eitaa logo
خبرگزاری پلیس چادگان
672 دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
7.4هزار ویدیو
24 فایل
پلیس چادگان
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱 حضرت رسول - ص - فرمود : در میان بنی اسرائیل عابدی زیبا و خوش سیما بود ، زندگی خود را به وسیله درست کردن زنبیل از برگ خرما می گذرانید . روزی از در خانه پادشاه می گذشت ، کنیز خانه پادشاه او را دید . وارد قصر شد و حکایتی از زیبایی و جمال عابد برای خانم تعریف کرد . خانم گفت : با نقشه ای او را داخل قصر کن . همین که عابد داخل شد ، چشم همسر سلطان که به او افتاد از حسن جمالش در شگفت شد . در خواست نزدیکی کرد . عابد امتناع ورزید ، زن دستور داد درهای قصر را ببندند . به او گفت : غیر ممکن است ، باید از تو کام گیرم و تو از من بهره . عابد چون راه چاره را مسدود دید ، پرسید : بالای قصر شما محلی نیست که در آنجا وضو بگیرم ؟ زن به کنیز گفت : ظرف آبی بالای قصر ببر تا هر چه می خواهد انجام دهد . عابد بر فراز قصر شد و در آنجا با خود گفت : ای نفس ! مدت چندین سال عبادت را که روز و شب مشغول بودی ، به یک عمل ناچیز می خواهی تباه کنی ؟ اکنون خود را از این بام به زیر انداز ، بمیری بهتر از آن است که این کار را انجام دهی . نزدیک بام رفت ، دید قصر مرتفعی است و هیچ دستاویزی نیست که خود را به آن بیاویزد تا به زمین برسد . همین که خود را آماده انداختن نمود امر به جبرئیل شد که فورا به زمین برو که بنده ما از ترس معصیت می خواهد خود را به کشتن بدهد . او را به بال خود دریاب تا آزرده نشود . جبرئیل عابد را در راه چون پدری مهربان گرفت و به زمین گذاشت . از قصر که فرود آمد به منزل خود برگشت زنبیلهایش در همان خانه ماند . وقتی که به خانه آمد زنش از او پرسید : پول زنبیل ها را چه کردی ؟ گفت : امروز چیزی عاید نشد . گفت : امشب با چه افطار کنیم ؟ جواب داد : باید به گرسنگی صبر کنیم ولی تو تنور را روشن کن تا همسایگان متوجه نشوند ما نان تهیه نکرده ایم ؛ زیرا آنها به فکر ما خواهند افتاد . زن تنور را روشن کرده با مرد خود شروع به صحبت نمود . در این بین یکی از زنان همسایه برای بردن آتش وارد شد . زن عابد به او گفت : خودت از تنور آتش بردار ، آن زن به مقدار لازم آتش برداشت ، در موقع رفتن گفت : شما گرم صحبت نشسته اید ، نانهایتان در تنور نزدیک است که بسوزد . زن نزدیک تنور آمد و دید نانهای بسیار خوب و مرتبی در اطراف تنور است . نانها را از تنور بیرون آورد و پیش شوهر برد و به او گفت : تو پیش خدا منزلتی داری که برایت نان آماده می شود از خداوند بخواه بقیه عمر ، ما را از بدبختی و ذلت نجات دهد . عابد گفت : صبر بر همین زندگانی بهتر است . خبرگزاری پلیس چادگان👇👇 ‌ https://eitaa.com/pOLICE_chadegan 🤍🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌‌‎⊰⃟𖠇🌹࿐ྀུ🌹༅࿇༅═‎┅─ این عشق آتشین زدلم پاڪ نمی شود🌹 مجنون به غیر خانه‌ی لیلا نمی شود🌹 بالای تخت یوسف ڪنعان نوشته‌اند هر یوسفی ڪه یوسف زهرا سلام الله علیها نمی شود🌹 السلام علیک یا ابا صالح المهدی 🍂🍁 یا ابا صالح المهدی ادرکنی آقا جان 🍁🍂 و هر صبح دلم به مستحبی خوش است که جوابش واجب 🍂🍁 سلام بر منتظران مهدی عجل الله صبحتون مهدوی🌹
