🔆 #پندانه
✍ انتخاب با توست؛ مرگ یا تولد دوباره؟
🔹عمر عقاب ۷۰ سال است ولی به ۴۰ که رسید چنگالهایش بلند شده و انعطاف گرفتن طعمه را دیگر ندارد.
🔸نوک تیزش کند و بلند و خمیده میشود و شهبالهای کهنسال بر اثر کلفتی پر به سینه میچسبد و پرواز برایش دشوار است.
🔹آنگاه عقاب است و دوراهی:
بمـیرد یا دوباره متولد شود. ولی چگونه؟؟
🔸عقاب به قلهای بلند میرود. نوک خود را آنقدر بر صخرهها میکوبد تا کنده شود و منتظر میماند تا نوکی جدید بروید.
🔹با نوک جدید تکتک چنگالهایش را از جای میکند تا چنگال نو درآید. بعد شروع به کندن پرهای کهنه میکند.
🔸این روند دردناک ۱۵۰ روز طول میکشد ولی پس از پنج ماه عقاب تازهای متولد میشود که میتواند ۳۰ سال دیگر زندگی کند.
🔹باید برای زیستن تغییر کنیم. درد و سختی بکشیم و تحمل داشته باشیم. نباید ناامید شویم.
🔸گاهی وقتها باید از آنچه دوست داشتیم، بگذریم. عادات و خاطرات بد را هرس کنیم تا دوباره متولد شویم.
🔆 #پندانه
✍ برای کسانی که دردهای ناشناخته دارند، دعا کنیم
🔹بعضی آدما تو دنیا یک جور دردهای خاصی رو تجربه میکنند که در حالت عادی هیچ آدمی اون دردها رو تجربه نکرده.
🔸مثلاٰ لمس موی یک آدم باعث میشه بدنش تا مدت زیادی درد بگیره، یا وقتی نور به پوستش میخوره بهشدت احساس درد میکنه. به این دردها میگن «آلودینیا»
🔹جالبه بدونید نهتنها درمانی ندارند بلکه تو خیلی موارد حتی نمیدونند این درد از کجا ناشی میشه و کدوم عصب این درد رو انتقال میده!
🔸اخیراً متوجه شدند دردی که باعثش تابش نور به پوست هست، مربوط به کدوم عصبه و تازه شروع کردند ببیند میتونند درمانش کنند یا نه!
🔹همین شناسایی این عصب یک دستاورد بزرگ علمی شناخته شده!
🔸تصور کنید وقتی یک درد بهوجود میاد چقدر زمان و هزینه صرف میشه تا بفهمند چیه و چهجوری درمان میشه.
🔺قدر سلامتیمون رو بیشتر بدونیم.
🔆 #پندانه
✍ گاهی با یک...
🔹گاهی با یک قطره، لیوانی لبریز میشود.
🔸گاهی با یک کلام، قلبی آسوده و آرام میشود.
🔹گاهی با یک کلمه، انسانی نابود میشود.
🔸گاهی با یک بیمهری، دلی میشکند.
🔹مراقب این یکها باشیم. در حالی که ناچیزند ولی
خیلی اثرگذارند.
🔆 #پندانه
✍ شکست، اندازه انسان رو وسعت میده
🔹هر آدمی جایی از زندگیاش کم میآورد، در محاصره شدید سختیها قرار میگیرد و به حالت استیصال میرسد.
🔸تفاوت بارز آدمها، در نحوه مواجهه با موقعیتهاست؛ یکی زانوی غم بغل میگیرد و کمر به شماتت و نفرین زمین و زمان میبندد، یکی قویتر از قبل، میایستد و بهتر از همیشه میسازد.
🔹قویبودن به این معنا نیست که من مشکلی ندارم، قویبودن یعنی من به خودم اعتماد دارم، یعنی من میتوانم در نهایتِ مشکلات هم، بهترینِ خودم باشم!
🔸همه انسانهای قدرتمند، از یک شکست عمیق میآیند. همان جایی که بقیه جا زدند و کنار کشیدند، همان جایی که برای افراد عادی، پایان کار بود، آنها با تمام سختی و عذاب، ایستادند و جنگیدند و هرگز در انتظار هیچ ناجی و معجزهای نماندند.
