چشمهایم را باز کردم و نگاهش کردم. چقدر زیبا خوابیده بود. بیدارش کنم؟ نه مهم نیست. صبحانه را میشود سرکارهم خورد. آخ با این غرغر شکمم چکار کنم؟
آهسته از رختخواب بیرون آمدم. دست و صورتم را شستم و توی آینه خودم را مرتب کردم. سرم را که برگرداندم؛ چشمهایم درشت شد.
😮صبحانه؟
🤗اوهوم چی فک کردی؟
😅تو کی بیدار شدی عشقم؟
🤗موقع نماز بعضی از کارامو انجام دادم. الان هم چایی سازو روشن کردم. تاباهم یک صبحانه مشتی بخوریم....
نقش صبحانه در زندگی مشترک😉
کانال استاد مجتبی مهاجر 👇👇
https://eitaa.com/ostadmohajer
چشمهایم را باز کردم. هنوز خواب بود. یاد صبحانه دیروز افتادم. باخودم فکر کردم. حتما کارهاشو از قبل کرده. باخیال راحت دست و صورتم را شستم و آهسته برگشتم.
😱این که هنوز خوابه.
کمی سرو صدا کردم. کفشهایم را محکم روی زمین انداختم. نگاهش کردم.
☹نههه بابا خوابه خوابه...
ناامید کیفم را برداشتم. چیزی که می دیدم باور نمیکردم. یک ظرف صبحانه خوشمزه برایم بسته بود. پاهایم شل شد. چند لحظهای نشستم. به دیوار تکیه دادم. به ظرف صبحانه خیره شدم. ناگهان صدایم زد.
😍علی!
به طرف صدا برگشتم. استکان چای را دستم داد.
😍دوستت دارم.
قلبم داشت میآمد توی دهانم. بیاختیار گفتم:
😎من امروز سر کار نمی رم....
نقش صبحانه در زندگی مشترک😉
کانال استاد مجتبی مهاجر 👇👇
https://eitaa.com/ostadmohajer
📸 #گزارش_تصویری
🔰به مناسبت فرارسیدن میلاد حضرت علی علیه السلام روز پدر، از مشاوران مرکز مشاوره حوزه علمیه خراسان، با حضور معاون محترم فرهنگی ،تبلیغی حوزه تقدیر شد.
🌟مرکز مشاوره معاونت فرهنگی تبلیغی حوزه علمیه خراسان
کانال استاد مجتبی مهاجر 👇👇
https://eitaa.com/ostadmohajer
🌤«اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج»🌤
#کارگاه
#مشاوره
✍️ کارگاه مشاوره تحصیلی، انگیزشی، خانواده، آینده شغلی و..... با حضور حجت الاسلام مهاجر از اساتید توانمند مرکز مشاوره حوزه علمیه خراسان در مدرسه جعفریه مرکزی قاین برگزار شد.
🔹این برنامه ارزشمند که طی ۳ کارگاه از ساعت ۸ صبح تا ١١:٣۰ برگزار گردید تعداد ۴۲ نفر از طلاب محترم مدرسه بهرمند شدند که طبق نظر سنجی شفاهی و کتبی تاکید بر استمرار اینگونه برنامه های مشاوره ای انگیزشی داشتند.
🔹خاطر نشان می شود تعداد ۲۱ نفر از طلاب محترم مدرسه درخواست مشاوره فردی داشتند که از ساعت ۱۴ بر اساس لیست نام نویسی از وجود این استاد بزرگوار در زمینه های مختلف از جمله:تحصیلی،انگیزشی،خانواده،آینده شغلی و.......بهرمند شدند.
🌐 مدرسه جعفریه مرکزی قاین
کانال استاد مجتبی مهاجر 👇👇
https://eitaa.com/ostadmohajer
چشمهایم را باز کردم. از دیروز که رئیس بخاطر دیر رسیدنم دعوام کرد حالم گرفته بود. خیلی آهسته آهسته پتو را کنار زدم تا فاطمه بیدار نشود. پاهایم را پایین تخت گذاشتم. خواستم بلند شوم که دستم را محکم گرفت. فورا به طرفش برگشتم. چشمهایش مثل آهو بیرون زده بود. لبخندی از روی حرص زدم.
😖بزار برم عشقم.
😳صبحانه چی؟
😖نه نه نمیخوام. بگیر بخواب عزیزم.
دستم را روی چشمانش گذاشتم و دور از جانتان مثل یک مرده چشمهایش را بستم. دستش شل شد و فرار کردم. توی محل کار کیفم را باز کردم تا دفترم را بیرون بیاورم که...
