داستان حضرت موسی ۸.mp3
10.23M
ماجرای ایمان آوردن فرعون در لحظه آخر
حضرت موسی با عصاشون زدند
به رود نیـــل و یک مرتبه آب
دو قسمت شد...
#قصه_حضرت_موسی
#قسمت_هشتم
#اسطوره_های_واقعی
❇️❇️❇️❇️❇️❇️
لینک کانال اسطوره های واقعی
https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e
📣پخش زنده معرفی دوره#صراط_اقوم📣
با توجه به اینکه ان شاءالله دوره بسیااار مهم #صراط_اقوم از شنبه ۲۰ بهمن شروع می شود #پخش_زنده(لایو) با حضور سرکار خانم رمضانی استاد دوره که کارشناس ارشد تاریخ تشیع و مولف کتب مختلف هستند، خواهیم داشت که توضیحاتی راجع به دوره خواهند داد.
#زمان_پخش_زنده: چهارشنبه ۱۷ بهمن ساعت ۱۹
لینک پخش زنده
https://eitaa.com/joinchat/3632136450Cd43c49507d
🌹🌹🌹🌹🌹
#آیدی_ثبت_نام
@tablighvaforosh
اسطوره های واقعی
📣پخش زنده معرفی دوره#صراط_اقوم📣 با توجه به اینکه ان شاءالله دوره بسیااار مهم #صراط_اقوم از شنبه ۲۰
.
دوره #خییییلی_مهمه. حتما لایو را شرکت فرمائید و برای سایرین هم بفرستید.متشکرم
اسطوره های واقعی
📣پخش زنده معرفی دوره#صراط_اقوم📣 با توجه به اینکه ان شاءالله دوره بسیااار مهم #صراط_اقوم از شنبه ۲۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اسطوره های واقعی
📣پخش زنده معرفی دوره#صراط_اقوم📣 با توجه به اینکه ان شاءالله دوره بسیااار مهم #صراط_اقوم از شنبه ۲۰
.
پخش زنده معرفی دوره #صراط_اقوم (تاریخ تحلیلی زندگانی ۱۴معصوم ) خیییلی مهمه حتما شرکت کنید و اطلاع رسانی هم بفرمائید.
#زمان_پخش_زنده: امروز چهارشنبه ۱۷ بهمن ساعت ۱۹
لینک پخش زنده
https://eitaa.com/joinchat/3632136450Cd43c49507d
اسطوره های واقعی
📣پخش زنده معرفی دوره#صراط_اقوم📣 با توجه به اینکه ان شاءالله دوره بسیااار مهم #صراط_اقوم از شنبه ۲۰
.
ان شاالله تا ساعتی دیگر (ساعت ۱۹) #پخش_زنده معرفی دوره #صراط_اقوم( دوره تاریخ تحلیلی زندگانی ۱۴معصوم ) شروع می شود.
🕰لطفاااا ساعتها را کوک کوک کنید ⏰
اسطوره شماره ۴۷
#خانم_مرضیه_دباغ
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
حدود شانزده روز بدترین و وحشتناکترین شکنجهها را تحمل کردم، ولی هنوز چیزی و یا مطلب در خور و با اهمیتی به مأموران نگفته بودم و این امر سخت بر مأموران و بازجوها گران آمد. از این رو دست به کاری کثیف و غیرانسانی و خباثتآمیز زدند؛ دختر دومم «رضوانه» را که به تازگی به عقد جوانی درآمده بود، دستگیر و به کمیته نزد من آوردند. آنها فکر میکردند با چنین اقدامی و ایجاد فشار روحی و روانی، مقاومت مرا در هم شکسته و مرا به حرف درمیآوردند. زهی خیال باطل!
رضوانه محصل مدرسه رفاه بود و به همراه سایر دانشآموزان مدرسه به کارهای هنری و جمعی میپرداخت. او سرودها و اشعاری را که از رادیو عراق پخش میشد با دوستانش جمعآوری کرده و در دفترچهاش نوشته بود. این دفترچه پس از دستگیری من و هنگام تفتیش و بازرسی خانه، به دست مأموران افتاده بود و این بهانهای برای دستگیریاش شده بود.