🔺چنین انسانهای جسور و خودساختهای؛ لایق بالاترین درجه خوشبختیاند.
🔆 #پندانه
✍ قبل از اینکه شروع به حرکت کنی، خودت را اصلاح کن
🔹پیر سالکی روزی دو شاگرد برای تربیت گرفت. یکی را اصول معرفت میگفت و دیگری را همیشه خطایش تذکر میداد.
🔸شاگرد روزی از کثرت ایراد و خطاگرفتن استاد خسته شد و بر استاد خود شکوه کرد که در تعلیم خود فرق میگذارد.
🔹پیر مرشد شاگرد را جلوی آینه برد و گفت:
به آینه نگاه کن و روبهروی خود بنگر.
🔸شاگرد گفت:
جز دیدن خود و پشتسر خود، چیزی در آینه نمیشود ببینم.
🔹استاد گفت:
برای تو که بسیار خطای نفس داری، استادت باید همچون آینه باشد، و حال و پشتسر تو را نشانت دهد که رفع و ترک خطا کنی.
🔸آنگاه که چنین شدی، استادت سیماب (جیوه) از پشت آینه برخواهد داشت که شیشهای در مقابل خود بینی و از آن شیشه امام و راه مقابلت برای پیمودن، نشانت خواهد داد.
🔹این مَثَل بدان ذکر کردم تا بدانی بسیاری از ما بهجای تلاش برای رفع عیوب و خطاهای خود میخواهیم راهی نشانمان دهند که فقط جلو برویم، آنگاه به خیال خود جلو میرویم. در حالی که در حال و گذشته خود کلی خطا و اشتباه داریم که نیاز به اصلاح آن است.
🔸امام سجاد (علیهالسلام) میفرمایند:
خداوند کسی را که به آنچه میداند، عمل نمیکند ولی در جستوجوی دانستن بسیار است، دوست ندارد.
🔆 #پندانه
✍ برای رسیدن به معبود، باید خودت را بشکنی
🔹ﭼﻮﭘﺎنی ﺑﻴﭽﺎﺭﻩ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﻛﺸﺖ ﻛﻪ ﺑﺰ ﭼﺎﻻک ﺍﺯ ﺟﻮی ﺁﺏ بپرد، نشد که نشد.
🔸ﺍﻭ میﺩﺍﻧﺴﺖ ﭘﺮﻳﺪﻥ ﺍﻳﻦ ﺑﺰ ﺍﺯ ﺟﻮی ﺁﺏ ﻫﻤﺎﻥ، ﻭ ﭘﺮﻳﺪﻥ یک ﮔﻠﻪ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻭ ﺑﺰ ﺑﻪﺩﻧﺒﺎﻝ ﺁﻥ ﻫﻤﺎﻥ.
🔹ﻋﺮﺽ ﺟﻮی ﺁﺏ ﻗﺪﺭی ﻧﺒﻮﺩ ﻛﻪ ﺣﻴﻮﺍنی ﭼﻮﻥ ﺍﻭ ﻧﺘﻮﺍﻧﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﮕﺬﺭد. ﻧﻪ ﭼﻮبی ﻛﻪ ﺑﺮ ﺗﻦ ﻭ ﺑﺪﻧﺶ میﺯﺩ، ﺳﻮﺩی ﺑﺨﺸﻴﺪ ﻭ ﻧﻪ ﻓﺮﻳﺎﺩﻫﺎی ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺑﺨﺖﺑﺮﮔﺸﺘﻪ.
🔸ﭘﻴﺮﻣﺮﺩ ﺩﻧﻴﺎﺩﻳﺪﻩﺍی ﺍﺯ ﺁﻥﺟﺎ میﮔﺬﺷﺖ. ﻭقتی ﻣﺎﺟﺮﺍ ﺭﺍ ﺩﻳﺪ، ﭘﻴﺶﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ:
ﻣﻦ ﭼﺎﺭﻩ ﻛﺎﺭ ﺭﺍ میﺩﺍﻧﻢ.