یک ساندویچ اُملت توی کیفم بود. روی آن یک قلب چسبانده بود و نوشته بود:
دوستت دارم...
نقش صبحانه در زندگی مشترک😉
کانال استاد مجتبی مهاجر 👇👇
https://eitaa.com/ostadmohajer
چشمهایم را باز کردم. ساعت هشت صبح بود. باعجله بلند شدم. که متوجه شدم امروز جمعه است. فاطمه هنوز خواب بود. کمی دورتر از من. اول تعجب کردم!؛ اما یاد دعوای دیشبمان افتادم. انصافا بد زدیم به تیپوتار هم. می خواستم دوباره بخوابم که قلب زیبا و صبحانه هایی که هر روز برایم میگذاشت آمد توی ذهنم. دستی به صورتم کشیدم.
🤔دیگه نوبتی هم باشه نوبت منه..
میز صبحانه را چیدم. نان تازه خریدم. چای درست کردم. دوتا تخم مرغ شکستم. اما هنوز خواب بود. یک شاخه گل از توی گلدان شمعدانی کندم و آهسته کشیدم زیر دماغش. چشمهایش را باز کرد.
😱این چیه؟
🤗هیچی هیچی گل برات آوردم. ببین چه خوشبویه.
جیغ بنفشی کشید.
😫گلمو خراب کردی دیوونه.
فرار کردم. دوید دنبالم. تا چشمش به میز چیده شده افتاد. ایستاد. دستش را روی قلبش گذاشت.
😍این میزو کی چیده؟
😅بوسیدمش و گفتم: من..من چیدم. من..
نقش صبحانه در زندگی مشترک😉
کانال استاد مجتبی مهاجر 👇👇
https://eitaa.com/ostadmohajer
امام على عليه السلام :
جِماعُ الشَّرِّ اللَّجاجُ و كَثرَةُ المُماراةِ .
كانون بدى ها، لجاجت و مجادله زياد است.
( غرر الحكم : ۴۷۹۵ )
کانال استاد مجتبی مهاجر 👇👇
https://eitaa.com/ostadmohajer
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :
ذَروا المِراءَ فإنَّ المؤمنَ لا يُماري ، ذَروا المِراءَ فإنّ المُماري قد تَمَّت خَسارَتُهُ .
مجادله را رها كنيد؛ زيرا مؤمن مجادله نمى كند؛ مجادله را رها كنيد؛ زيرا مجادله گر قطعا زيان مى بيند.
( بحار الأنوار : ۲/۱۳۸/۵۴ )
کانال استاد مجتبی مهاجر 👇👇
https://eitaa.com/ostadmohajer
شلوارم را پوشیدم. بلوز چهارخانه کرم را از سر جالباسی برداشتم. همزمان ساعتم را نگاه کردم. هنوز یک ربع وقت داشتم. یکدفعه چشمم به درز بلوزم افتاد. فریاد زدم:
😱اینو هنوز ندوختی؟؟؟ چرا اینقدر بی فکری تو؟
یک لحظه ترسید؛ اما خودش را جمع و جور کرد.
🤔مگه من نوکر توام؟
😱نخیر من نوکر توام. شما سروری. فقط من باید برم مثل....کار کنم. بیارم بدم به تو. بعدم اینطوری جوابمو بدی.
🤔وظیفهته. من که نگفتم برو کار کن. خب نرو...
😱تو...
🤔کی...
😱ای...
🤔با...
در حیاط را محکم به هم کوبیدم. قلبم تند شده بود. قفسهی سینهام درد داشت. به سختی نفس عمیقی کشیدم. فایده نداشت. احساس کردم الان میافتم. برگشتم به طرف خانه. زنگ زدم.
🤔کیه؟
😖فا...فاط..مه یک لیوان... آب بیار قلبم...قلبم
به ثانیه نکشید با لیوان آب دم در بود. صورتش از نگرانی سرخ شده بود. کمکم کرد تا آب را سر کشیدم. آهسته موهایم را مرتب کرد. صورتم را نوازش کرد.
😥بهتری؟
🤕آره عزیزم خیلی بهترم.
😥چت شد یهو؟
🤕نمی دونم احساس کردم الانه که پس بیافتم.
😥ببخش عزیزم نمی خ...
حرفش را قطع کردم.
🤕تو ببخش عشقم من نباید سرت داد می زدم...
کانال استاد مجتبی مهاجر 👇👇
https://eitaa.com/ostadmohajer