eitaa logo
اتاق رباعی
417 دنبال‌کننده
148 عکس
35 ویدیو
1 فایل
خلوت عاشقان #رباعی ارتباط با ما... @sha_fagh_0490
مشاهده در ایتا
دانلود
در خواب خوشم کسی صدایم نکند با صبح دوباره آشنایم نکند راضی شده ام به مرگ حالم خوب است لطفا دیگر کسی دعایم نکند
بین من و تو فاصله کم بود ای کاش دیدار من و تو دم به دم بود ای کاش این منظره خوب می‌کند حالم را از پنجره چشمم به حرم بود ای کاش
تکيه به وفای ما نکن آقا جان گريه تو  برای ما نکن آقا جان بهر فرجت خودت بيا کاری کن دل خوش به دعای ما نکن آقا جان ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ ما حق تو را ادا نكرديم هنوز جان در ره تو فدا نكرديم هنوز شرمنده كه آخر دعا می‌فهميم بهر فرجت دعا نكرديم هنوز ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ دل را به تو یادگار دادن خوب است در دست تو اختیار دادن خوب است ما منتظریم و عاشق و دلدارت آقا چقدر شعار دادن خوب است ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ من عاشق ومامور به صبرم،یا،نه؟ درفکر شب اول قبرم ،یا، نه؟ چندیست که ازخودم سوالی دارم من منتظر امام عصرم، یا،نه؟ ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ عمریست به افکار خودم شک دارم عمریست به رفتار خودم شک دارم عمریست که عاشقت شدم آقاجان عمریست به گفتار خودم شک دارم ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ در محفل  اشقيا نمی آيد او هرجاكه شود ريا نمی آيد او آيا شده از خودت بپرسی يكبار در خانه‌ی ما چرا نمی‌آيد او؟ ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ مردم همه دینشان به باد است این جا دكان فروش دین زیاد است این جا شرمنده كه كمتر از شما می گوییم بازار شما كمی كساد است این جا ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ در هر غم و غصه ای ز جان یادم رفت از لطف خداوندجهان یادم رفت پیش همه رفتم و زدم رو اما از مهدی صاحب الزمان یادم رفت ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ من بی خبر و تو با خبر از حالم از تیر گنه شكسته باشد  بالم یك لحظه نمی بری مرا از خاطر با آن كه دلت خون شده از اعمالم ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ خواهی که لبم پر آه باشد باشد چشمم به در و به راه باشد باشد خواهی اگر ای عزيز زهرا اين دل در حسرت يک نگاه باشد باشد ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ هم با سخن و اشاره گفتيم دروغ هم با کمی استعاره گفتيم دروغ تا آمدنت لحظه شماری داريم شرمنده اگر دوباره گفتيم دروغ
شاید که زمان نباشد و من باشم پیدا و نهان نباشد و من باشم شاید نه زمین نه ماه باشد روزی شاید که جهان نباشد و من باشم
هرچند که باطل آتش افروخته است بر آب، تمام ثروتش سوخته است دوران شکوه شیعه از راه رسید حق، چشم به خنجر یمن دوخته است
هم راه به محراب دلم را بلد است هم خوب رگ خواب دلم را بلد است دلتنگیِ توست می‌نوازد من را مضراب به مضراب دلم را بلد است یک جامِ پر از شراب دستت باشد تا حال من خراب دستت باشد این چند هزارمین شبِ بیداری‌ست ؟ ای عشق! فقط حساب دستت باشد بالای سرم نشسته و ماه من است همصحبت گاه گاه دلخواه من است بازار ، پیاده رو ، خیابان ، خانه دلتنگیِ تو همیشه همراه من است هی دست تکان تکان تکان هایی که... رفتند از ایستگاه آن‌هایی که ... شاید که قطار باز هم برگردد این شهر پُر است از چمدان‌هایی که... حرف از دلِ تنگ و بی قرارم بزنم؟ یا از غم و درد و انتظارم بزنم؟ دلتنگ تو دلتنگ تو دلتنگ توام من با تو چه‌قدر حرف دارم بزنم نه نام کسی ورد زبانش باشد نه هیچ‌کسی دل نگرانش باشد بیچاره قطاری که تمامِ عمرش دلتنگ‌تر از مسافرانش باشد گیسوی تو قصه‌ای پر از تعلیق است جمعی‌ست که حاصلش فقط تفریق است موهات چلیپایی و ابرو کوفی خط لب تو چه‌قدر نستعلیق است بی حوصله،پر بهانه بر می‌گردد شب‌ها که به آشیانه بر می‌گردد تنهاتر و زخم خورده تر از هر روز تنهاییِ من به خانه بر می گردد نه ذره ای از زیاد و کم حرف زدیم نه لحظه ای از شادی و غم حرف زدیم تا صبح من و خدا نشستیم و فقط درباره‌ی تنهاییِ هم حرف زدیم یک شب نزدی سری به تنهایی هام تا باز شود دری به تنهایی هام هر روز اضافه می‌شود با هر شعر تنهاییِ دیگری به تنهایی هام
از ظلمت شام تار هم می‌گذریم از جاده انتظار هم می‌گذریم ما گرمیِ بسیار چشیدیم و یقین از سردی روزگار هم می‌گذریم...