🔹سپس ﭼﻮﺏﺩستی ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺟﻮی ﺁﺏ ﻓﺮﻭﺑﺮﺩ ﻭ ﺁﺏ ﺯﻻﻝ ﺟﻮی ﺭﺍ ﮔِﻞﺁﻟﻮﺩ ﻛﺮﺩ. ﺑﺰ ﺑﻪﻣﺤﺾ ﺁﻧﻜﻪ ﺁﺏ ﺟﻮی ﺭﺍ ﺩﻳﺪ، ﺍﺯ ﺳﺮ ﺁﻥ ﭘﺮﻳﺪ ﻭ ﺩﺭ پی ﺍﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﮔﻠﻪ ﭘﺮﻳﺪند.
🔸ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻣﺎﺕ ﻭ ﻣﺒﻬﻮﺕ ﻣﺎﻧﺪ. ﺍﻳﻦ ﭼﻪ ﻛﺎﺭی ﺑﻮﺩ ﻭ ﭼﻪ ﺗﺄﺛﻴﺮی ﺩﺍﺷﺖ؟
🔹ﭘﻴﺮﻣﺮﺩ ﻛﻪ ﺁﺛﺎﺭ ﺑﻬﺖ ﻭ ﺣﻴﺮﺕ ﺭﺍ ﺩﺭ ﭼﻬﺮﻩ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺟﻮﺍﻥ میﺩﻳﺪ، ﮔﻔﺖ:
تعجبی ﻧﺪﺍﺭﺩ. ﺗﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺟﻮی ﺁﺏ میﺩﻳﺪ، ﺣﺎﺿﺮ ﻧﺒﻮﺩ ﭘﺎ ﺭﻭی ﺧﻮﻳﺶ ﺑﮕﺬﺍﺭﺩ. ﺁﺏ ﺭﺍ ﻛﻪ ﮔِﻞ ﻛﺮﺩﻡ، ﺩﻳﮕﺮ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﻧﺪﻳﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺟﻮی ﭘﺮﻳﺪ.
🔸ﭼﻪ ﺳﺨﺖ ﺍﺳﺖ ﺧﻮﺩ ﺷﮑﺴﺘﻦ ﻭ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﮔﺬﺷﺘﻦ ﻭ ﭘﺮﯾﺪﻥ ﺗﺎ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﻣﻌﺒﻮﺩ ﻭ ﻣﻌﺸﻮﻕ.
▫️ﺭﻗﺺ ﺁﻧﺠﺎ ﮐﻦ ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺸﮑﻨﯽ
▫️ﭘﻨﺒﻪ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺭﯾﺶ ﺷﻬﻮﺕ ﺑﺮﮐﻨﯽ
▫️ﺭﻗﺺ ﻭ ﺟﻮﻻﻥ ﺑﺮ ﺳﺮ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﮐﻨﻨﺪ
▫️ﺭﻗﺺ ﺍﻧﺪﺭ ﺧﻮﻥ ﺧﻮﺩ ﻣﺮﺩﺍﻥ کنند
🔆 #پندانه
✍ با هر دست بدی، از همون دست میگیری
شبی «ﺳﻠﻄﺎﻥ محمود» ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ میکرد ﻭ نمیتوانست ﺑﺨﻮﺍﺑﺪ.
ﺑﻪ ﺭئيس ﻣﺤﺎﻓﻈﺎﻧﺶ ﮔﻔﺖ:
ﺑﯿﺎ به صورت ﻧﺎﺷﻨﺎﺱ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﺮﻭﯾﻢ ﻭ ﺍﺯ ﺣﺎﻝ ﻣﻠﺖ ﺧﺒﺮ ﺑﮕﯿﺮﯾﻢ.
🔹ﻫﻨﮕﺎﻡ ﮔﺸﺖﻭﮔﺬﺍﺭ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻣﺮﺩﯼ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﺭﺩ میشوند ﻭ ﺍﻋﺘﻨﺎﯾﯽ به ﺍﻭ نمیکنند.
ﻭﻗﺘﯽ ﻧﺰﺩیکتر ﺷﺪﻧﺪ، ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻣﺮﺩ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﻣﺪﺗﯽ ﻧﯿﺰ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺍﻭ میگذرد.
🔹 ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻣﯽ ﮐﻪ ﺑﯽﺍﻋﺘﻨﺎ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭ ﺟﺴﺪ ﺭﺩ میشدند، ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ:
ﭼﺮﺍ ﺗﻮﺟﻬﯽ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻓﺮﺩ ﻧﻤﯽﮐﻨﯿﺪ؟
ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩﻧﺪ:
ﺍﻭ ﻓﺮﺩﯼ ﻓﺎﺳﺪ و ﺩﺍئمﺍﻟﺨﻤﺮ ﺑﻮﺩ!
