
May 11
#مهدی_جان 💎
🍃 ای یوسف زهرا به گدایت نظری کن
🕊 دارد طمع از چشمه ایثار تو چشمم
🍃 تا کی به تمنای تو ای مهدی موعود
🕊 گریان شود از طعنه اغیار تو چشمم
💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚
#شبتـون_مهدوی 🌙
#التماس_دعای_فرج 🤲🏼
•| #رمان_رهــایـــے_از_شبـــ .💕☁️.
•| #قسمت_صدو_سی_و_یکم
•| #رمان
.
به دم خانه رسیدیم.
من آرامشی عجیب داشتم.حاج مهدوی قبل از اینکه پیاده بشم صورتش رو متمایلم کرد و گفت:
_امشب رو بدون هیچ تنش و استرسی استراحت کنید.فردا صبح اول وقت بنده میام با همسایه ها صحبت میکنم. شما فقط اسم و طبقه ی همسایه های شاکی رو برام اسمس کنید.
نمیدونستم چطور باید جواب محبت و برادری او رو بدم.گفتم:
_ان شالله خدا حفظتون کنه حاج آقا..حلالم کنید بخاطر زحمتی که از من رو دوش شماست!
او پکر بود..لحنش متغیر شد.
علتش رو نمیدونم ولی مثل اول نبود.شاید او فکر میکرد من خیلی بی رحمم که کامران رو از خودم روندم ولی این حق من بود که سرنوشتم رو خودم انتخاب کنم.کامران مردی که من از خدا میخواستم نبود. .همانطور که من زن دلخواه حاج مهدوی نبودم.همان قدر که او حق داشت زنی پاک و مومن قسمتش بشه من هم حق داشتم دنبال مردی باشم که منو به حق وحقیقت دعوت کنه.بی آنکه نگاهم کنه گفت:
_در امان خدا..
صبر کرد تا داخل ساختمون برم.پشت در ایستادم و وقتی مطمئن شدم دور شد در را کمی باز کردم و از دور، رفتنش رو تماشا کردم.
افسوس باران بند اومده بود!!
🍃🌹🍃
آن شب تا صبح خواب به چشمام نیومد.
مدتها در آشپزخونه مشغول پیدا کردن دانه های تسبیح بودم و پاک کردن و شستن خون از روی فرش و سرامیک.. دانه های تسبیح همه پیدا شدند جز یکی..!هرچه گشتم و هرچه دقیق نگاه کردم چیزی ندیدم.وقتی ساعت به هفت رسید گوشه ی پنجره ی اتاق نشستم و کوچه رو نگاه کردم.هرلحظه منتظر بودم تا ماشین حاج مهدوی رو ببینم و یادم بیفته که خدا منو تنها نگذاشته!
🍃🌹🍃
نزدیک هشت بود که ماشین حاج مهدوی مقابل خانه توقف کرد.
دست وپام رو گم کردم وعقب تر رفتم.او تنها نبود.مردی میانسال با محاسنی گندمی همراهش بود.حاج مهدوی زنگ همسایه رو زد و وارد ساختمون شد.به سمت در دویدم و از پشت در گوشهایم رو تیزکردم. صداهای نامفهموم و آهسته ای بلند شد و به دنبال صدای بسته شدن در، سکوت در ساختمان مستولی شد.با اضطراب و ناراحتی پشت در نشستم. رحمتی مرد سخت و بی رحمی بنظر میرسید.میترسیدم همان حرفهایی که در کلانتری بیان کرده بود رو به حاج مهدوی بگه و من اندک آبرویی که داشتم از بین بره.
دقایقی بعد دوباره صداهای نامفهومی به گوشم رسید و دربسته شد.دویدم سمت پنجره. حاج مهدوی و مرد میانسال سوار ماشین شدند و راه افتادند. گوشی رو برداشتم وشماره ی حاج مهدوی رو گرفتم.
صدای آرامش بخشش آرومم کرد.
_سلام علیکم والرحمت الله..گمون کردم باید خواب باشید..
با صدایی لرزون سلام کردم و پرسیدم:
_حاج آقا چیشد؟ صحبت کردید؟!من از دیشب خواب ندارم!
او با مهربانی گفت:
_راحت بخوابید سیده خانوم.
با کلافگی پرسیدم:
_تا نفهمم چیشده نمیتونم حاج آقا..
حاج مهدوی گفت:
_یک سری صحبت های مردونه کردیم.ایشون تا حدزیادی توجیه شدن. ان شالله تا قبل از ارسال پرونده به دادگاه،شکایتشون رو پس میگیرن !نگران نباشید.
من واقعا برام هضم این موضوع خیلی دردناک بود که چرا باید عده ای منو به ناروا محکوم به کاری کنند که مرتکب نشدم و بعد نگران این باشم که آیا حاج مهدوی موفق شده رضایتشون رو جلب کنه یا خیر.. تو دلم گفتم:آره تو این دنیا اونها به ناحق شاکی ان ازم ولی قسم میخورم در اون دنیا اونی که شاکیه من باشم..حساب تک تکشون رو خواهم رسید..چه کسانی ک باعث این تهمتها شدند وچه کسانی که منو به ناحق به محکمه بردند!!
حاج مهدوی ذهن خوانی هم بلد بود؟؟!!!!گفت:
_سیده خانوم. .همه ی ما دچار قضاوت میشیم. بعضیمون کمتر، بعضیمون بیشتر..همه مون ممکنه خطا کنیم.این بنده ی خدا ،هم خودش هم خانومش بیمارن..برد اصلی رو شما میکنید اگه جای نفرین وکینه دعاشون کنید.دعایی که در حق دیگرون میکنید بازتابش برمیگرده به خودتون.
او از سکوتم فهمید که در چه حالی ام.دوباره گفت:
_برای من حقیر هم دعا بفرمایید..
با صدایی که از ته چاه بیرون میومد گفتم:
_اونی که محتاج دعای شماست منم.
_شما برای دیگرون دعا کنید حاجات خودتون هم برآورده بخیر میشه ان شالله..
باز در سکوت،کلماتش رو روی طاقچه ی ذهنم چیدم.او در میان افکارم خداحافظی کرد..
🍃🌹🍃
سرو صورتم اینقدر متورم و کبود بود
که تا چندروز از خانه خارج نشدم و از محل کارم مرخصی گرفتم.این چندروز، فرصت مناسبی بود برای خلوت کردن با خودم و خدا. جانماز من همیشه رو به قبله پهن بود و کنار مهرو تسبیح، دستمال حاج مهدوی وچفیه ای که یادگار جنوب بود خودنمایی میکرد..
فاطمه فردای همان روز به ملاقاتم اومد و با شنیدن جریان خیلی ناراحت شد.
برای او تمام اتفاقات اونشب و خداحافظی کامران رو تعریف کردم..او اشک در چشمانش جمع شد و برای او دعا کرد.😟
با تعجب پرسیدم :_چرا براش گریه میکنی؟!
.
ادامه دارد…
.
نویسنده :
#فــــ_مــقیـمــے .🔭🌸.