eitaa logo
مجتبی مهاجر ، مشاور و روانشناس
256 دنبال‌کننده
141 عکس
41 ویدیو
24 فایل
⚫️مشاوره و کارگاه های آموزشی در زمینه های:⬇️ 🤵👰ازدواج 👩‍❤️‍👨روابط زوجین 👨‍👩‍👧‍👦تربیت فرزند 🤴👸و موفقیت فردی جهت مشاوره آنلاین و ارتباط با استاد به آیدی ادمین کانال پیام بدهید : @dr_mohajer
مشاهده در ایتا
دانلود
امام حسین ع به یقین شیعیان ما آنانند که دلهایشان از هر نوع فریبکاری ، کینه و دشمنی پاک و سالم باشند . ای عاشقان لباس عزا را به تن کنید آمد شکوهِ عزت و معنای نوکری *فرا رسیدن ماه محرم و ایام سوگواری اهل بیت علیهم السلام تسلیت باد* کانال استاد مجتبی مهاجر 👇👇 https://eitaa.com/ostadmohajer
درد دل😳😱🥺😢😭😭 قسمت اول باد در میان سپیدار ها می‌پیچید. برگ ها اینطرف و آنطرف می‌رفتند صدای دل انگیز... سسسسسسسس ..فضا را رویایی کرده بود..نور طلایی رنگ خورشید در سرتاسر خیابان بزرگ جلوه نمایی می کرد ... مردی دست دو کودک را گرفته بود واز خیابان عبور می کرد، در سمت چپ خیابان مردم جلوی استادیوم فوتبال جمع شده بودند و شعار می دادند.. امیر عینکش را روی صورتش جابه جا کرد. سرش را از توی کتاب بیرون آورد: 👨‍🏫هجوم یعنی چی ؟ ریحانه کمی از پنجره فاصله گرفت و با تعجب پرسید: 🧕+ هجوووم؟!🙄🤔 👨‍🏫آره هجوم ...به نظرت در کلمه هجوم چه معانی پنهان شده؟ 🧕هجومم ،هجوم یعنییی!!! (برگشت به طرف پنجره و نگاهش به سپیدار ها گره خورد، باد کمی گستاخ تر شده بود وسپیدار ها باشدت عقب رفته و به سمت چراغ زیبای کنار خیابان برمی گشتند انگار می خواستند چراغ را از بین ببرند، ابروانش را بالا داد: +هجوم، مثل این درختان بی وفا، ببین با چه شدتی روی چراغ هجوم میارن انگار نه انگار که همین نور که باعث جلوه اونا میشه..... (ناگهان صدای دادو فریاد طرفداران دوتیم جلوی استادیوم توجه ریحانه رو به خودش جلب کرد ...مردم باهم در گیر شده بودند ،ریحانه باترس گفت: +امیر! امیر! بیا ببین اینجا چه خبره؟ (امیر دوید طرف پنجره ..مرد همراه دو کودکش کنار خیابان منتظر ماشین ایستاده بود که مردم با سرعت به سمتش هجوم آوردند ..ریحانه همین طور که توی صورتش می زد فریاد زد: +یا امیرالمومنین... امیر باسرعت خودش را به طبقه پایین و خیابان رساند.... ادامه دارد نویسنده: کانال استاد مجتبی مهاجر 👇👇 https://eitaa.com/ostadmohajer
درد دل😳😱🥺😢😭😭 قسمت دوم مرد دو کودکش را محکم بغل گرفت وفریاد زد: یا امیر المومنین! امیر باسرعت وارد خیابان شد. مرد و بچه هایش دیگر دیده نمی شدند...... مرد میانسالی داد زد: برید کنار بچه ....خانمی جیغ کشید: بچه هارو کشتید. چند نفر روی هم افتادند. صدای جیغ و گریه بچه ها در میان همهمه مردم به گوش می رسید ..امیر جمعیت را کنار زد و خودش را به مرد رساند ..صدای آژیر ماشین پلیس شلوغی خیابان را کمی رام کرد ..امیر همراه چندنفر بچه هارا از بین جمعیت بیرون کشیدند. یکی از بچه ها که تقریبا چهار سال داشت. آستین بلوز راه راهش را به دندان گرفته بود و یکریز گریه می کرد. زنی با کیف دستی‌اش جمعیت را کنار زد. جلو آمد و شکلاتی دست کودک داد و او را نوازش کرد. پلیس جمعیت را پراکنده کرد. پدر بچه‌ها باعجله خودش را به فرزندانش رساند. آنهارا محکم در آغوش کشید. اشک هایش روی صورتش جاری شد..