ﺳﻠﻄﺎﻥ محمود ﺑﻪ ﮐﻤﮏ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺮﺩ ﺑﺮﺩﻩ ﻭ ﺗﺤﻮﯾﻞ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺩﺍﺩ.
🔹ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺑﺎ ﺩﯾﺪﻥ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﮔﺮﯾﻪ ﻭ ﺷﯿﻮﻥ ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ:
ﺧﺪﺍ ﺭﺣﻤﺘﺖ ﮐﻨﺪ ﺍﯼ ﻭﻟﯽ ﺧﺪﺍ. ﺗﻮ ﺍﺯ ﺻﺎﻟﺤﯿﻦ ﻭ ﻧﯿﮑﻮﮐﺎﺭﺍﻥ ﺑﻮﺩﯼ! ﻣﻦ ﺷﻬﺎﺩﺕ میدهم ﮐﻪ ﺗﻮ ﻭﻟﯽﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺍﺯ ﺻﺎﻟﺤﯿﻦ ﻫﺴﺘﯽ!
🔹ﺳﻠﻄﺎﻥ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﮔﻔﺖ:
ﭼﻄﻮﺭ میگویی ﮐﻪ ﺍﻭ ﺍﺯ ﺍﻭﻟﯿﺎﺀﺍﻟﻠﻪ ﺍﺳﺖ، ﺩﺭ حالی که ﻣﺮﺩﻡ ﭼﻨﯿﻦﻭﭼﻨﺎﻥ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩﺍﺵ میگویند؟!
🔹 ﺯﻥ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ:
ﺑﻠﻪ، ﻣﻦ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﭼﻨﯿﻦ ﮔﻔﺘﺎﺭ ﻭ ﻭﺍﮐﻨﺸﯽ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻡ ﻭ ﺍﺯ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﺁﻧﺎﻥ ﻣﺘﻌﺠﺐ ﻧﯿﺴﺘﻢ.
ﺷﻮﻫﺮﻡ ﻫﺮ ﺷﺐ ﺑﻪ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﻣﺸﺮﻭﺏﻓﺮﻭﺷﯽ میرفت ﻭ ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ میتوانست ﻣﺸﺮﻭﺏ میخرید ﻭ میآورد ﺧﺎﻧﻪ و ﺩﺭﻭﻥ ﺩﺳﺘﺸﻮﯾﯽ ﻣﯽﺭﯾﺨﺖ.
میگفت:
ﺍﻟﺤﻤﺪﻟﻠﻪ ﺍﻣﺸﺐ ﺍﯾﻦ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﺍﺯ ﮔﻤﺮﺍﻩﺷﺪﻥ ﻭ ﻓﺴﺎﺩ مردﻡ ﮐﻤﺘﺮ ﺷﺪ.
🔹ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﻨﺰﻝ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺯﻧﺎﻥ ﻓﺎﺣﺸﻪ ﻭ ﺑﺪﻧﺎﻡ میرفت ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﭘﻮﻝ میداد ﻭ میگفت:
ﺍﯾﻦ ﺩﺭﺁﻣﺪ ﺍﻣﺸﺒﺖ! ﺍﻣﺸﺐ ﺩﺭﺏ ﻣﻨﺰﻟﺖ ﺭﺍ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﺑﺒﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﮐﺴﯽ ﭘﺬﯾﺮﺍﯾﯽ ﻧﮑﻦ!
ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﻪ ﻣﻨﺰﻝ ﺑﺮمیگشت ﻭ میگفت:
ﺍﻟﺤﻤﺪﻟﻠﻪ ﺍﻣﺸﺐ ﺑﻪﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﺍﺭﺗﮑﺎﺏ ﮔﻨﺎﻩ ﻭ ﮔﻤﺮﺍﻩﺷﺪﻥ ﻭ ﺑﻪ ﻓﺴﺎﺩ ﮐﺸﯿﺪهﺷﺪﻥ ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﺟﻠﻮﮔﯿﺮﯼ ﺷﺪ!