#اسطوره_های_واقعی
❇️❇️❇️❇️❇️❇️
لینک کانال اسطوره های واقعی
https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e
اسطوره شماره ۴۷
#خانم_مرضیه_دباغ
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
شب اول، آن محیط برای رضوانه خیلی وحشتناک و خوفآور بود، دایم به خود میلرزید، و دستش را به دستان من میفشرد. البته من نیز دست کمی از او نداشتم، ولی بایستی برای حفظ روحیه دخترم خود را استوار و مسلط نشان میدادم تا او بتواند در برابر شکنجههایی که در روزهای بعد پیش رویش بود دوام بیاورد و خود را نبازد.
مأموران به بهانه جلوگیری از خودکشی و حلقآویز شدن، چادر از سرمان گرفتند. برایم خیلی روشن بود که انگیزه و هدف واقعی آنها از این کار، دریدن حجاب - نماد زن مؤمن و مسلمان- و شکستن روحیه ما بود، از این رو ما نیز از پتوهای سربازی که در اختیارمان بود برای پوشش و به جای چادر استفاده میکردیم
#اسطوره_های_واقعی
❇️❇️❇️❇️❇️❇️
لینک کانال اسطوره های واقعی
https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e
اسطوره شماره ۴۷
#خانم_مرضیه_دباغ
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
عمل ما در آن تابستان گرم، برای مأموران خیلی تعجبآور بود، آنها به استهزا و مسخره ما را «مادر پتویی، دختر پتویی!» صدا میکردند.
جلادان کمیته در ادامه کارهای کثیفشان، چند موش در سلول رها کردند؛ که دخترم میترسید و وحشت میکرد و خودش را به من میچسباند و میگریست. تا صبح موشها در وسط سلول جولان میدادند و از در و دیوار بالا و پایین میرفتند.
در آن شرایط و اوضاع، بایستی به دخترم دلداری میدادم ولی به دلیل ترس از میکروفونهای کارگذاشته شده و شنیدن حرفهایمان، پتو را به سر میکشیدیم و به بهانه خوابیدن،در همان وضعیت خیلی آهسته و آرام برایش صحبت میکردم تا بداند اوضاع از چه قرار است.
#اسطوره_های_واقعی
❇️❇️❇️❇️❇️❇️
لینک کانال اسطوره های واقعی
https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e
اسطوره شماره ۴۷
#خانم_مرضیه_دباغ
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
در آن شرایط و اوضاع، بایستی به دخترم دلداری میدادم ولی به دلیل ترس از میکروفونهای کارگذاشته شده و شنیدن حرفهایمان، پتو را به سر میکشیدیم و به بهانه خوابیدن،در همان وضعیت خیلی آهسته و آرام برایش صحبت میکردم تا بداند اوضاع از چه قرار است.
آن شب دهشتناک به سختی گذشت. صبح هر دوی ما را برای بازجویی و شکنجه بردند. چون پتو به سر داشتیم، خندههای تمسخرآمیز و تملکها شروع شد: «حجاب پتویی!» «مادر پتویی!، دختر پتویی!... پتو پتویی!» و... یکی گفت: «کجاست آن خمینی که بیاید و شما را با پتوی روی سرتان نجات دهد و...» خلاصه ما را حسابی دست انداخته و مسخره کردند. در آن وضع چون عروسکهای خیمهشب بازی برایشان بودیم!! بعد شکنجه شروع شد؛ شوک الکتریکی و شلاق...
#اسطوره_های_واقعی
❇️❇️❇️❇️❇️❇️
لینک کانال اسطوره های واقعی
https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e
اسطوره شماره ۴۷
#خانم_مرضیه_دباغ
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
وقتی از کارها و وحشیبازیهایشان نتیجه نگرفتند، ما را از هم جدا کردند. لحظاتی بعد صدای جیغ و فریادهای دلخراش رضوانه همه جا را فرا گرفت. به خود میلرزیدم، بغضم ترکید و گریستم، به خدا پناه بردم و از درگاهش برای رضوانه، تحمل در برابر این همه شدت و سبعیت التماس کردم. با وجود این همه شکنجه، رضوانه چیزی نداشت که بگوید. برای من هم همهچیز پایان یافته بود و از خدا شهادت را طلب میکردم.
رفته رفته زخمها و جراحتهای من عفونت کرد و بوی مشمئزکننده آن تمام سلول را فرا گرفت، به طوری که مأموران تحمل ایستادن در آن سلول را نداشتند.
#اسطوره_های_واقعی
❇️❇️❇️❇️❇️❇️
لینک کانال اسطوره های واقعی
https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e