‌ امیر آنها را به سمت نیمکت ایستگاه اتوبوس راهنمایی کرد ..... مرد همینطور که اشک هایش را پاک می کرد گفت: سرم را بالا آوردم دیدم مردم از همه طرف شبیه سیل به طرف ما جاری شدند. درآن لحظه فقط توانستم بچه هایم را محکم بگیرم و روی آنها خم شوم ...(کمی مکث کرد و ادامه داد )بعد فریاد زدم: یاامیرالمومنین! به حسن و حسینت قسم بچه هامو نگه دار.... (هنوز حرف های مرد تمام نشده بود ناگهان صدای ناله ای توجه همه را به خود جلب کرد، مردی روحانی باقد متوسط و امامه ی مشکی انگار از خود بی خود شده باشد بی اختیار روی صندلی نشست؛ صورتش را توی دستانش گرفت. شانه‌هایش تکان می‌خورد. داشت گریه می‌کرد... همه باتعجب به ایشان نگاه کردند. صدای هق هقش در لایه های سخت خیابان پیچید... ادامه دارد نویسنده: کانال استاد مجتبی مهاجر 👇👇 https://eitaa.com/ostadmohajer
درد دل😳😱🥺😢😭😭 قسمت سوم ناله جانسوز مرد روحانی قلب سرد عابران را به درد آورده بود ..... امیر، چند مرد رهگذر، ریحانه که دقایقی بود خودش را به ایستگاه رسانده بود و دو سه تا خانم دور روحانی جمع شدند. چند قطره اشک بی پروا روی صورت ریحانه چکید .... مرد قد بلند کلاه لبه دارش را برداشت. با احتیاط پرسید: حاج آقا چی شده؟ دیگری ادامه داد: تروخدا آرام باشید...زنی با گریه صدا زد: حاج آقا دلمون کباب شد ...هرکس چیزی گفت .... حاج آقای سید که انگار تازه متوجه افراد دور وبرش شده بود سرش را بالا آورد. چشمانش قرمز شده بود. با دستمالی صورتش را پاک کرد. کمی سکوت کرد؛ بعد جواب داد: حکایت امروز، مرا یاد درد دل مولایمان انداخت .. امیر قلبمان ..امیر المومنین غریبمان علی علیه‌السلام به ابن عباس فرمودند: *در روز بیعت(روز غدیر) فراوانى مردم چون یال هاى پر پشت کفتار بود. که از هر طرف مرا احاطه کردند، تا آن که نزدیک بود حسن و حسین علیه السّلام لگد مال گردند، و رداى من از دو طرف پاره شد. مردم چون گلّه هاى انبوه گوسفند برمن هجوم آوردند به طوری که استخوان های بازو و پهلویم نزدیک بود در هم بشکند.... اما...... آنگاه که به پاخاستم و حکومت را به دست گرفتم، جمعى پیمان شکستند و گروهى از اطاعت من سرباز زده و از دین خارج شدند و برخى از اطاعت حق سر بر تافتند. گویا نشنیده بودند سخن خداى سبحان را که مى فرماید: «سراى آخرت را براى کسانى برگزیدم که خواهان سرکشى و فساد در زمین نباشند و آینده از آن پرهیزکاران است». آرى به خدا آن را خوب شنیده و حفظ کرده بودند؛ امّا دنیا در دیده آنها زیبا نمود و زیور آن چشم هایشان را خیره کرد. سوگند به خدایى که دانه را شکافت و جان را آفرید؛ اگر حضور فراوان بیعت کنندگان نبود و یاران حجّت را بر من تمام نمى کردند و اگر خداوند از علماء عهد و پیمان نگرفته بود که در برابر شکم بارگى ستمگران و گرسنگى مظلومان سکوت نکنند؛ مهار شتر خلافت را بر کوهان آن انداخته رهایش مى ساختم؛ و آخر خلافت را به کاسه اوّل آن سیراب مى کردم. آنگاه مى دیدید که دنیاى شما نزد من از آب بینى بزغاله اى بى ارزش تر است..... سخن امام به اینجا که رسید ناگهان مردی از اهالی عراق بلند شد و ...... ادامه دارد نویسنده *بخشی از خطبه شقشقیه ..نهج البلاغه کانال استاد مجتبی مهاجر 👇👇 https://eitaa.com/ostadmohajer