ﻣﻦ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﻼﻣﺖ میکردم ﻭ میگفتم:
ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩﺍﺕ ﺟﻮﺭ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻓﮑﺮ میکنند ﻭ ﺟﻨﺎﺯﻩﺍﺕ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻣﺎﻧﺪ ﻭ ﮐﺴﯽ ﻏﺴﻞ ﻭ ﮐﻔﻨﺖ ﻫﻢ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﮐﺮﺩ.
🔹ﺍﻣﺎ ﺍﻭ میگفت:
ﻏﺼﻪ ﻧﺨﻮﺭ. ﺑﺮﺍﯼ ﻧﻤﺎﺯ ﻣﯿﺖ ﻭ ﮐﻔﻦ ﻭ ﺩﻓﻦ ﻣﻦ، ﺳﻠﻄﺎﻥ ﻭ ﺍﻭﻟﯿﺎ ﻭ ﻋﻠﻤﺎﯼ ﺍﺳﻼﻡ ﺣﺎﺿﺮ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺷﺪ!
ﺳﻠﻄﺎﻥ ﮐﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﻌﺮﻓﯽ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ:
ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻗﺴﻢ ﻣﻦ ﺳﻠﻄﺎﻥ ﻭ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﮐﺸﻮﺭ ﻫﺴﺘﻢ. ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ ﺑﻪﻫﻤﺮﺍﻩ ﻋﻠﻤﺎﯼ ﺍﺳﻼﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﻏﺴﻞ ﻭ ﮐﻔﻨﺶ ﻣﯽﺁﯾﯿﻢ.
🔹 ﺻﺒﺢ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﺳﻠﻄﺎﻥ ﺑﻪﻫﻤﺮﺍﻩ ﻋﻠﻤﺎ ﻭ ﻣﺸﺎﯾﺦ ﻭ ﺑﺰﺭﮔﺎﻥ ﻣﻤﻠﮑﺖ ﻭ ﺟﻤﻊ ﮐﺜﯿﺮﯼ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺮ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﻧﻤﺎﺯ ﺧﻮﺍﻧﺪﻧﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺩﻓﻦ ﮐﺮﺩند.
ﺻﺪ ﺳﺎﻝ ﺭﻩ ﻣﺴﺠﺪ ﻭ ﻣﯿﺨﺎﻧﻪ ﺑﮕﯿﺮﯼ
ﻋﻤﺮﺕ ﺑﻪﻫﺪﺭ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﮔﺮ ﺩﺳﺖ ﻧﮕﯿﺮﯼ
ﺑﺸﻨﻮ ﺍﺯ ﭘﯿﺮ ﺧﺮﺍﺑﺎﺕ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﭘﻨﺪ
ﻫﺮ ﺩﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺍﺩﯼ ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺩﺳﺖ ﺑﮕﯿﺮﯼ
✍شیخ ﺑﻬﺎﯾﯽ
🔆 #پندانه
✍ آشکارکردنٍ کار نیک دست خداست
🔹مردی نزد نبی مکرم اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و گفت:
یا رسولالله! من عمل نیک خود را پنهان میکنم و دوست ندارم کسی بداند. اما این عمل نیک من گاهی آشکار میشود و من شاد میشوم. آیا ریاکارم؟!
🔸حضرت فرمودند:
هرگز ریاکار نیستی. انسان را دو پاداش است؛ یکی پاداش مخفیکردن عمل نیک، و دوم پاداش علنیشدن آن.
🔹بدان! مخفیشدن کار نیک در دست توست، و آشکارکردن آن دست خدا.
🔸کار نیک مانند بذر نیکی است که در هر خاکی اگر پنهان کنی، به لطف خدا از رحمتش، از زیر خاک جوانه میزند.
🔆 #پندانه
✍به آنچه میدانی، عمل کن
🔹شیخی عارف و سخنوری توانا روزی به مغازۀ بقالی در بازار رفت و خواست مقداری گردو بخرد. قیمت گردو را پرسید.
🔸بقال پیمانه را داد و به شیخ گفت:
گردوها را دستت بگیر و سبکسنگین کن و هرکدام وزنی نداشت (پوچ بود) جدا کن.