❇️ پسرم! زیارت عاشورا را فراموش مکن؛ زیارت عاشورا، زیارت عاشورا! ☑️ دکتر محمد هادی امینی، فرزند مرحوم علامه امینی گوید: ▫️ « شبی پدرم را در خواب دیدم؛ دست ایشان را بوسیدم و عرض کردم: 🔹 پدر جان، باعث نجات شما چه بود؟ ▫️ ایشان می‌خواست مرا آزمایش کند؛ فرمود: 🔸 چه می‌گویی؟ ... ▫️ عرض کردم: 🔹 آقا جان، شما الان بین ما نیستید و به عالم دیگری منتقل شده‌اید، باعث نجات شما در آنجا « الغدیر » بود؟ « شهداء الفضیلة » ، « کامل الزّیارات »، « ادب الزّائر »، « تفسیر سورة الفاتحة »، « سیرتنا و سنّتنا » کدام بود؟ ▫️ (نام کتاب‌های ایشان را بردم) ایشان متوجّه شد؛ تأملّی کرده و سپس فرمود: 🔸 « زیارت الحسین، زیارت الحسین، زیارت الحسین علیه‌السلام » ▫️ عرض کردم: 🔹 آقا، الان روابط ایران و عراق، تیره است؛ ما به زیارت حرم مطهّر امام حسین علیه‌السلام دسترسی نداریم! ▫️ فرمود: 🔸 « در تهران، همین مجالسی که می‌گیرید و به أبی‌عبدالله متوسّل می‌شوید، همین ثواب را در نامه‌ی اعمال شما قید می‌کنند؛ پسرم! زیارت عاشورا را فراموش مکن؛ زیارت عاشورا، زیارت عاشورا! » ⬅️ آداب کوی جانان (علامه‌امینی)، ص۳۷ 📎 _عاشورا 📎 📎 📎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔆 ✍ روش زندگی را از قرآن بیاموز 🔹مردی همسر و سه فرزندش را ترک کرد و در پی روزی خود و خانواده‌اش راهی سرزمینی دور شد. فرزندانش او را از صمیم قلب دوست داشتند و به او احترام می‌گذاشتند. 🔸مدتی بعد، پدر نامه اولش را برای آن‌ها فرستاد. بچه‌ها آن را باز نکردند تا آنچه در آن بود بخوانند، بلکه یکی یکی آن را در دست گرفته و بوسیدند و گفتند: این نامه از طرف عزیزترین کس ماست. 🔹سپس بدون اینکه پاکت را باز کنند، آن را در کیسه مخملی قرار دادند. هر چند وقت یک بار نامه را از کیسه درآورده و غبار رویش را پاک کرده و دوباره در کیسه می‌گذاشتند. و با هر نامه‌ای که پدرشان می‌فرستاد، همین کار را می‌کردند. 🔸سال‌ها گذشت. پدر بازگشت، ولی به جز یکی از پسرانش کسی باقی نمانده بود، از او پرسید: مادرت کجاست؟ 🔹پسر گفت: سخت بیمار شد و چون پولی برای درمانش نداشتیم، حالش وخیم‌تر شد و مرد. 🔸پدر گفت: چرا؟! مگر نامه اولم را باز نکردید؟! برایتان در پاکت نامه پول زیادی فرستاده بودم! 🔹پسر گفت: نه. 🔸پدر پرسید: برادرت کجاست؟! 🔹پسر گفت: بعد از فوت مادر کسی نبود که با تجربه‌هایش او را نصیحت کند و راه درست را به او نشان دهد، او هم با دوستان ناباب آشنا شد و با آنان رفت. 🔸پدر تعجب کرد و گفت: چرا؟! مگر نامه‌ای را که در آن از او خواستم از دوستان ناباب دوری گزیند و نشانه‌های راه خطا را برایش شرح دادم، نخواندید؟ 🔹پسر گفت: نه. 🔸مرد گفت: خواهرت کجاست؟! 🔹پسر گفت: با همان پسری که مدت‌ها خواستگارش بود، ازدواج کرد. الآن هم در زندگی با او اسیر ظلم و رنج است. 🔸پدر با تأثر گفت: او هم نامه من را نخواند که در آن نوشته بودم این پسر آبرودار و خوش‌نامی نیست و دلایل منطقی‌ام را برایش توضیح داده بودم و اینکه من با این ازدواج مخالفم. 🔹پسر گفت: نه. 🔸مقصر خود فرزندان بودند که به جای خواندن نامه، اونو می‌بوسیدن و به چشم می‌مالیدن و با احترام در کیسه مخملی نگهداریش می‌کردن و به راحتی همه فرصت‌ها را از دست داده بودن. 🔹به قرآن روی طاقچه نگاه کنید که در قوطی مخملی زیبایی قرار دارد. 🔸وای بر ما! رفتار ما با كلام‌الله مثل رفتار آن بچه‌ها با نامه‌های پدرشان است. ما هم قرآن را می‌بوسیم؛ روی چشممان می‌گذاریم؛ مورد احترام قرار می‌دهیم، می‌بندیم و در کتابخانه می‌گذاریم و آن را نمی‌خوانیم و از آنچه در آن است، سودی نمی‌بریم، در حالی که تمام آنچه که در آن است، روش زندگی ماست 📎 _عاشورا 📎 📎 📎