درد دل😳😱🥺😢😭😭 قسمت چهارم (آخرین قسمت) (اشک های سید امان دیده شدن چشم هایش را به عابران نمی داد ....همانطور که دوباره آنها را پاک می کرد ادامه داد..) اما: در اینجا مردى از أهالى عراق بلند شد و نامه اى به دست امام علیه السّلام داد و امام علیه السّلام آن را مطالعه مى فرمود، گفته شد، مسایلى در آن بود که مى بایست جواب مى داد. وقتى خواندن نامه به پایان رسید، ابن عباس گفت یا امیر المؤمنین چه خوب بود سخن را از همان جا که قطع شد آغاز مى کردید امام علیه السّلام فرمود: هرگز اى پسر عباس، شعله اى از آتش دل بود، زبانه کشید و فرو نشست...... ابن عباس گفت: به خدا قسم بر هیچ سخنى به مانند این کلام ناتمام امیرالمؤمنین غصه نخوردم که آن انسان والا درد دلش را با این سخنرانى به پایان نبرد*.... (سکوت همه جا را فرا گرفته بود و مردم بی صدا اشک می ریختند ..... حاج آقای سید بلند شد واینطور ادامه داد: آنها هر کاری کردند که غدیر فراموش شود. اما نخواهیم گذاشت ...آهای شیعیان مولا برای این روز بزرگ چه برنامه ای دارید؟؟؟؟؟ عید غدیر روز عجیبی است؛ روزی که شادی و جشن و عبادت در آن حساب و کتاب ویژه‌ای نزد خدا دارد. از نصب یک پرچم بر سر در خانه باشد تا تقدیم چند شاخه گل به رهگذران یا تعارف شیرینی و شادی . باید کاری کنیم که اگر رهگذری در عید غدیر از شهرمان گذشت بداند که این عید چقدر برای ما مهم است... حاج آقا لباسش را مرتب کرد. لبخندی زد: امیرمؤمنان علی علیه السلام فرمودند: شیعیان ما، کسانى هستند که در راه ولایت ما، به هم بذل و بخشش مى کنند. و به همدیگر، در دوستى ما، محبت مى کنند و در راه زنده نگهداشتن راه و روش ما، به زیارت یکدیگر مى روند*. امیر نفس عمیقی کشید: حاج آقا! من و همسرم قصد داریم جلوی خونه هارو تزیین کنیم والان اعلام می کنیم هرکس دوست داره درب خونش برای عید آماده بشه بگه تا ما کارمونو از همین حالا شروع کنیم😍 همه ناخداگاه برای فکر قشنگ امیرو ریحانه کف زدند.. (آن روز هر کس پیشنهادی برای بهتر برگزار شدن عیدغدیر داد. صبح روز عید شهر زیباتر از همیشه بود. حال و هوای عجیبی داشت. چند نفر با پک های شیرینی و میوه جلوی ایستگاه از مسافران پذیرایی می کردند. یکی از رانندگان خوش ذوق اتوبوس مولودی زیبایی گذاشته بود و رایگان مسافر می برد. دیگری تیشرت هایی با نقاشی غدیر به کودکان کار سر چهار راه ها هدیه می داد و...... انگار روح تازه ای در کالبد زمین جای گرفته بود،شادی در چشمان رهگذران موج می زد .... پایان نویسنده: * قسمتی از خطبه شقشقیه امیرالمؤمنین علی علیه السلام در خطبه سوم نهج البلاغه، این خطبه را شقشقیه یا شعله‎ آتشی که از درون مبارکش زبانه کشیده توصیف فرموده است . * کافى 2/236/24 کانال استاد مجتبی مهاجر 👇👇 https://eitaa.com/ostadmohajer