🔹شیخ سؤال کرد:
چرا چنین لطفی در حق من میکنید؟! (گردوی سالم را به من و خراب را به دیگران میفروشی!)
🔸بقال گفت:
شما عالم و خطیبی باسواد هستید. من مطالب زیادی از شما یاد گرفتهام و به وجود شما افتخار میکنم و میخواهم جبران علم کنم.
🔹شیخ آه سردی کشید و سری به تأسف تکان داد و پیمانه را به بقال داد.
🔸سپس گفت:
این همه من در منبر، از انصاف سخن گفتم. بهای علم من آن بود که مانند دیگران، گردو به پیمانه برای من میکشیدی نه اینکه اختیار انتخاب دهی و چنین پیشنهادی به من بدهی!
🔹احترام مرا زمانی نگه داشته بودی که آنچه را در پای منبرم شنیده بودی استفاده و عمل میکردی.
🔸مرا نیازی به جبران حقالزحمه علمم با مقداری گردوی پُرمغز نبود. وای بر حال من که بر پای منبر من چنین کسانی مینشینند.
🔆 #پندانه
✍ عبادت خدا بیثمر نیست
🔹روزی پیرمرد دنیادیدۀ عارفی فرزندش را نصیحت میکرد.
🔸وی گفت:
ای فرزندم! همیشه تو را به عبادت خدا و دعای خالصانه به درگاهش توصیه میکنم؛ چراکه یکی از این دو سود را برای تو خواهد داشت؛ یا گره از مشکلات تو خواهد گشود.
🔹یا صبری به تو خواهد داد تا مشکلات خود را بهراحتی تحمل کنی. ناله نکنی و تن خود را فرسوده نسازی و بعد از وفات بهخاطر این صبر در برابر مشکلات از صابرین و بهشتیان شوی.
🔆 #پندانه
✍ کلید زندان زبانت را به عقلت بسپار
🔹یکی از دوستان نقل میکرد، در ایام نوجوانی از سرِ نادانی سخنی را در جمعی گفتم که نباید میگفتم. مرحوم پدرم با هزار مصیبت حرف مرا ترمیم و توجیه و مثبتسازی کرد.
🔸مجلس که تمام شد، پدرم مرا کنار خود نشاند و گفت:
فرزندم! در خلقت گوش و زبان خود دقت کن، آنها یک تفاوت بزرگ باهم دارند.
🔹گوشهای انسان بیرون و آزاد آفریده شدهاند، پس هر سخنی که میخواهی، میتوانی گوش کنی و اگر چیزی بگویند، دست تو نیست که آن سخن را نشنوی.
🔸خداوند هم شنیدن (غالب) سخنان را حرام نکرده است و خودش فرموده است:
یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ؛ سخنان را میشنوند اما بهترین را انتخاب و تبعیت میکنند.(زمر:۱۸)
🔹اما زبانِ تو، در کام دهانت پشت میلههای دندانهایت، زندانی توست. زبانِ تو، برعکس گوشِ تو که برای شنیدن در اختیار و تحت فرمان تو نیست، زندانی توست.
🔸هر زندان کلیدی دارد و خوشا به حال کسی که کلید زندانِ دهانش را به عقل خود سپرده باشد و بدا به حال کسی که کلید زندان دهان خود را به نادانی خود داده باشد.
🔹بهترین زندانبانِ دهان، عقل توست و بدترین زندانبان، نادانی توست.
🔸نبی مکرم اسلام (صلیالله علیه وآله وسلم) میفرمایند:
در جهان هیچچیز بیش از زبان، شایسته زندانرفتن نیست.
🔆 #پندانه
✍ طاعت زِ خدا کن که همه داراییست
🔹پیری را جوانی گفت:
میخواهم قدری تو را کمک کنم.
🔸پیر گفت:
من دارم.
🔹جوان گفت:
پس مرا خانۀ خود میهمان کن!
🔸پیر، جوان را به خانۀ خود برد و قدری آب و قرص نانی در برابر او گذاشت.
🔹جوان گفت:
تو که گفتی داری؟
🔸پیر گفت:
این نان و آب در چشم من داشتن است و در چشم تو نداشتن. چگونه کسی بگوید: «ندارم!» در حالی که خدای او وعده داده است اگر فرمان او بَرد، همهچیزش برای اوست؟!