مهمان منی که مثل من تنهایی هم صحبت تنهایی آدم هایی بشکن دل خسته را ولی آهسته ای غم! به کسی نگفته ام اینجایی ای دل‌نگران، که چشم هایت بر در شرمنده که امروز به یادت، کمتر جز رنج، چه بود سهمت از این همه عشق مظلوم ترین عاشق دنیا، «مادر» آشفته ام آنچنان که گیسو در باد در حیرتم از خودم که عمری بر باد... دور از تو شبیه برگِ پاییزم که هر قدر مقاومت کنم، آخر باد... در حنجره، های و هوی خاموشی هاست چشمم همه پرده ی خطاپوشی هاست تا کینه به دل راه نیابد، هر شب در حافظه ام جشن فراموشی هاست گر سر برود، ز سر هوایت نرود تأثیر طلسمِ چشم‌هایت نرود فرشی ز دلِ شکسته انداخته‌ام آهسته بیا شیشه به پایت نرود دل، معتکف سیاهی چشمانت جان، صوفی خانقاهی چشمانت یک عمر دلم شکسته خوانده است نماز در مسجد بین راهیِ چشمانت تلخ است که لبریز حقایق شده است زرد است که با درد موافق شده است عاشق نشدی وگرنه می فهمیدی پاییز بهاری است که عاشق شده است بی تاب، نشسته تا تماشای شما یک شاخه ی گل گذاشته جای شما این مساله را چگونه حل باید کرد؟ مردی به توان عشق منهای شما دلبسته به سکه های قلک بودیم دنبال بهانه های کوچک بودیم رویای بزرگتر شدن خوب نبود ای کاش تمام عمر کودک بودیم حق دارد اگر ز خلق، دامن چيده است از داغ عزيزی است اگر خشکيده است بيهوده ترک نخورده لب‌های کوير لب‌های حسين بن علی را ديده است
ای دل که خبر تویی و خود بی خبری دنیا همه راز است چرا کور و کری قانع مشو از کشف به سیبی کوچک دستی برسان به شاخه ی دورتری
دستور چرا برو تمنایش کن با گریه بخوان و باز معنایش کن آن نامه عاشقانه را یادت هست در این همه بخشنامه پیدایش کن شب مانده و چشم‌ها پر از شبنم‌ها در حال عبورند دمادم غم‌ها در شهر شلوغ ما تماشا دارد تنهایی دسته جمعی آدم‌ها یک پنجره، گلدانِ فراموش شده یک خاطره، انسانِ فراموش شده در خانه، جماعتی پی معجزه‌ها بر طاقچه، قرآن فراموش شده صبحی گره از زمانه وا خواهد شد راز شب تار برملا خواهد شد در راه، عزیزی است که با آمدنش هر قطب نما، قبله نما خواهد شد ما را دم مرگ، آبرو باشد کاش با دوست مجال گفتگو باشد کاش عمری به هوای دل خود زیسته ایم جان دادن ما برای او باشد کاش ای ناب ترین صبح خداوند بیا ای نور دریچه‌های پیوند بیا آن آینه‌های صاف را یادت هست؟ آن آینه‌ها خاک گرفتند بیا ما سینه زدیم بی صدا باریدند از هر چه که دم زدیم، آنها دیدند ما مدعیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدا را چیدند لب های به راز بسته داری یا نه؟ بیداری روح خسته داری یا نه؟ گفتی که چگونه می توان شاعر شد؟ با خویش دل شکسته داری یا نه؟ نه طرح نویی در آن در انداخته‌ام نه آخرتی برای خود ساخته‌ام مستاجر دنیایم و با سکه عمر هر روز اجازه خانه پرداخته‌ام اینجا فوران زندگی...آنجا مرگ مانده است در انتظار انسان ها مرگ «یک روز به دیدار شما می آیم» این نامه برای زنده ها،امضا: مرگ
افسوس که سرگشتگی و خواری ما اندوه که درماندگی و زاری ما در عهدهٔ جمعی است که پنداشته‌اند آزادی خویش در گرفتاری ما
گفتم که رخت گفت جنان می‌طلبی گفتم که لبت گفت که جان می‌طلبی گفتم دهنت گفت که بس شیفته‌ای کز عالم نیستی نشان می‌طلبی